۳۶ سال انتظار برای بازگشت پسرم
به گزارش خبرگزاری علم و فناوری آنا ـ فاطمه ملکی: مادرانی هستند که انتظار بازگشت فرزندانشان را میکشند و حتی یک نشان و تکه استخوانی آنها را از این غم فراق رهایی میبخشد. مادر شهید جاویدالاثر «علی علیزاده» از ۲۶ فروردین ۱۳۶۶ تا امروز منتظر آمدن فرزندش از جبهه است. پسرش راهی جبهه شد و قرار بود در اولین فرصت بعد از بازگشت از جبهه به خواستگاری دختر یکی از اقوام بروند، اما سرنوشت طور دیگری رقم خورد و نه تنها آرزوی دامادی علی بر دل مادر ماند، بلکه مادر ۳۶ سال است انتظار آمدن پیکر فرزندش را میکشد. پای صحبتهای مادر شهید «علی علیزاده» مینشینیم که با زبان آذری خاطراتی از فرزند ارشدش را روایت میکند.
«قدمخیر امان زاده» درباره فضای خانواده میگوید: در روستا زندگی میکردیم و همسرم چوپان بود. من همسر دوم هستم. همسر اول شوهرم از دنیا رفته بود و ۴ فرزند داشت و من برایشان مادری میکردم. مدتی بعد از ازدواجمان، خداوند علیآقا را به ما هدیه داد. بین علی و دیگر فرزندان همسرم فرقی نمیگذاشتم و الان هم همینطور است. به غیر از علیآقا، خداوند ۴ پسر و ۳ دختر به ما داد. در مجموع باید از یازده فرزند خانواده نگهداری میکردم.
«شهید علی علیزاده»
نانوایی را رها کرد تا از انقلاب اسلامی دفاع کند
مادر شهید علیزاده درباره روحیات فرزندش میگوید: علیآقا وظایفی در خانواده داشت و خیلی به فکر ما و خواهر و برادرانش و حتی همسایهها بود. او وقتی ۱۵ ـ ۱۶ ساله بود به نانوایی رفت و به عنوان شاگرد نانوا مدتی کار کرد و بعد از یاد گرفتن این حرفه، نانوایی راه انداخت و خودش مشغول کار شد. وقتی پسرم میدید کسی بیکار است، از او میخواست به نانوایی بیاید و کمکاش کند و بعد دستمزدی به او میداد. پسرم به قدری دلسوز بود که اگر کسی پول خرید نان را نداشت، مجانی نان در اختیارش میگذاشت. تا اینکه بعد از پیروزی انقلاب اسلامی و جنگ تحمیلی پسرم نانوایی را تعطیل کرد تا به عضویت بسیج درآید و از کشور دفاع کند.
وی درباره حضور فرزندش در جبهه بیان میکند: علیآقا در عملیاتهای متعددی از جمله پاکسازی مناطق مختلف به خصوص روستاهای اطراف آذربایجان غربی و کردستان حضور داشت. او حتی دو بار مجروح و در بیمارستان بستری شد، اما به من خبر ندادند. او بعد از بهبودی نسبی به منزل آمد و من مطلع شدم. یکبار دستش گلوله خورده بود و طوری که گلوله از دستش عبور کرده بود. یکبار هم پشت گوشش ترکش خورده بود. هر دو بار به او گفتم چرا به من نگفتی؟ پاسخ میداد: نمیخواستم با دیدن زخمهایم ناراحت شوی.
میخواستم دامادش کنم؛ رفت جبهه و حتی پیکرش برنگشت
مادر شهید علیزاده تحمل دیدن زخمهای فرزندش را نداشت و امروز این مادر ۳۶ سال است در بیخبری به سر میبرد. او همیشه منتظر است. مادر شهید درباره آخرین اعزام فرزندش به جبهه میگوید: علیآقا با اینکه دستش کاملاً خوب نشده بود، اما جبهه را ترک نکرد. قبل از آخرین اعزامش با او درباره ازدواجاش با دختر یکی از اقوام صحبت کردیم. پسرم راضی بود و گفت: این عملیات را شرکت کنم و برگردم میرویم دنبال کارهای ازدواج. پسرم را راهی کردم به امید اینکه روزی برگردد و دامادیاش را ببینم. او هیچ وقت برنگشت.
