گفتیم بخش را از این خرابتر نمی کنیم
قصه خیریه گرم و صمیمی «کودکان فرشته اند» از نیمه شعبان سال ۱۳۸۸ شروع می شود. از جایی که سیدنصیرالدین موسوی و دوستانش تصمیم می گیرند به جای پخش کردن شیرینی و بستنی در محل،پولهایشان را جمع کنند تا برای کودکان بیمارستان حضرت علی اصغر ظفر تهران هدیه بگیرند. لذت این هدیه ها و خندیدن بچه های معصومی که روز عید را در بیمارستان بستری هستند به دهان بچه ها مزه می کند تا اینکه این کار را سال بعد در سه بیمارستان با جمعیت بیشتر ادامه می دهند.
بعد از آن «نصیر» دوستانش تصمیم می گیرند که برای بچه های بیمار در مناسبت های مختلف برنامه اجرا کنند تا روحیه شان را ببرند. تا اینکه بعد به حوزه دارو می شوند و سعی می کنند در دوران تحریم و کمیابی و گرانی دارو برای بچه ها دارو پیدا کنند اما قصه جایی اوج می گیرد که پایشان به بیمارستان کودکان بهرامی تهران باز می شود: « فهمیدیم بیمارستان بهرامی قسمتی دارد که ۱۲ سال است تعطیل شده است. گفتم باید شروع کنیم و این بخش را بازسازی کنیم. اما هیچ پولی نداشتیم. مسئولین هم خیلی موافق نبودند. خب حق داشتن اعتماد نکنند ولی ما گفتیم این بخش که کنار گذاشته شده شما به ما بدهید بازسازی کنیم دیگر بدتر از این که نمی شود و همه با هم کار را شروع کردیم. حالا آن بخش تبدیل به یکی از بهترین قسمت های بیمارستان شده که برای گروه ما بسیار مقدس است.» بازسازی موفق بخشی از بیمارستان بهرامی باعث شد تا خیریه کودکان فرشته اند تثبیت شود و سید نصیرالدین موسوی متولد آذر ۱۳۶۹ به مدیر این خیریه حالا گامهای بزرگتری بردارد.
گفتند چون مذهبی هستی به تو پول نمی دهیم
نصیر اول طراحی داخلی می خوانده اما مددکاری و عشق به این کار باعث تغییر رشته اش می شود. اما همین چندسال خواندن طراحی داخلی در بازسازی بیمارستان ها خیلی به کارش می آید. در شروع کار، هیچ پول و نیرویی در کار نبوده و نصیر باید برای شروع کارش چند نیرو و چندمیلیون چمع می کرده به همین خاطر در صفحه شخصی اش در شبکه های اجتماعی با نام اردوی جهادی در تهران جذب نیرو می کند. او نیاز مالی اش را نیز در این صفحه مطرح می کند و یکی از کاربران ناخواسته قصه جالبی را رقم می زند که تبدیل به بهترین خاطره آقای مدیر می شود: « یک خانمی پیام داده بود که من کمک می کنم. من هم بر این اساس داشتم کار را شروع می کردم که دو روز قبلش پیغام داد:«آقای موسوی شما بچه مذهبی هستی؟» من هم جواب دادم: «نمی دانم اسمش چه می شود. اما اگر منظور نماز و روزه است. بله مذهبی هستم.»
گفت: «شنیدم خیلی عشق امام زمانی.» من هم گفتم: «بله» تا گفتم بله یکهو پیغام داد: «خب پس برو پول رنگ و کارت را از همان امام زمان بگیر. من پول به تو نمی دهم.» من هم عصبی شدم و گفتم: «باشه می روم از او می گیرم.» اما دو دستی زدم توی سرم که خدایا من چه کار کنم؟ چطور پول را جور کنم. تا اینکه یک نفری که مرا از خیلی قبل می شناخت بی هوا تماس گرفت و گفت یکی ۴ میلیون پول به من داده گفته بدهم به شما چون مثل اینکه در کار خیر هستی هر طور می خواهی خرج کن. پشت بندش هم یکی زنگ زد گفت می خواهید جایی را بازسازی کنید؟ گفتم بله او هم ۴ میلیون تومان دیگر به من داد. خیلی خوشحال شدم. بلافاصله رفتم به آن بنده خدای اولی پیغام دادم: «امام زمان پول مرا فرستاد.»
