دیده بان پیشرفت علم، فناوری و نوآوری
در مسیر عشق...

شهیدی که سقای مدافعان حرم بود

شهیدی که سقای مدافعان حرم بود
خواهر شهید مدافع حرم «سید روح‌الله موسوی» می‌گوید: وقتی خبر شهادت برادرم را به مادرم گفتیم، ابتدا مات و مبهوت نگاه کرد و بعد سجده کرد و گفت از خدا برای سید روح‌الله شهادت خواستم و الان برای حضرت علی‌اکبر (ع) گریه می‌کنم.
کد خبر : 860301

گروه فرهنگ خبرگزاری علم و فناوری آنا ـ فاطمه ملکی: مدافعان حرم به او می‌گفتند سقای فاطمیون. برای نیرو‌ها در خط مقدم آب و غذا و تجهیزات می‌برد. عصرگاه ۱۷ تیرماه ۹۴ و در گرمای سوزان تدمر سوریه می‌خواست برای مدافعان حرم آب ببرد که خودروی حامل آب، توسط تکفیری‌ها با بمب حرارتی نشانه گرفته شده و سید روح‌الله به شهادت می‌رسد.

در ایامی که زمین و آسمان سوگوار اباعبدالله‌الحسین (ع) و شهدای کربلاست، پای صحبت‌های خواهر شهید مدافع حرم و سقای فاطمیون «سید‌ روح‌الله موسوی» می‌نشینیم.

از فضای خانواده و روحیات شهید موسوی برایمان بگویید.

سیدروح‌الله آخرین فرزند خانواده بود که اول فروردین ۱۳۵۸ در ولایت سرپل افغانستان به دنیا آمد. سه خواهر و چهار برادر بودیم. پدرم کشاورز بود و سال ۵۹ از مرز دوغارون وارد ایران شدیم. سال‌های نخست در مشهد زندگی کردیم. یکی از برادرانم برای کار به شیراز رفته بود و به همین خاطر چند سالی هم در شیراز زندگی کردیم و دوباره به مشهد برگشتیم. الان سه خواهر و دو برادر هستیم.

یکی از برادرانم به نام سیدعلی کارگر ساختمانی بود که از بالای ساختمان سقوط کرد و درگذشت. سید روح‌الله تا دیپلم درس خواند و وارد شغل مکانیکی شد. اگر بخواهم از روحیات شهید بگویم، او بسیار صبور و خوش‌اخلاق بود. حتی به کوچکتر از خودش هم احترام می‌گذاشت. همیشه لبخند می‌زد و نمی‌گذاشت کسی از او برنجد. با توجه به اینکه فرزند کوچکتر خانواده بود با پدر و مادر خوب برخورد می‌کرد. برادرم مداح اهل بیت (ع) بود. با توجه به اینکه در مشهد مقدس هستیم، ارتباط قلبی عجیبی با امام رضا (ع) داشت. حتی بار آخری که می‌خواست به سوریه اعزام شود، به حرم رفت و نمی‌دانم پشت پنجره فولاد از امام رضا (ع) چه خواست که آقا شهادتش را امضا کرد.

چطور شد که شهید موسوی به سوریه رفت؟ چون گویا در مشهد هم شغل و حرفه خوبی داشت و هم درآمد کافی.

در ابتدا بگویم که سیدروح‌الله اولین شهید خانواده ما نبوده. در خانواده و نزدیکان ما جانبازان و شهدای زیادی هستند. دایی‌ام جانباز حمله به مسجد گوهرشاد است و اقوام‌مان در دوره‌های مختلف از جمله دفاع مقدس و دفاع از حرم به شهادت رسیده‌اند. همسرم نیز از مدافعان حرم است.

سال ۹۲ برادرم و همسرم راهی سوریه شدند؛ اما سید روح‌الله به مشهد برگشت. سال ۹۳ برادرم دوباره تصمیم گرفت تا به سوریه اعزام شود. به سید روح‌الله گفتم: چرا سال گذشته رفتی و نماندی، امسال می‌روی؟ گفت: الان که می‌بینم سوریه در چه وضعیتی است، فکرهایم را کردم می‌بینم باید در این راه باشم و خیلی پشیمانم که سال گذشته نرفتم.۲۰ خرداد سال ۹۳ اولین بار بود که برادرم به سوریه رفت و بعد از ۵ بار اعزام، در ششمین بار به شهادت رسید.

برادرتان از سوریه و شهر‌های جنگ‌زده برای شما چه می‌گفت؟

سید روح‌الله بسیار کم حرف بود. اما وقتی حرفی از سوریه می‌شد، می‌گفت: وقتی وارد دمشق می‌شوم و حرم بی‌بی‌زینب (س) را می‌بینم انگار تازه متولد شده‌ام. در حرم حضرت زینب (س) مصایب اسرای کربلا را مرور می‌کنم و به این فکر می‌کنم که چندین سال پیش ایشان را کمک نکردند و ما باید الان کمک‌شان کنیم و نگذاریم به حرم ایشان بی‌حرمتی بشود.

