دیده بان پیشرفت علم، فناوری و نوآوری
13 فروردين 1401 - 00:10
آنا گزارش می‌دهد؛

بزرگان شعر فارسی از طبیعت و زیبایی های آن می گویند/بر طرف کوه و دشت روز طواف است و گشت

در روز «سیزده‌به در» نمونه‌هایی از اشعار شاعران را در مورد طبیعت را مرور می کنیم.
کد خبر : 649617
فردوسی، سپهری، سعدی و مولانا



به گزارش خبرنگار حوزه دین و آیین گروه فرهنگ خبرگزاری آنا، روز سیزدهم فروردین، روزی است که مردم ایران پس از گذراندن دوازده روز برگزاری جشن‌های سال نو، دیدوبازدید و تعطیلات به دامان طبیعت می‌روند تا رایحه بهاری را با تمام وجود استشمام کنند. این روز برای ایرانیان، فرخنده و مبارک است و طبق سنت‌های گذشته در این روز به مکان‌های سرسبز طبیعت، رودخانه، دریاچه و... می‌روند. هیچ سندی هم وجود ندارد که مردمان نسل‌های پیشین از نحسی سیزده سخن گفته باشند، شاید از آن‌جایی که درباره این روز آگاهی کمتری وجود داشته در یکی دو قرن اخیر به علت این که عدد ۱۳ در برخی ادیان و فرهنگ‌ها نحس دانسته می‌شود در ایران نیز این بدعت یا علت بی‌پایه را به سیزده به‌در اضافه کرده‌اند. این رویداد دارای آیین‌های ویژه‌ای است که در طول تاریخ پدید آمده و اندک اندک چهره سنت به خود گرفته است؛ از آن جمله می‌توان به آیین‌های گره زدن سبزه و به رود سپردن، خوردن کاهو، سکنجبین و پختن خوراک‌های گوناگون به ‌ویژه آش رشته اشاره کرد. در تقویم، این روز «روز طبیعت» نام‌گذاری شده و از تعطیلات رسمی محسوب می‌شود.


طبیعت؛ خاستگاه‌ و سرچشمه‌ اصلی هنر


طبیعت همواره یکی از خاستگاه‌ها و سرچشمه‌های اصلی هنر بوده است. در نقاشی، موسیقی و از همه بارزتر در هنر شعر حضور طبیعت را در آثار منظوم و شاعرانه همه ملت‌های جهان می‌توان مشاهده کرد. در ادبیات فارسی، توجه ادیبان به طبیعت بسیار چشمگیر است؛ تا آن‌جا که توصیف طبیعت، یکی از بارزترین مضامین مورد استفاده بسیاری از شاعران پارسی‌گو بوده، آن‌چنان‌که توجه به طبیعت در آثار برخی شاعران تا بدان حد برجسته بود که به شاعر طبیعت معروف شده‌اند. به غیر از آن، دیگر شاعرانی هم که به طور مستقیم به طبیعت نپرداخته‌اند، به نحوی با طبیعت درآمیخته‌اند و در شعرهای آن‌ها، تصویرهای گوناگون طبیعت برای بیان اندیشه‌ها به کار برده شده است. نمونه چند شعر از شاعران کلاسیک در مورد طبیعت را جمع‌آوری کرده‌ایم که در ادامه از نظر بگذرانید.


فردوسی؛ سراینده پارسی‌گو


فلک‌ها یک اندر دگر بسته شد


بجنبید چون کار پیوسته شد


چو دریا و چون کوه و چون دشت و راغ


زمین شد به کردار روشن چراغ


ببالید کوه آب‌ها بر دمید


سر رستنی سوی بالا کشید


زمین را بلندی نبد جایگاه


یکی مرکزی تیره بود و سیاه


ستاره برو بر شگفتی نمود


به خاک اندرون روشنایی فزود


همی بر شد آتش فرود آمد آب


همی گشت گرد زمین آفتاب


گیا رست با چند گونه درخت


به زیر اندر آمد سرانشان ز بخت


ببالد ندارد جز این نیرویی


نپوید چو پیوندگان هر سویی


وزان پس چو جنبنده آمد پدید


همه رستنی زیر خویش آورید.


