شهرزاد و عطش شنیدن آهنگ بعدیِ چاوشی
با چنین هیجانی، قصههای خارجی را پیگیری میکنند و یکباره در فصل آخر سریال یا با حذف و تغییراتی که دلیلش را نمیفهمند، حالشان گرفته میشود: «چرا اینطوری شد؟ میتونست خیلی بهتر تموم بشه؟»، «چرا اون بازیگر رو حذف کردن و به جاش یکی دیگه آوردن؟»، «موزیک قبلیش بهتر نبود؟»
پاسخ این سوال و سوالهای مشابه را دو سال پیش در محضر یکی از استادان ایرانی رشته روزنامهنگاری دانشگاهی در آمریکا کشف کردم. او سالهاست که دارد روی جریان سریالسازی آمریکا کار میکند و معتقد است که سریالها در این امپراطوری سرگرمیسازی، کاملا برنامهریزی شده ساخته میشوند. او توضیح میداد که کمپانیهای بزرگ سریالسازی در آمریکا مثل نتفلیکس، قطعات ساخت هر سریالی را بر اساس نظرسنجیهای رسمی و یواشکی، کنار هم میگذارند تا جایی که حضور تمام عوامل یک سریال در کنار همدیگر به هیچ عنوان اتفاقی و تصادفی نیست. حالا شاید بشود از حرفهای او اینطور نتیجه گرفت که سریال سازی منطقی و مکانیکی، پایان بندیهای قابل پیشبینی هم دارد و نتیجه دیگر اینکه، در این مدل سریالسازی، جایی برای سلیقههای شخصی و دغدغههای شخصی نیست، پس کمتر میتوان توقع ریسک خلاقانه داشت.
سریالسازی ما در ایران اما تا این اندازه مکانیکی و از پیش برنامهریزی شده نیست. هنوز میتوان امیدوار بود که بین نشستن آقای ایکس با آقای ایگرگ روی صندلی کارگردانی فرقی باشد. هنوز میشود امیدوار بود وقتی که متن سریال را خانم فلانی نوشته، کار سمت و سویی متفاوت از وقتی داشته باشد که با نوشتهای از نویسندهای دیگر مواجهیم. کار سریالسازی هنوز در ایران، یک کار تقریبا دلیست و اتفاقا شاید دلیل واکنش مثبت مخاطب ها به «شهرزاد» در میان این همه سریالی که روانه شبکه خانگی شدهاند، همین «دلی» بودن آن باشد و الا که تاریخ نیمقرنی سریالهای تلویزیونی در ایران و تاریخِ جوان سریالهای خانگی، از این دست قصه های شهرزادی کم نداشته است. از همین جا بود که با اعلام عوامل ساخت «شهرزاد»، انتخاب خواننده آن برای خیلیها مهم شد. تصور داشتن یک خواننده برای سریالی که قرار است در بطن حوادث سیاسی یک دوره تاریخی خاص، قصهای عاشقانه را تعریف کند، سخت نیست اما مهم این بود که صدای چه کسی در میان خوانندهها، قرار است صدای موسیقیایی این سریال باشد.
من هم مثل بسیاری از مخاطبان سریال «شهرزاد»، نمیدانم که آقای فتحی در مقام کارگردانی که همیشه نگاهی مولفگونه به تولیدات خود داشته، چطور به گزینه «محسن چاوشی» رسیده است؛ آیا او را به دلیل مخاطبان گستردهاش انتخاب کرده؟ آیا او را به خاطر غمی که در صدایش پنهان است و میتواند همسو با غم این داستان عشقی باشد، برگزیده یا این که برای فروش بیشتر سریال، نام او را هم در کنار نام بزرگانی که همراه «شهرزاد» بودهاند آورده است؟ با این همه، چه این تصمیم، تصمیمی از دریچه تیم تولید باشد، چه تصمیمی از دریچه تیم سرمایهگذار، حاصل حضور چاوشی در این سریال، انگیزه مضاعفی در مخاطب برای پیگیری قسمتهای جدید آن فراهم کرده است. اما چرا؟
بسیار درباره محسن چاوشی گفتهاند و نوشتهاند، حتی زمانی که اولین آهنگ او بر روی این سریال منتشر شد، این خواننده را به عرش و فرش رساندند اما به اعتقاد این حقیر، حضور چاوشی در «شهرزاد»، یک حضور بیواسطه، سربهزیر و به دور از غرور و مکانیک سریالسازی در دنیاست. اگر به ترانههایی که چاوشی در بافت سریال «شهرزاد» انتخاب کرده برگردیم، همه آنها هم یادآور گرایش عمده شعر بازگشت هستند که اندکی طعم تلخ واسوخت دارد و هم اشارهای غیرمستقیم هستند به تقدیر غیر قابل تغییر زندگی که اجتماع این دو نکته، به مخاطب در گوشی یادآوری میکند که چاوشی هم مثل بینندگان این سریال از پایانبندی قصه آن آگاه نیست و صرفا، در حال همراهی کردن، غم و شعفِ شخصیتهای «شهرزاد» است. این اتفاق سادهای نیست؛ اگر «شهرزاد»، در بطن قصهای که خانم ثمینی نوشته، دارد کارکرد اسطورهای خود در هزار و یکشب را بازی میکند، صدای چاوشی هم همین رفتار را دارد؛ زنده نگه داشتن اشتیاق مخاطب برای هفته بعد و قسمت جدید.
