دیده بان پیشرفت علم، فناوری و نوآوری
کتابخانه آنا| ۵۴

داستان یک ویرانی و سرآغاز انتقامی جنون‌آمیز در «گنجشک‌ها بی‌صدا می‌گریند»

کتاب «گنجشک‌ها بی‌صدا می‌گریند» با سوژه‌ بکر، تعلیق‌های خاص، احساسات و تیزبینی‌های زنانه‌ نویسنده، خواننده را تا انتهای داستان با خود همراه می‌کند.
کد خبر : 654136
«گنجشک‌ها بی‌صدا می‌گریند»



به گزارش خبرنگار حوزه ادبیات و کتاب گروه فرهنگ خبرگزاری آنا، داعش شاید از مهم‌ترین اتفاقات قرن بیست‌ویکم میلادی باشد که همچون پدیده‌ نوظهوری در منطقه غرب آسیا پدید آمد و به تدریج سراسر دنیا را همانند ویروسی همه‌گیر درگیر خود کرد. این دسته از افراد با ادعای مسلمانی با بی رحمی، جنگ و ایجاد ترس و وحشت در میان مردم بی‌گناه قصد فتح جهان را داشتند. با همه تلخی‌ها و زشتی‌های این حکایت، اما هنوز هم گفتن و نوشتن از داعش تازگی دارد و مخاطب خواهان آن است که در قالب‌های مختلفی با این پدیده مواجه شود. نویسندگان و رمان‌نویسان بسیاری در این راستا تلاش کرده‌اند تا با روایت‌هایی از این گروه تکفیری، اقدامات وحشیانه و بی‌رحمانه‌شان پرده برداشته و مظلومیت مدافعان حرم و خانواده آن‌ها را به تصویر بکشند، تا ادای دِین کوچکی باشد برای شجاعت و دلاوری افرادی که تا لحظه آخر زندگی خود، در مقابل ظلم و ستم داعشیان ایستادگی کردند و تسلیم نشدند.


رمان «گنجشک‌ها بی‌صدا می‌گریند» نوشته زینب بخشایش، درباره زندگی مردم یکی از شهرهای عراق است که با ورود نیروهای داعش با تغییرات ناخوشایندی روبه‌رو می‌شوند. یکی از محورهای اصلی این داستان، مدافعان حرم و همچنین مشکلات و دشواری‌هایی است که زنان در حمله‌ها و اشغالگری‌های داعش با آن مواجه شده‌اند. به گفته خود نویسنده این کتاب روایتی از غم‌ها و رنج‌های مردمانی‌ است که به ناچار از خانه و زندگی‌شان دل کنده و پا در راهی می‌گذارند که پایانش مشخص است.


زینب بخشایش متولد سال ۱۳۶۷، نویسنده ایرانی در رشته مهندسی محیط ‌زیست و منابع‌طبیعی به تحصیل پرداخته است. از آثار وی می‌توان به «بی‌بهانه دوستت دارم»، «اردیبهشت نام دیگر توست» و مجموعه داستان‌های گروهی: «زمان‌تنی‌های من»، «دوستت دارم دمشق»، «پرواز پروانه‌ها» اشاره کرد. نویسنده در اولین صفحه‌ کتاب «گنجشک‌ها بی‌صدا می‌گریند» پیش از شروع داستان و مشخصات اثر، آن را به گنجشک‌های در بند تقدیم کرده و این‌حدیث را از نهج‌الفصاحه آورده است: «هر کسی گنجشکی را به‌ناحق بکشد، خدا روز قیامت از او بازخواست خواهد کرد.»


داستان یک ویرانی و سرآغاز انتقامی جنون‌آمیز


رمان «گنجشک‌ها بی‌صدا می‌گریند» در چهار فصل با عناصر چهارگانه همچون آتش، باد، آب و خاک روایت می‌شود. محور اصلی این کتاب درباره مدافعان حرم و به تصویر کشیدن چالش‌هایی است که با آن دست و پنجه نرم می‌کنند. در این داستان شاهد تقابل احساساتی چون عشق، نشاط جوانی، جنون و انتقام هستیم. زنان در این رمان نقشی پررنگ و محوری دارند و زنی به نام «صفورا» قهرمان اصلی آن، عضو یک خانواده اقلیت شیعی اهل شهر فلّوجه عراق است که داعش با بی رحمی تمام اعضای خانواده‌اش را به خاک و خون می‌کشد. صفورا، بعد از این حادثه تلخ و جانسوز به قصد انتقام با پوششی مردانه به یکی از رزم‌آوران داعشی تبدیل می‌شود. صفورا در این میان نیز به دنبال فؤاد، پسر عمو و عشق خود که در سوریه با داعش در جنگ است، می‌گردد.


