آزادی خرمشهر؛ تولید یک گفتمان و مکتب
گروه استانهای خبرگزاری آنا، کشوری که واپسین انقلاب بزرگ تاریخ معاصر را تجربه کرده و به تبع آن شاهد درهم فروریزی ساختارها و نهادهای پارادایم کهنسال پدرشاهی بوده است و نهادهای نوبنیاد و نخبگان جدید هم هنوز چندان با احکام حکومتداری و شیوه شهریاری آشنا نبودند و در عین حال در آنارشی غریبی از جداییطلبیهای اغوا شده و دومینووار و اقدامات سبعانه تروریستی و خیابانی خودیهای خائن دست و پنجه نرم میکند و بهسان شوالیهای تنها از هر کرانه کمان کینی به سویش گشاده شده است، به یکباره خود را آماج جنگی ناخواسته و خونبار میبیند.
دیری نمیپاید که لشکریان جرار سردار خودخوانده قادسیه با سودای فتح سهروزه تهران یا دستکم اشغال و انضمام خوزستان عزم ایران زمین میکنند و در حیرت و غافلگیریهای هفتههای آغازین قریب به ۲۵ هزار کیلومتر مربع از سرحدات ایران به اشغال متجاوزان درمیآید، از مهران تا قصرشیرین و نگین زیبای اروند، خرمشهر... .
سربازان متوهم و سرمست بعثی، تابلوی شهر را به محمره تغییر میدهند و بر در و دیوارهای به غم نشسته شهر مینویسند: «جئنا لنبقی...» آمدهایم تا که بمانیم!
نکته غالباً مغفول مانده، مجاهدت دلیرانه بسیجیان و ارتشیان سلحشور در دفاع از خرمشهر بود که در نبردی به غایت نابرابر با نای نای جان جنگیدند و آسمانی شدند تا مگر پای حرامیان به خاک آسمانی وطن نرسد.
ارتش بعث که توقع استقبال داشت و نه چنین رشادت میهن پرستانهای از هیچ جنایت و قساوتی فروگذار نبود. سرداران جوان و مردان غیرتمندی که ارزنی سودای نام و نان نداشتند و اصولاً مفهومی به نام سفره انقلاب از عطسه بزی برایشان بیمقدارتر بود، ژنرالهای جوانسالی که در دانشگاه مالامال از حادثه و حماسه جنگ تحمیل شده مشق عشق کرده بودند، عزم خویش را جزم کردند تا پنجه در پنجه اهریمنی بیندازند که هزار شیطان شوم در وجودش حلول کرده بودند.
عملیات بیتالمقدس پس از ۵۷۶ روز سوم خرداد سال ۱۳۶۱ به اشغال خرمشهر پایان داد و ایران غرق سرور شد و دردانه به خون نشسته خویش را مشتاقانه در آغوش کشید.
بازپسگیری خرمشهر فقط یک نبرد فاتحانه برای اعاده شهری تاراج شده نبود و در تاریخ شناخته شده معاصر بازپسگیری خرمشهر را شاید تنها بتوان با نبرد استالینگراد قیاس کرد، جایی که یک ملت به این باور جمعی رسید که با ایمان، اراده و هم آوایی هر ناممکنی، ممکن و عزت و عظمت این ملک و ملت فقط در سایه اتفاق بیتکلف و به دور از کاسبکاریهای سیاسی و فرقهای میسور میشود.
گرچه محمد نبود تا در نماز جماعت مسجد جامع خرمشهر همدوش همرزمانش باشد، اما هزاران جهانآرای عاشق و شجاع جوشیده بودند و مانایی ایران اسلامی را بر جریده عالم با خط خون ثبت کرده بودند. «من»معنا نداشت، همه تن «ما» شده بودند...
امیر و سردار، مأمور و سرباز چندان معنا نداشت و همه مکلف به تکلیف صیانت از سرحدات مام میهن بودند، معشوقی که هزاران جان عاشق از سماع عاشقانه در خون خویش برای پاسداری از آن ارزنی تردید نداشتند.
روزگار غریبی بود و جبههها معلوم، دشمن مشخص و جانبازی مستغنی از اجر و رشادت بیچشمداشت رسم مرسوم بود و عادت معهود...
کسی برای بالارفتن از نردبان قدرت سرآسیمه احساس تکلیف نمیکرد. سفره انقلاب مشتری پرمدعای عافیتطلب نداشت، چراکه نفیر گلولهها و زخم ترکشها و خفقان خردلها را فقط شیران شرزه تاب میآوردند و نه روبهان هزار فریب...
آقازادههای این مکتب سوار بر موتورهای تیزرو لابهلای میدانهای مین بیتوته کرده در کانالهای پرخطر از آبهای گلآلود اروند و مجنون سیراب میشدند و نه سوار بر مازراتی و نه در میهمانیهای فاسقانه و لودگیهای فضای مجازی ...
آری بازپسگیری خرمشهر و دلیران در خدا پیوسته آن مکتبی را آفریدند که به مثابه یک راه روشن و آسمانی برای مانایی این کهن بوم و بر و عظمت بخشیدن به آن تا همیشه پیش روی ماست.
فاعتبروا یا اولیالابصار
شهرام فتاحی استادیار روابط بینالملل دانشگاه آزاد اسلامی واحد کرمانشاه
انتهای پیام/۴۰۷۸/
انتهای پیام/