مادر شهید جاویدالاثر «علی علیزاده» روزهای انتظار آمدن خبری از فرزندش را سختترین روزهای عمرش میداند، این انتظار پدر شهید را هم بیمار میکند و سرانجام پدر شهید بعد از ۲۱ سال انتظار در سال ۱۳۸۷ دار فانی را وداع میگوید. مادر شهید درباره لحظات انتظار میگوید: یکی دو روز بعد از عملیات دیدم خبری از علیآقا نیست. برخی از همرزمان میگفتند که در منطقه کار دارد و نمیتواند بیاید. شب اول بیخبری از پسرم، تا نیمههای شب مقابل ساختمان سپاه تکاب منتظر بودیم و زمانی که دیدیم خبری نشد به منزل بازگشتیم. این رفت و آمدها تا چند روز ادامه داشت تا اینکه از سپاه به منزلمان آمدند و گفتند: علیآقا به همراه شهید مفقودالاثر «علیاوسط فکری» در درگیری با بعثیها در بالای کوه گامو منطقه سردشت، تیر خوردند و هر دو از بالای کوه به پایین دره پرت شدند. تا مدتها همرزمان پسرم به منطقه رفتند، اما با توجه به صعبالعبور بودن منطقه، نتوانستند پیکر پسرم را پیدا کنند.
«شهید علیزاده» (سمت راست) در کنار «شهید شاهمرادی»
گریههای هر روز پدر در فراق پسر
مادر شهید درباره حال و روز پدر شهید میگوید: پدر شهید هر روز مقابل ساختمان سپاه میرفت و گریه میکرد و به منزل میآمد. او۲۱ سال بعد از شهادت پسرمان بیمار شد. او در دوران بستری در بیمارستان هم دلتنگ علیآقا بود. من هم عکس پسرمان را برایش بردم تا کمی آرام بگیرد تا اینکه سال ۸۷ در بیمارستان ارومیه فوت کرد.
مادر است و در سرما و گرمای هوا نمیتواند فرزندش را از یاد ببرد. با فکر فرزند شهیدش میخوابد و بیدار میشود. بعضی وقتها هم خواب علیآقا را میبیند. مادر شهید میگوید: من نمیدانم الان پسرم کجاست و در سرما و یخبندان مناطق سردشت چه بلایی سر پیکرش آمده. اما یکبار او را درخواب دیدم که به منزل آمده و تمام بدنش از سرما یخ زده است. با نگرانی به او گفتم بدنت یخ زده! علی آقا گفت: نگران نباش حمام آب گرم میگیرم یخها باز میشود. همین را که گفت من از خواب پریدم و دیدم فقط خواب بوده و خبری از علیآقا نیست.
خواهر شهید «علی علیزاده» درباره برادرش میگوید: علیآقا ۴ سال از من بزرگتر بود و همبازی دوران کودکیام بود. وقتی من به سن تکلیف رسیدم، من را به خواندن نماز و روزه گرفتن تشویق میکرد و میگفت: اگر روزه بگیری موقع افطار برایت نوشابه میخرم. برادرم به قدری با حیا بود که وقتی میدید در منزل مان مهمان خانم است، داخل منزل نمیآمد، میرفت و بعد از رفتن آن خانم به منزل میآمد. به قدری به صله رحم اهمیت میداد که اگر یک ساعت هم مرخصی داشت، به همه ما سر میزد و میرفت.
بیتالمال را به منزل نمیآورد
وقتی پای صحبت خانواده شهدا مینشینیم، میشنویم که آنها بر توجه ویژه شهدا به بیتالمال تأکید دارند. شهید علیزاده هم از این امر مستثنی نبوده و به خرج بیتالمال اهمیت میداد. خواهر شهید در این باره میگوید: برادرم با اینکه جان و تمام وقتش را برای سپاه گذاشته بود، اما هیچ وقت از وسایل سپاه برای کار شخصی استفاده نمیکرد. حتی بعضی وقتها که از سپاه به آنها سهمیه کالا میدادند، آنها را به منزل نمیآورد و به فقرا میداد.
خواهر شهید از روزهایی میگوید که آرزو داشت لباس دامادی بر تن برادر ببیند، اما این آرزو هیچ وقت محقق نشد. او بیان میکند: قرار بود علیآقا با دختر یکی از اقوام ازدواج کند و قرار نامزدی گذاشته بودیم. او گفت: عملیاتی در پیش است، بروم و برگردم، بعد ازدواج کنم. با شهادت برادرم این آرزو به دلمان ماند.
«شهید علیزاده» (نفر میانی) در کنار همرزمانش
درباره شهید
شهید مفقودالاثر «علی علیزاده» متولد ۱۳۴۲ در یکی از روستاهای اطراف شهرستان تکاب بود که در عملیاتهای متعددی حضور داشت. وی سرانجام در ۲۶ فروردین ۱۳۶۶ در جریان عملیات «نصر یک» به عنوان فرمانده گروهان شهید رجایی از گردان خاتمالانبیا (ص) تکاب حضور پیدا کرد و پس از درگیری با بعثیها به همراه شهید «علیاوسط فکری» گلوله خورد و پیکرشان از بالای کوه گامو منطقه سردشت به پایین کوه پرت شد. پیکر این دو شهید بعد از گذشت ۳۶ سال همچنان مفقود است.
انتهای پیام/