دیده بان پیشرفت علم، فناوری و نوآوری
روزی که عراق میانه را بمباران کرد؛

دانش‌آموزانی که مدرسه قتلگاه‌شان شد

دانش‌آموزانی که مدرسه قتلگاه‌شان شد
۱۲ بهمن ۱۳۶۵ دانش‌آموزان آماده جشن پیروزی انقلاب اسلامی می‌شدند که ناگهان جنگنده‌های بعثی بر بام مدرسه رسیدند و مدرسه‌های زینبیه و فاطمه الزهرا (س) میانه را به خاک و خون کشیدند.
کد خبر : 829576

خبرنگار حماسه و مقاومت آنا ـ فاطمه ملکی: دهه شصتی‌ها خوب به خاطر دارند؛ قلک‌های کمک به جبهه و دعا برای پیروزی رزمندگان اسلام در برنامه صبحگاهی را. آن‌ها خوب به یاد دارند که درس‌شان را با خواندن سوره والعصر آغاز می‌کردند و بعد از تمام شدن ساعت مدرسه، با همراهی مدیران و معلمان برای کمک به جبهه کار‌هایی مثل بسته‌بندی اقلام خوراکی و بافتن لباس برای رزمندگان را انجام می‌دادند.

در دهه ۶۰ بیشتر مدرسه‌های کشورمان به صورت داوطلبانه تبدیل به پایگاه‌های پشتیبانی از جبهه شده بودند. یکی از مدارس فعال در پشتیبانی از جبهه، مدرسه زینبیه شهرستان میانه استان آذربایجان شرقی بود که صبح روز ۱۲ بهمن ماه ۱۳۶۵ مورد حمله جنگنده‌های بعثی قرار گرفت. دشمنان در این حمله علاوه بر مدرسه زینبیه میانه، مدرسه فاطمه الزهرا (س) و چندین نقطه دیگر از این شهر را بمباران کردند.

در ادامه روایت دانش‌آموزان بازمانده این حادثه را می‌خوانیم.

دانش‌آموزانی که مدرسه قتلگاه‌شان شد

** برای رزمندگان شال و کلاه می‌بافتیم

«ناهید مدائنی» از دانش آموزان و مجروحان بمباران مدرسه زینبیه است. وی درباره فضای مدرسه‌شان می‌گوید: «این دبیرستان بیش از ۷۰۰ دانش‌آموز داشت که در رشته انسانی و شاخه‌های اقتصاد و فرهنگ و ادب درس می‌خواندند. بعد از تعطیل شدن کلاس درس، داوطلبانه برای جبهه هر کاری از دستمان برمی‌آمد انجام می‌دادیم؛ از درست کردن مربا و بسته بندی آجیل تا بافتن لباس گرم برای رزمنده‌ها. حتی برنامه داشتم که با همراهی خانواده‌ها حبوبات و سبزی و رشته می‌خریدیم و در مدرسه آش درست می‌کردیم. این آش را می‌فروختیم و با پول آن وسایل مورد نیاز رزمنده‌ها را تهیه می‌کردیم یا اینکه مسئولان مدرسه با این پول از بازار، نخ کاموا تهیه می‌کردند. نخ‌های کاموا بین دانش‌آموزان تقسیم می‌شد و دانش‌آموزان یا خانواده‌هایشان برای رزمنده‌ها شال، کلاه و دستکش می‌بافتند.»

** آماده برگزاری جشن دهه فجر بودیم

مدائنی سال ۶۵ در زمان بمباران مدرسه میانه ۱۸ سال بیشتر نداشت و در کلاس چهارم دبیرستان درس می‌خواند. وی روز حادثه را اینگونه توصیف می‌کند: «من عضو انجمن مدرسه بودم. صبح روز ۱۲ بهمن به مدرسه رفتم تا با همراهی دیگر دانش‌آموزان خودمان را برای برنامه دهه فجر آماده کنیم. حدود ساعت ۱۰ صبح مدیر مدرسه گفت: برای تزئین فضای مدرسه به ساختمان پایگاه بسیج بروید و چند تا پوکه فشنگ بیاورید. ما هم رفتیم. در حین جمع کردن پوکه فشنگ بودیم که صدای آژیر قرمز بلند شد. با شنیدن صدا، پوکه‌ها را جا گذاشتیم تا به سرعت خودمان را به مدرسه برسانیم. من فقط یک نوار کاست از پایگاه برداشتیم و به دوستم گفتم: بیا برویم مدرسه اگر قراراست شهید بشویم در مدرسه خودمان باشیم.»