با توجه به اینکه یکی از برادرانتان در حادثه سقوط از ساختمان فوت کرده بودند، برای مادرتان سخت بود که برای سیدروح‌الله که می‌خواست به سوریه برود، اتفاقی بیفتد. پیش آمده بود که مادر مانع رفتن شهید موسوی به سوریه شوند؟

مادرم برای رفتن سیدروح‌الله به سوریه بسیار صبور بود. چند باری که روح‌الله به سوریه رفت، به مادرم گفتم: مادر نگذار دیگر برود! اما مادرم گفت: روح‌الله با عشق به سوریه می‌رود و من نمی‌توانم جلوی او را بگیرم. عاقبت همه ما مرگ است. پسر بزرگم قسمتش این بود که از بالای ساختمان بیفتد و در آن حادثه فوت کند؛ اگر قسمت روح‌الله شهادت باشد، باید برود دنبالش و تلاش کند تا شهید شود.

سیدروح‌الله پیش شما از شهادت حرفی می‌زد؟

سید روح‌الله از کودکی درباره شهادت حرف می‌زد. دهه ۶۰ که در شیراز زندگی می‌کردیم، بعثی‌ها شیراز را بمباران کردند. سید روح‌الله کلاس اول ابتدایی بود و می‌گفت: اگر من بزرگ بشوم، می‌روم جبهه و جلوی صدام را می‌گیرم و نمی‌گذارم اینجا را بمباران کند؛ در نهایت هم شهید می‌شوم. وقتی که برادرم به سوریه رفت، می‌گفت: آنقدر می‌روم سوریه و دفاع می‌کنم تا به آرزویم برسم. شهادت آرزوی او بود و به آرزویش رسید.

چگونه از شهادت سیدروح‌الله مطلع شدید؟

محل کارم بودم. ساعت ۲ و نیم بعد از ظهر به من زنگ زدند و سراغ سیدروح‌الله را گرفتند. من به روند کار اطلاع‌رسانی خبر شهادت آشنا بودم. با توجه به اینکه همسرم و برادرم در سوریه بودند، با این تماس فکر کردم، همسرم شهید شده است. خبر دقیقی به من ندادند و گفتند: مجدد تماس می‌گیریم. کارم را تعطیل کردم. به مراسم دعای توسل که در منزل یکی از خانواده‌های شهدا بود، رفتم. در آنجا یکی از همسران شهدا گفت: خانم موسوی صورتت سرخ شده است! چی شده؟ به قدری نگران شده بودم که نتوانستم تا پایان مراسم دعای توسل در مجلس بمانم.

به سمت منزل راهی شدم و با خواهرم تماس گرفتم و گفتم: به منزل ما بیا. در منزل که بودم، دوباره از دفتر لشکر فاطمیون با من تماس گرفتند و شماره مادرم را خواندند و پرسیدند این شماره برای کیست؟ وقتی این سوال را پرسیدند، مطمئن شدم که برادرم شهید شده است. زمینه را مهیا کردم و حیاط منزل‌مان را فرش کردم و خواهر و برادرم آمدند. آن شب به مادرم نگفتیم که سیدروح‌الله شهید شده است و پیش خودم گفتم داغ جوان سخت است؛ دو شب دیرتر متوجه شود، کمتر غصه می‌خورد. یک روز قبل از تشییع به مادرم اطلاع دادیم. وقتی خبر شهادت سیدروح‌الله را به مادرم گفتیم، ابتدا مات و مبهوت نگاه کرد و بعد سجده کرد و گفت: از خدا برای سیدروح‌الله شهادت خواستم و الان برای حضرت علی‌اکبر (ع) گریه می‌کنم.

از نحوه شهادت برادرتان اطلاع دارید؟

یکی از همرزمان برادرم می‌گفت: رزمندگان در خط مقدم آب لازم داشتند. یکی از نیرو‌ها می‌خواست با ماشین آب را به خط ببرد، اما چون همسر و کودک خردسال داشت، برادرم به او گفته بود تو نرو و من برای رزمندگان خط مقدم آب می‌برم. بین راه ماشین حامل آب را با بمب‌های حرارتی زدند؛ ماشین چند معلق زد و برادرم از ناحیه سینه و پهلو به شدت مجروح شد و در همان لحظه به شهادت رسید.

نکته جالب اینکه ساعت ۴ بعد از ظهر ۱۷ تیرماه و همزمان با شهادت برادرم، بدون اینکه من خبری از شهادت برادرم داشته باشم، چنان حرارت و آتشی به جانم افتاد که هر کاری می‌کردم، خنک نمی‌شدم. دو ساعت طول کشید تا کمی آن حرارت از بدنم خارج شود. این حرارت در جان من اثر همان داغی بود که بر دلم نشست.

درباره شهید

شهید مدافع حرم «سید روح‌الله موسوی» معروف به سقای فاطمیون متولد اول فروردین ۱۳۵۸ در ولایت سرپل افغانستان بود. خانواده شهید موسوی سال ۵۹ به مشهد آمدند و سید روح‌الله تا دیپلم درس خواند.

وی در مشهد به حرفه مکانیکی مشغول بود که در خرداد ماه ۱۳۹۳ برای نخستین بار عازم سوریه شد. سید روح‌الله ۱۷ تیرماه ۱۳۹۴ مصادف با ۱۸ رمضان ساعت ۴ بعد از ظهر در ششمین اعزام به سوریه و طی مأموریتی که می‌خواست ماشین آب را به خط مقدم برساند، بر اثر اصابت بمب حرارتی به خودرو در تدمر سوریه به شهادت رسید و پیکر مطهرش در بهشت رضا (ع) آرام گرفت.

مادر شهید موسوی سه ماه پیش به فرزندش پیوست.

انتهای پیام/

ارسال نظر
هلدینگ شایسته