زباله جمعکنهایپورشهسوار
گروه جامعه خبرگزاری آنا، زهرا اردشیری؛ صباشهر جای عجیب و غریبی است، میتوانید از یک کارگر ساده که صبح تا شب پلاستیکهای رنگی را از سفید جدا میکند، تا زباله جمعکن پورشهسوار را ببینید، البته تشخیص پولدار و بی پول میان آن همه آدم یک شکل، کار سختی است.
اغلب سر و شکلشان و گلایههایشان از سختی کار شبیه هم است. حواست که جمع باشد، میتوانی پولدارهایشان را پیدا کنی. آنهایی که وقتی هنوز دست زیاد نشده بود برای خودشان در اطراف تهران، سولهای دست و پا کردند و کارگر گرفتند، زبالهها را از زبالهجمعکنها خریدند و تفکیک کردند، به مشتریهای خاصش فروختند و پول روی پول گذاشتند. اینها همان مافیای زباله هستند که سالهاست کارشان همین است و باقی صاحبسولهها هر چه بدوند به گرد پایشان هم نمیرسند.
**ایرانی اینجا کار نمیکند
از ۱۰ کیلومتری صباشهر، بوی زباله به مشام میرسد. وارد صباشهر که میشویم چیز عجیب و غریبی نمیبینیم. یک خیابان آسفالت شده و عریض و طویل که در نگاه اول تمیز به نظر میرسد، نگاهی به سولهها و دنیای متفاوت داخل آن میاندازیم. به زبالههای انباشته، کارگران خسته که اغلب کم سن و سال هستند و صاحب سولههایی که اصلاً دوست ندارند کسی در کارشان سرک بکشد. هر سوله ۴ یا ۵ کارگر دارد. اغلب کم سن و سال و از اتباع افغانستان هستند. صاحب سولهها میگویند: ایرانیها اینجا کار نمیکنند.
**تفکیک به دردبخور از به دردنخور
به دقت زیر نظرشان دارم. کارشان واقعاً سخت است باید تا زانو توی زبالهها بروند و جستوجو کنند. یک صاحب سوله دنبال پلاستیک است، یکی فلز، یکی چوب، یکی مقوا، یکی هم نان خشک! زباله مورد نظر که پیدا شود، مرحله بعدی تفکیک شروع میشود. مثلاً پلاستیک سفید از رنگی جدا میشود. فلز آهنی از غیر آهنی! جعبه مقواهای رنگی از هم و این کار از ۸ صبح تا حوالی ۱۰ شب ادامه دارد.
کارگرها آنقدر مهارت پیدا کردهاند که تا چشمشان به زبالههای تازه رسیده بیفتد میتوانند یک تفکیکتر و تمیز انجام دهند. مثلاً درهای پلاستیکی را با دقت بیشتری جدا میکنند. چون مشتریاش بیشتر است و به قول خودشان به دردبخور را از به دردنخور تشخیص میدهند.
البته شده است چیزهای به درد بخوری هم لابهلای زبالهها پیدا کنند. مثلاً یکیشان میگفت که ساعت دستش را از بین زبالهها پیدا کرده بود.
دم ظهر یک ساعت استراحت دارند. اغلب ناهارهایشان را صاحب سولهها میدهند و همین هم برای کارگرها مزیت محسوب میشود. بعضیهایشان هم از کودکی اینجا کار میکردند و حالا برای خودشان نوجوان شدهاند، ولی هنوز آرزویشان این است درآمدشان آنقدر زیاد شود که پولی دست و پا کنند و بروند پیش خانوادهایشان!
**حاضری به خاطر پول بین زباله زندگی کنی؟
داستان صاحب سولهها، اما متفاوت است. اغلب از سر وضعشان نمیشود تشخیص داد توی جیبشان چه خبر است. گفتگو کردن با آنها کار سختی است. خیال میکنند آمدهایی تا نانشان را آجر کنی. دوربین که میبینند راهشان را کج میکنند. تعدادی بسیار کمی از آنهایی که سولههایشان اجارهایست و به قول خودشان آهی در بساط ندارند جلوی دوربین میایستند و ناله میکنند.
اگر در مورد درآمدشان بپرسی کمی عصبی میشوند. ادعا دارند پولی در نمیآورند. یکی از آنها اتاق استراحتشان را نشان میدهد و میگوید: «چه کسی حاضر است اینجا زندگی کند؟»، اما هم من و هم او میدانیم که این اتاق استراحت کارگرهاست و خانه و زندگی او جای دیگری است.