بزرگان شعر فارسی از طبیعت و زیبایی های آن می گویند/بر طرف کوه و دشت روز طواف است و گشت




سهراب سپهری؛ تجلی شعر نیمایی


سهراب سپهری شاعر، نویسنده و نقاش ایرانی اهل کاشان است. وی یکی از شاعران معاصر است که اشعار بسیاری در مورد، زندگی، طبیعت، خدا و …. سروده است. سپهری هر چه در کشف و شهود خود پیش می‌رود، طبیعت برای وی بزرگتر می‌شود؛ چنان‌چه منظومه‌های پایانی او پر از تصویرهای تازه، گرایش، ستایش، احترام و پر شدن از طبیعت است.


ماه بالای سر آبادی است


اهل آبادی در خواب‌


روی این مهتابی، خشت غربت را می‌بویم‌.


باغ همسایه چراغش روشن‌،


من چراغم خاموش


ماه تابیده به بشقاب خیار، به لب کوزه آب‌.


غوک‌ها می‌خوانند.


مرغ حق هم گاهی‌.


کوه نزدیک من است: پشت افراها، سنجدها.


و بیابان پیداست‌.


سنگ‌ها پیدا نیست‌، گلچه‌ها پیدا نیست‌.


سایه‌هایی از دور، مثل تنهایی آب، مثل آواز خدا پیداست‌.


نیمه شب باید باشد.


دب آکبر آن است: دو وجب بالاتر از بام‌.


آسمان آبی نیست، روز آبی بود.


یاد من باشد فردا، بروم باغ حسن گوجه و قیسی بخرم‌.


یاد من باشد فردا لب سلخ، طرحی از بزها بردارم‌،


طرحی از جاروها، سایه‌هاشان در آب‌.


یاد من باشد، هر چه پروانه که می‌افتد در آب، زود از آب در آرم‌.


یاد من باشد کاری نکنم، که به قانون زمین بر بخورد.


یاد من باشد فردا لب جوی، حوله‌ام را هم با چوبه بشویم‌.


یاد من باشد تنها هستم‌.


ماه بالای سر تنهایی است‌


بزرگان شعر فارسی از طبیعت و زیبایی های آن می گویند/بر طرف کوه و دشت روز طواف است و گشت




بیشتر بخوانید:





طبیعت در کلام «استادِ سخن»


ابومحمّد مُشرف‌الدین مُصلِح بن عبدالله بن مشرّف (۶۰۶ – ۶۹۰ هجری قمری) متخلص به سعدی، شاعر و نویسنده پارسی‌گوی ایرانی است. اهل ادب به او لقب «استادِ سخن»، «پادشاهِ سخن»، «شیخِ اجلّ» و حتی به‌طور مطلق، «استاد» داده‌اند. اگر نگاهی به فهرست گیاهان، جانوران، سنگ‌ها، ستارگان، باد، دریا و صحرا در کلیات سعدی بیندازیم مجموعه مفصل و پربرگ و باری به دست خواهد آمد که از ۱۲۵ نوع درخت و گل، ۱۱۰ گونه پرنده و... می‌گذرد؛ در نتیجه در می‌یابیم که موضوع طبیعت، توجه و دلبستگی به آن، وزنه سنگینی در ترازوی اندیشه و کارنامه سعدی است، به طوری که تنها در غزلیات، ۲۳۲ بار از سرو و ۲۰۳ بار از گل نام برده است.


باد بهاری وزید، از طرف مرغزار


باز به گردون رسید، ناله هر مرغِ زار


سرو شد افراخته، کار چمن ساخته


نعره‌زنان فاخته، بر سر بید و چنار


گل به چمن در بر است، ماه مگر یا خور است


سرو به رقص اندر است، بر طرف جویبار


شاخ که با میوه‌هاست، سنگ به پا می‌خورد


بید مگر فارغ است، از ستم نابکار


شیوه نرگس ببین، نزد بنفشه نشین


سوسن رعنا گزین، زرد شقایق ببار


خیز و غنیمت شمار، جنبش باد ربیع


ناله موزون مرغ، بوی خوش لاله‌زار


هر گل و برگی که هست، یاد خدا می‌کند


بلبل و قمری چه خواند؟ یاد خداوندگار


برگ درختان سبز پیش خداوندِ هوش


هر ورقی دفتری‌ست، معرفت کردگار


بلبل دستان بخوان، مرغ خوش‌الحان بدان


طوطی شکّرفشان، نُقل به مجلس بیار


بر طرف کوه و دشت روز طواف است و گشت


وقت بهاران گذشت، گفته سعدی بیار


بزرگان شعر فارسی از طبیعت و زیبایی های آن می گویند/بر طرف کوه و دشت روز طواف است و گشت