ویژگی آهنگهایی که چاوشی همراه «شهرزاد» کرده، همین همراهی آنهاست. این چهار ترانه، نه ادعایی برای کشیدن بارِ مفهومی سریال دارند، نه میخواهند گره گشای قسمتهای قبل و بعد آن باشند و نه قرار است راوی موسیقیایی این ملودرام تاریخی- عشقی باشند؛ به عکس، قرار است همراه با مخاطبان، سریال را همراهی کنند. تصور بسیاری از شنوندههای قطعات چاوشی این است که او هم همچون بینندگان این سریال، کنار آنها نشسته و با دیدن هر چند اپیزود، آهنگی جدید برای این سریال در میاندازد. از این نقطه نظر، این یکی از اولین دفعاتی است که سریال سازی ایران، با واکنشی از بیرون مواجه شده؛ چاوشی، این خواننده منزوی نسل جدید، صدای دیالوگ میان مخاطبان و «شهرزاد» است و حتی به نوعی واکنش مخاطبان به لحظههای مهم سریال را به گوش سازندگان آن میرساند و مانع از صلب بودن سریال میشود.
عجیب این که نمیتوان به جای صدای چاوشی، صدای دیگری را روی تصاویر پر از اشک و آه سریال متصور شد؛ این به معنای بیهمتایی چاوشی نیست که این روزها، خواندهایم و میبینیم این طرف و آن طرف با چنین تعریفهای ناروایی، زیر بغلش هندوانه میگذارند یا قصد تخطئه او را دارند. حتی نمیخواهم بگویم که ما اینجا با حنجرهای معترض طرفیم و بعد آن را بسط بدهم به مولفههای یک خواننده معترض و از تمام کلمات ترانههای او، معانی دور از دسترسی بسازم و بگویم که بار سیاسی این سریال، فلان است و بهمان. به عکس، من فکر میکنم، چاوشی، ظرفیت امروز موسیقی ماست درست مثل ترانه علیدوستی، شهاب حسینی، پریناز ایزدیار و مصطفی زمانی که سرمایه امروز و شاید توشه راه پرپیچ و خم سینمای آینده ما باشند. چنین ظرفیتی است که میتواند با یک انتخاب درست، در جای مناسب خود بنشیند؛ این جای مناسب هم صرفا به معنای حضور در «شهرزاد» نیست، بلکه به معنای حضور یک خواننده متفاوت در ژانر جدیدی از فعالیت حرفهای خود است. سریالهای ما تا به حال، جز یکی دو مورد، از فقدان خواننده و تک آهنگهای خاطره انگیز رنج میبردند و این در حالی است که سریال برای ایرانیها، بار نوستالوژیک داشته و در صورت ترکیب با موسیقی و خوانندهای خوب میتوانست تکرار تجربه علیرضا قربانی در شب دهم و کیف انگلیسی، علی تفرشی در خانه سبز و حتی جعفر بزرگی در این خانه دور است باشد. شگرد چاوشی اما قناعت کردن به همین میزان نیست، او برای خاطرهسازی در انتهای سریال، دست به دامن مولفههای سریال یا بازخوانی آهنگهای قدیمی و خاطره انگیز نمیشود؛ با کمی شهامت، هر بار تجربهای تازه را با شاعر و ترانهسرایی متفاوت رو میکند؛ یک بار از ترانهسرایی که رفیق سالهای دورش است، یک بار شاعرهای که او را نمیشناسد، بار دیگر از وحشی بافقی و سرانجام از ترانهسرایی جوان و تازه نفس. همین تجربهگرایی چاوشی است که عطش شنیدن را در مخاطب، سوزنده نگه میدارد، روشی که اس و اساس سریالسازی هم محسوب میشود؛ تعلیق تا هفته بعد.
* روزنامه نگار
انتهای پیام/