میگویند کسی حاضر نیست کاری که آنها انجام میدهند، انجام دهد. یکی از صاحب سولهها میگوید: «از سر ناچاری سراغ این کار آمدهایم وگرنه چه کسی دوست دارد کارش با زبالهها باشد.» حتی یک نفرشان اعتقاد دارد که شخصیت اجتماعیمان پایین آمده است وگرنه بین زبالهها نان در آوردن هم شد زندگی!
اما همگی به اتفاق، در مورد میزان درآمدشان طفره میروند! تنها یک نفرشان حاضر است آن هم پشت دوربین بگوید پول کمی به دست نمیآورند و شغلشان آنقدرها هم که دیگران میگویند سختی ندارد. یکی دیگر زباله جمع میکند، یکی دیگر تفکیک میکند و آنها فقط فروشنده هستند.
**مافیای زباله پورشهسوارها هستند
میپرسم چرا به شما میگویند مافیای زباله! یکی جواب میدهد: «مافیای زباله ما نیستیم، کمی بالاتر بروی آنها را از پورشههای جلوی سولهشان تشخیص میدهی. بیشترشان رفتهاند در کار ذوب کردن آهن و حالا آنقدر پولدار هستند که بتوانند صباشهر را با تمام سولههایش بخرند.» یکی از آنها میگوید:«اگر کار ما غیرقانونی است چرا شهرداری از ما مالیات و عوارض میگیرد؟»
**مقصد نهایی زباله جمعکنها
در این چند ساعت افراد گونی به دوش وارد سولهها میشوند. زباله را تحویل میدهند. گونیهایشان روی ترازویی بزرگ وزن میشود، صاحب سوله پولها را میشمارد و کف دست مرد گونی به دست میگذارد. با اینکه میدانم، ولی میپرسم! اینها زبالهها را از کجا جمع میکنند. صاحب سوله میگوید: «از در خانه من و شما! همانهایی که هر روز در سطح شهر میبینی که توی سطل زبالهها میگردند. برای ما زباله جمع میکنند. یکی قوطی فلزی، یکی پلاستیکی، یکی شیشهای! هر کدامشان دنبال چیزی هستند. به یک حدی که رسید میآورند اینجا ما هم پولش را میدهیم. معامله دوسر سود است. او سودش را میبرد من هم سودم را!
**۲۰ میلیون هم این روزها پولی است؟
انگار قرار است جلوی دوربین ما نقش بازی کنند. از شهرداری شکایت میکنند که پسماند زبالههایشان را چرا جمع نمیکند! از کمبود خدمات میگویند.
انگار کسی برای زبالههایشان دندان تیز کرده باشد نمیخواهند نشان دهند شغل دندان گیری است.
از یکی میپرسم اگر شغل کم درآمدی است چطور دندانهایت لمینیت است! میخندد و میگوید: «کل آن شد ۲۰ میلیون تومان، ۲۰ میلیون هم این روزها پولی است؟»
** ته مانده زبالههایمان را آتش میزنیم
صدای کامیون میآید. آمدهاند زبالههای تفکیک شده را بخرند. صاحب سوله اجازه نمیدهد فیلم بگیریم. فقط توضیح کوتاهی در مورد قیمت پلاستیکها میدهد. مثلاً پلاستیک بی رنگ گرانتر است و این محصولات به کارخانهها برمی گردد و به عنوان مواد اولیه دوباره مورد استفاده قرار میگیرند.
میپرسم این بوی بد برای چیست؟ یکی از آنها که سیاست کمتری نسبت به دیگر همکارانش دارد، میگوید: بالاخره زبالهها هم چیزهایی دارد که دیگر به کار ما نمیآید. شهرداری که آنها را جمع نمیکند. ما هم آنها را آتش میزنیم و این بوی بد به دلیل آتش زدن آنهاست.
**یک خانه، یک ماشین، تنها دارایی ما
داستان بازیافت غیرقانونی زباله عجیب است. یک نفر دنبال یک چیز به دردبخور تا کمر توی سطل زباله خم میشود. هر زباله برایش یک مبلغ خاصی دارد و با دیدن آن چشمانش برق خوشحالی میزند. یک نفر دیگر تمام روز بین زبالهها میچرخد و آنها را جداسازی میکند و صبح تا شب چشمانش جز زباله چیز دیگری نمیبیند. یک نفر دیگر از کار این دو نفر میلیون میلیون سود میکند. وقتی هم نام مافیای زباله به میان میآید میگوید بروید سراغ پولدارهای این شغل، ما جز خانه و ماشین چیزی نداریم!
انتهای پیام/