اینجا گریه و زاری ممنوع است
بعد از اعلام برای جذب داوطلب، جوان های زیادی با تیپ های مختلف آمدند و خواستند که به مددجویان کمک کنند. جوان های تازه کاری که شاید چیز زیادی بلد نبودند اما همت این کار را داشتند و بعد از ورودشان به خیریه کلی تغییر کردند و هویت تازه ای برای خودشان ترتیب دادند: « روزهای اول که داوطلبین آمدند شاید هیچ کس کار زیادی بلد نبود. حتی هیچ کار سختی تا به حال انجام نداده بودند. اما به مرور همه چیز تغییر کرد. سرو وضعشان، حرف زدنشان، آداب معاشرتشان. من الان 60 نیروی ثابت فعال دارم. خیریه ما برای خودش چارچوب مشخصی دارد که هرکسی می آید باید رعایت کند. اول اینکه اینجا روابط دختر و پسری نا متعارف نداریم. این طور روابط در خیریه ها دردسر است. هرکسی کاری با کسی دارد بیرون از خیریه باید باشد. الحمدلله جو خیریه ما هم به این شکل نیست. چندین مورد ازدواج داشتیم. چندتایش را خودم بانی بودم. خودم هم با یکی از داوطلبها ازدواج کردم. اما رابطه نامتعارف نداریم. یکی دیگر از قانون های اینجا این است که هیچکس حق عکس گرفتن و سلفی گرفتن با بچه ها را ندارد. حق الناس است. اینجا بچه ای داریم که می گوید رگ سرُم را از پایش بگیرند که دستش کبود نشود و فامیل و آشناها نفهمند سرطان دارد. اما دیگر قانون مهم اینجا گریه و زاری نکردن است. گریه و اشک و آه نداریم. اینجا فقط باید به روی بچه ها بخندید تا روحیه بگیرند نه اینکه شما هم بنشینید و به رویشان گریه کنید.»
پولش برسد، بچه های سرطانی را به مشهد می بریم
خیریه کودکان فرشته اند کمیته های مختلفی دارد که هرکدام کار به خصوصی را انجام می دهند. کمیته آموزش که از نامش پیداست قرار است با بچه ها حسابی سرو کله بزند. بچه های سرطانی بیمارستان به خاطر دوره های درمانی چندروزه ای که دارند نمی توانند مرتب به مدرسه بروند. این کمیته وظیفه دارد با بچه ها درسهایشان را کار کند و با آنها بازیهای آموزشی و فکری انجام دهد تا مبادا در طول درمان از بچه های در مدرسه عقب بمانند. کمیته بازسازی نیز وظیفه بازسازی بیمارستان ها و بخش های کودکان را به عهده دارد. اما کمیته اجرایی ها همیشه برای بچه ها و خانواده هایشان برنامه های تفریحی و فرهنگی اجرا می کنند. مثلا هفته ای یکبار به بخش های بیمارستان سر می زنند و برای بچه ها شعر می خوانند برنامه های شاد ترتیب می دهند. هرسال نیمه شعبان نیز در کل بیمارستان های کودکان این برنامه توسط این کمیته برقرار می شود. شب های قدر نیز در حیاط بیمارستان این کمیته برای خانواده ها و همراهان مراسم می گیرد. محرم ها نیز در حیاط بیمارستان حلیم پخته می شود.
اما یکی از محبوب ترین برنامه های این خیریه برای بچه های سرطانی سفر به مشهد است: « حال عجیبی دارد. هرسال حدود ۱۴۰ نفر را به مشهد می بریم. خادم های حرم، قسمت ضریح را برای بچه ها و خانواده هایشان خالی می کنند و همه یک دل سیر زیارت می کنند. دوسال است که از این سفر فیلمبرداری می کنیم و مستند می سازیم که خیلی خوب می شود. با اینکه بچه ها همیشه تحت مراقبت ویژه هستند تا به حال در این چندسال و سفر با قطار هیچ مشکلی پیش نیامده و از این به بعد هم پیش نمی آید. هربار هم که می رویم همه با دست پر برمی گردیم. این سفر در روند درمان بچه ها همیشه تاثیر مثبت داشته اما متاسفانه همیشه با مشکل بودجه مواجهیم. به خدا این سفرها لازم است. کلی حالشان را خوب می کند. کلی سرحال می شوند. بعضی هایشان از قشر ضعیفی هستند که اصلا تا به حال مشهد نرفته اند. کاش خیرها بیایند کمکمان که بتوانیم این برنامه معنوی را هرسال داشته باشیم.» کمیته اجرایی کودکان فرشته اند برای بچه های روستاهای مناطق محروم نیز برنامه اجرا می کنند. برای بچه هایی که شاید هیچگاه نتوانند کودکی کنند.