جوشیدن خون سیال طبیعت در اشعار مولانا


مولانا جلال‌الدین محمد بلخی مشهور به مولوی شاعر بزرگ قرن هفتم هجری قمری است. نوع نگاه مولانا به طبیعت، او را در این زمینه به شاعری بی‌نظیر مبدل کرده است. آن‌چه در شعر مولانا می‌جوییم بحث در موضوعی زنده و ملموس است که طبعاً وجود خارجی دارد و مواردی همچون زمین، هوا، کوه، فصل‌های سال، روز و شب، گیاهان و گلها و بالأخره جانداران غیر از انسان را در بر می‌گیرد. مولوی علاقه به طبیعت در سخن او جلوه‌ای خاص دارد؛ در مثنوی و غزلیات خویش، از بهار و خزان، آب و باد، خاک و دانه، و مرغ و مور یاد می‌کند، رنگ‌ها و نیرنگ‌های جهان را می‌شکافد و حتی کارگاه عدم را رنگ‌آمیزی می‌کند، طبیعت را جلوه‌گاه خدا می‌بیند و گاه حتی جز خدا هیچ چیز دیگر را در سراسر کاینات نمی‌بیند. در کلام مولانا، طبیعت بی‌کران است و خون سیال طبیعت در سخنش می‌جوشد. از نسیم و طوفان و زمین، کوه‌ها، درختان تا پرندگان کوچک اندام زیبا، خار و شبنم و دریای بی‌کران سود می‌جوید و سخنش را به مدد آن‌ها غنی و بیانش را تصویرگر می‌سازد. فصل بهار مضمون‌ساز بسیاری از اشعار مولاناست. طبیعت در فصل بهار جامه نو و رنگارنگ به تن می‌کند، زمین و گیاهان زنده می‌شوند، گل‌ها می‌رویند و درختان جوانه می‌زنند و شکوفه می‌دهند.








هر لحظه لاله گوید با گل که ای عجب

نرگس چه خیره می‌نگرد سوی یاسمین

سوسن زبان برون کند افسوس می‌کند




گوید سمن فسوس مکن بر کس ای لسین




یکتا مزوری است بنفشه شده دوتا


نیلوفر است واقف تزویرش ای قرین




سر چپ و راست می‌فکند سنبل از خمار


اریاح بر یسارش و ریحانش در یمین




سبزه پیاده می‌دود اندر رکاب سرو


غنچه نهان همی‌کند از چشم بد جبین




بید پیاده بر لب جو اندر آینه


حیران که شاخ تر ز چه افشاند آستین




اول فشاندنی است که تا جمع آورد


وآنگه کند نثار درافشان واپسین








بزرگان شعر فارسی از طبیعت و زیبایی های آن می گویند/بر طرف کوه و دشت روز طواف است و گشت


آب زنید راه را هین که نگار می‌رسد






مژده دهید باغ را بوی بهار می‌رسد






راه دهید یار را آن مه ده چهار را




کز رخ نوربخش او نور نثار می‌رسد






چاک شدست آسمان غلغله‌ایست در جهان




عنبر و مشک می‌دمد سنجق یار می‌رسد






رونق باغ می‌رسد چشم و چراغ می‌رسد




غم به کناره می‌رود مه به کنار می‌رسد






تیر روانه می‌رود سوی نشانه می‌رود




ما چه نشسته‌ایم پس شه ز شکار می‌رسد






باغ سلام می‌کند سرو قیام می‌کند




سبزه پیاده می‌رود غنچه سوار می‌رسد







انتهای پیام/۱۱۰/



انتهای پیام/

ارسال نظر
قالیشویی ادیب