نویسنده با وجود همه سختی‌ها و روایت‌های تلخی که دل‌ها را به درد می‌آورد به ریسک بزرگی دست زده است؛ نوشتن داستان از دل داعش ریسک‌پذیری بالایی را می‌طلبد زیرا که کمی زیاده‌روی در تخیل، می‌تواند داستان را از واقعیات به دور کند و جنبه‌ای فانتزی به کتاب بدهد. او در هر فصل این کتاب حادثه‌ تازه‌ای را برای خوانندگانش به تصویر می‌کشد تا بی‌رحمی و سنگدلی داعشی‌ها را بیش از پیش به نمایش بگذارد. اتفاقات به خوبی در قصه جای گرفته‌اند، روند داستان با قلم روانی که دارد به خوبی پیش می‌رود و مخاطب را در رفت و برگشت‌های بسیاری قرار می‌دهد، البته خواننده گاهی در دل داستان با پرسش‌هایی مواجه می‌شود، اما این کتاب با سوژه‌ بکر، تعلیق‌های خاص، احساسات و تیزبینی‌های زنانه‌ نویسنده، مخاطبان را تا انتهای با خود همراه می‌کند. البته ناگفته نماند که رنگ قرمز کلمات در متن کتاب، خستگی چشم را به دنبال دارد و بهتر بود از رنگ مشکی استفاده می‌شد البته این ایرادی نبود که باعث شود مخاطب از خواندن این کتاب دست بکشد.


داستان یک ویرانی و سرآغاز انتقامی جنون‌آمیز در «گنجشک‌ها بی‌صدا می‌گریند»




بیشتر بخوانید:





بخشی از کتاب «گنجشک‌ها بی‌صدا می‌گریند»


«هنوز قلبش تند می‌زند. خوابش نمی‌برد. هوا دم دارد و حوصله برخاستن از جایش را هم ندارد. یک ساعتی هست که در جایش وول می‌خورد. کلافه است. دلش چیزی می‌خواهد؛ اما نمی‌داند چه. به دیوار پیش رویش خیره می‌شود. دوباره صحنه‌هایی که در خواب دیده، برایش مجسم می‌شود. خواب دیده بود فواد دست او را گرفته و با هم به سمت دریا می‌رفتند. مرد قدبلندی جلوتر از آن‌ها راه می‌رفت. او با صدای بلند خندیده بود و مرد به سمتش برگشته بود. عمران بود که با همان چهره آرام و مهربانش به او نگاه می‌کرد. صفورا دست فواد را رها کرده بود. فواد داشت مثل بادکنک بزرگی به هوا می‌رفت که عمران او را گرفت. چاقویش را از جیبش درآورد و سر فواد را برید. همان‌موقع صفورا خودش را دید که چهره‌اش پر از زخم بود و از آن‌ها خون می‌چکید.


تلفن زنگ می‌خورد و فرصت نمی‌دهد تا صفورا صدای فریادهای گوش‌خراشش را در ذهنش مرور کند. احد و وهب زیر پنکه خوابشان برده است. نورا و دینا و مادر در اتاق‌اند. سلیمه هم که معلوم نیست کجاست. می‌دود و گوشی تلفن را برمی‌دارد. صدای فواد از آن سوی خط می‌آید.


- سلام عروس! دلم برات تنگ شده! چه‌کار می‌کنی؟


صفورا نگاهش می‌دود روی صورت احد و وهب. به نظر نمی‌رسد بیدار باشند.»


کتاب «گنجشک‌ها بی‌صدا می‌گریند» در ۳۱۴ صفحه با قیمت ۳۷ هزارتومان در انتشارات صداوسیما جمهوری اسلامی ایران (سروش) به چاپ رسیده است.


انتهای پیام/۱۱۰/



انتهای پیام/

ارسال نظر
قالیشویی ادیب