** روزی که مدرسه ما بوی آتش و خون گرفت‌

مدائنی به همراه دوستش به مدرسه رفتند. اما بمباران شهرستان میانه آغاز شده بود و ترس و وحشت در مدرسه حاکم بود. این دانش‌آموزان مدرسه زینبیه، لحظات سخت بمباران مدرسه را اینگونه روایت می‌کند: «بعد از رسیدن به مدرسه می‌خواستم نوار کاست را به خانم مدیر بدهم که مدرسه بمباران شد. از شدت ترس چشم‌هایم را بستم و وقتی چشم‌هایم را باز کردم، دیدم زیر آوار مانده‌ام و صدای یا زینب (س)، یا ابوالفضل (ع) و یا صاحب الزمان (عج) به گوش می‌رسد. سعی کردم خودم را از زیر آوار بیرون بکشم، اما فقط دود سیاه و گرد و خاک بود و هیچ چیزی نمی‌دیدم. حدود ۲ ساعت زیر آوار بودم. خودم را از زیر آوار بیرون کشیدم و یک آقایی دست من را گرفت و کمک کرد کاملاً از زیر آوار بیرون بیایم. بعد از بیرون آمدن از زیر آوار، چشمهایم را که باز کردم، جز سیاهی و دود در حیاط چیزی ندیدم. ساعت ۱۲ و نیم بود. همه جا بوی نفت و سوختگی می‌داد و فضای مدرسه در جلوی چشمم خون آلود بود. در این بمباران صورتم مجروح شد. چادرم و با یک لنگ کفشم زیر آوار مانده بود. من را با سر و صورت خونی به بیمارستان بردند. در آن روز بهترین دختران مدرسه مثل شهلا ثانی، ایران قربانی و دیگر دوستانمان به شهادت رسیدند. این حادثه حدود ۴۰ شهید و ۱۰۰ مجروح داشت.»

** دانش‌آموزی که در ۱۲ سالگی پایش قطع شد

«معصومه قاسمی» فقط ۱۲ سال داشت که در بمباران مدرسه فاطمه‌الزهرا (س) شهرستان میانه یکی از پاهایش را از دست داد. این بانوی جانباز امروز مادر دو فرزند است. وی روز ۱۲ بهمن ماه ۱۳۶۵ و بمباران مدرسه‌سان را اینگونه روایت می‌کند: «حدود ساعت ۱۰ صبح در شهر صدای آژیر خطر پیچید. بعد که معلمان دیدند خبری نشد، و با اعلام وضعیت سفید، دانش‌آموزان آماده شدند تا راهی خانه‌هایشان شوند. در همین حین هواپیما‌های بعث عراق در ارتفاع پایین مدرسه ما را بمباران کردند. بعد از بمباران مدرسه وقتی چشم‌هایم را بازکردم، دیدم روی زمین افتاده‌ام و نمی‌توانم از جا بلند شوم. پیکر غرق به خون دانش‌آموزان ابتدایی را روی زمین دیدم. حتی پیکر تعدادی از دانش‌آموزان به گوشه دیوار حیاط مدرسه پرتاب شده بود. حیاط مدرسه پر از دود و خاکستر و خون بود و صدای فریاد و ناله دانش‌آموزان را می‌شنیدم.

لباس‌های خودم را دیدم که خون‌آلود بود و استخوان پایم را می‌دیدم. پای من فقط از پوست آویزان شده بود. پای قطع شده‌ام را با دستم گرفتم تا بتوانم از مدرسه خارج شوم، اما توان حرکت نداشتم. دانش‌آموزانی که آسیب ندیده بودند، به کمک ما آمدند و من هم توسط یکی از آشنایان به هلال احمر و سپس به بیمارستان امام خمینی (ره) میانه منتقل شدم. با توجه به شرایطی که داشتم، پزشکان مجبور شدند پایم را قطع کنند».

انتهای پیام/

ارسال نظر
قالیشویی ادیب