مشکلات بچه ها در بیمارستان زجرآور است
سرزدن به بخش های مختلف بیمارستان و دیدن دیوارهای رنگی اتاق رادیولوژی حسابی حال آدم را خوب می کند. حالا بیمارستان کهنه بهرامی تهران به جای آنکه بیشتر شبیه بیمارستان متروکی باشد. شبیه مهدکودک بزرگی شده که بچه ها با دیدن درو دیوار و کتابخانه اش غریبی روزهای اول را زود فراموش می کنند. حالا پرستارها و دکترها می دانند رنگی شدن دیوارهای اینجا می تواند کمک زیادی به برگرداندن رنگ بر صورتهای رنگ پریده و زردشده اینجا بکند. بچه هایی که درد سوزن های آنژیوکد و شیمی درمانی هایشان را با دیدن نقاشی های روی دیوار برای لحظه ای فراموش کنند. اما تجهیزات این بیمارستان و داروهایی که به بچه ها داده می شود توان زیادی برای درمان ندارند: « داروها پیش از این از آلمان می آمد که کیفیت بالایی داشت. اما تحریم ها باعث شده از هند دارو بگیریم که کیفیت خوبی ندارد. اگر داروها خوب بود شاید الان نیمی از این بچه ها به خانه هایشان بازگشته بودند. مشکلات بچه ها در این بیمارستان و دیگر بیمارستان ها واقعا زجرآور است. بیمارستان واقعا پول ندارد تاسیسات جدید بخرید و تاسیسات قدیمی را عوض کند. تقصیر بیمارستان هم نیست. وقتی بیمه ها پول نمی دهند بیمارستان دولتی از کجا بیاورد؟ خیلی ها می گویند اطمینان نمی کنیم به شما پول بدهیم. من می خواهم بگویم. شما به من اعتماد نکن. اگر می خواهی کمک کنی خودت فیلتر را بخر و بیا نصب کن من یک قران هم نمی خواهم بگیرم.»
فوت کردن بچه ها بدترین لحظه های اینجاست
آقای موسوی هر روز بارها به بخش های مختلف سر می زند. با بچه ها بازی می کند و کلی انرژی بین شان رد و بدل می شود. اما بدترین خاطراتش را نیز همین بچه ها می سازند. وقتی که پشت شان را به دنیا می کنند و بی خداحافظی می روند: « چیزی که مرا در این کارخیلی اذیت می کرد. فوت کردن بچه ها بود. واقعا آزار می دیدم. با خودم خلوت می کردم و می گفتم که من این همه می دوم، تلاش می کنم برای چی؟ برای آنکه آخر بچه فوت کند؟ حسابی به هم می ریختم. آخر به خودم گفتم. تو به این کارها کاری نداشته باش. اگر می خواهی کار خیرکنی سرت را بینداز پایین و انجام بده. الان چند وقتی است که آرام گرفته ام. وقتی وارد بخش می شوم از کسی نمی پرسم که فلان بچه ای که قبلا اینجا بود کجاست؟ می ترسم بگویند فوت شده. اینجا طوری است که صبح با بچه ای بازی می کنم فردایش که می آیم سرکار می فهمم دیروز که من رفتم پلاکت خونش افت کرده و بلافاصله فوت کرده است. معمولا ۴۰ درصد بچه ها فوت می کنند. اینجا یک دختر پر انرژی به اسم فاطمه بود که خودش را خواهر من می دانست. وقتی فهمید من قرار است خرداد پدر شوم. خیلی ذوق کرد و می گفت آخ جون من عمه می شوم. اما به فاصله ۴۸ ساعت بعد فوت کرد. حسابی به هم ریختم. البته اینجا دختری به نام « یکتا» هم داشتیم هم سن فاطمه بود که الام خواننده گروه بچه ها است. چون ما اینجا با بچه ها آهنگ ضبط کنیم. خیلی هم باهم دوست بودند. الان خوب شده و شنیده ام شاگرد اول مدرسه شان است.» آقای موسوی می گوید روحیه بچه ها اینجا خیلی مهم است و اگر مادری بیماری بچه اش را حتی اگر خفیف باشد تبدیل به یک پروژه کند قطعا بچه فوت می شود. بچه هایی هم که خوب شدند به خاطر این است که مادر با مریضی شان مثل سرماخوردگی برخورد کرده بود.
خیریه «کودکان فرشته اند» تاکنون توانسته در مدت کوتاه بعد از تاسیسش توانسته «خانه کودک شوش»، «اتاق بازی مرکز طبی کودکان»، «انستیتو کانسر امام خمینی» و «بیمارستان کودکان بهرامی» را بازسازی کند. این خیریه امسال توسط وزیر بهداشت در مراسم تجلیل از خیرین حوزه سلامت دانشگاه علوم پزشکی تهران تجلیل شد تا بچه ها این بار با انرژی و انگیزه بیشتری به کارشان ادامه بدهند و برای به ثمر نشستن این انگیزه و انرژی نیاز به کمک های مردم مهربان و خیرین بیشتری دارند که باور داشته باشند: کودکان واقعا فرشته اند.