؟؟؟ تقریباً از سال 1979، حالا شاید پنج شش ماه قبلش که زمینه آن فراهم شد، تا آن 9 سال و چند ماهی که اشغالگران بودند. بعد آن دو گروه بزرگ جهادی تشکیل شد در هفتگان و هشتگان در پاکستان و ایران و بعد خود مردم متحد شدند و بعد کل وقایع آنها. سؤال اولم این است که یک شمای کلی از این دوره 9 سال جهادی که علیه اشغالگران اتحاد جماهیر شوروی کردند و اینکه اصلاً آن موقعی که این کار صورت گرفت، حکومت سوسیالیستی که آوردند، جمهوری دموکراتیک افغانستان توسط کودتای افسران کمونیستی که در ارتش بودند سرنگون شدند، حالت کلیاش را بفرمایید تا جزئیات بعدی را سؤال کنیم؟ البته منظور از روس، شوروی است.
- بله، آن زمان حتی تاجیکستان هم جزئی از اتحاد جماهیر شوروی بود و دیگر ربطی به روسیه نداشت، ابرقدرت شرق بود.
بسمالله الرحمن الرحیم. در افغانستان در 26 تیر ماه 1356 یک کودتای آرام و بدون خونریزی بر علیه سلطنت شاهنشاهی افغانستان، محمد ظاهرشاه اتفاق افتاد که پسرعموی محمد ظاهرشاه زمانی که او در سفر بود، قدرت را به دست گرفت و افغانستان را جمهوری اعلام کرد. در واقع داودخان اولین رئیس جمهور افغانستان هم با همکاری جمعی از نیروهای کمونیستگرای افغانستان به این نتیجه و موفقیت رسید و بعد از آن هم شماری از آنها را در ادارات دولتی یا پستهای نظامی به عنوان مسئول یا همکار، وظیفه دادند و شدند عضوی از جمهوری افغانستان. سرانجام همین نیروها چون فضا را باز دیده بودند برای فعالیت و انسجام بیشتر، در هفتم اردیبهشت ماه 1357 با ارتباطهای پنهانی که با اتحاد جماهیر شوروی داشتند، از آنجا خط میگرفتند، در یک کودتای نظامی، جمهوری محمد داودخان را سرنگون کردند و در آن اتفاق تمام خانواده محمد داودخان در کنار محمد داود در ارگ ریاست جمهوری افغانستان وقتی که مقاومت کردند، کشته شدند و از خانواده داودخان کسی باقی نماند. افسران کمونیستی حزب دموکراتیک خلق برادرش، همسرش و فرزندانش همه را تیرباران کردند.
خیلی زود نورمحمد تَرَکی به عنوان رئیس جمهور انتخاب شد در حالی که در وقت کودتا حرف از نورمحمد ترکی کم بود. کودتا را ژنرال عبدالقادر پیش میبرد. وقتی که کودتا هم به پیروزی رسید، نام ژنرال عبدالقادر بر سر زبانها افتاد. همه فکر میکردند در آن زمان، ما نوجوان بودیم، میگفتند رهبری کودتا بر دوش ژنرال عبدالقادر است اما وقتی کودتا به پیروزی رسید، تنها یکی دو لشگر در حاشیه کابل مقاومت مختصری کردند ولی افسران کمونیستی که در آنجا هم جابهجا شده بودند، خیلی زود آنها را آرام ساختند و قدرت را به دست گرفتند. دو روز بعدش در اعلام عمومی، دبیرکل یا رئیس جمهور دوم افغانستان، نورمحمد ترکی به عنوان رهبر کمونیستها معرفی شد و معاون اولش حفیضالله امین، همین آقای ژنرال عبدالقادر به عنوان وزیر دفاع معرفی شد.
کودتا صورت گرفت. در ابتدا اجتماع مردم از این ماجرا خوشحال بودند. به خاطر اینکه چون مردم هیچ شناختی از کودتاچیان نداشتند. تنها شنیده بودند که کودتاچیان همه از قشر کارگر و دهقان و آدمهای پاییندست جامعه هستند و از این خوشحال بودند که این جماعت چون از پاییندست جامعه هستند و مرتبط به سلطنت موروثی خاندان همیشه حاکم افغانستان نبودهاند، میتوانند دست مردم را بگیرند و مردم را هم به نوایی برسانند. مخصوصاً که وقتی حکومت کمونیستی به قدرت رسید، یک شعار بسیار رنگ و لعابداری را برای مردم مطرح کرد و این شعار هم خیلی مردم را تشویق کرد که از این جریان خوشحال باشند. شعار این بود «نان، لباس، خانه» که میگفت ما وظیفه داریم برای مردم افغانستان نان تهیه کنیم، لباس فراهم کنیم و خانه بدهیم که در آن زمان اغلب جامعه افغانستان نه نان داشتند، نه لباس به اندازه نیازشان داشتند و نه خانه. همه یا مستأجر یا چادرنشین بودند و به نوعی نیازمند بودند و با این اتفاقات مردم را وادار ساختند که خوشحال باشند اما این خوشی خیلی زود رنگ عوض کرد و حکومت کمونیستی برای زهرچشم گرفتن از مردم دست به یکسری اقداماتی زد که باعث شد مردم در جاهای مختلف افغانستان دست به قیام بزنند.
جرقه اینکه قیام شروع شود و چگونه شکل واحد گرفت؟ چون در تاریخ نوشته شده یک گروه هفتگانه در پیشاور و یک گروه هشتگانه را روحانیت در بیرون از کشور در ایران حمایت کردند و حمایت داخلی هم جامعه یک چنین نیازی را داشت که بتواند به صورت متحد با اشغالگران شوروی مبارزه کند.
- قیام مردم افغانستان در آغاز قیام خودجوش و مردمی بود. قیام مرتبط به احزاب نبود. وقتی که در افغانستان بعد از چند ماهی حکومت کمونیستی یک مقداری سروسامان گرفت، شروع به دستگیری افراد بانفوذ جامعه کرد. از مدرس حوزه علمیه دستگیر کردند، دکترها را دستگیر کردند، استادهای دانشگاه را دستگیر کردند، آنهایی که ذهنیت و تفکر اسلامی داشتند را، حتی جوانهای متدینی که شناخته شده بودند در منطقه را دستگیر کردند. این دستگیریها یکجانبه هم نبود، هم شیعه و هم سنی بودند. یعنی دولت کمونیستی به جان شیعه و سنی افتادند. آیتاللههای بزرگی از جامعه تشیع را دستگیر کردند مثل آیتالله سید محمد سرور واعظ، آیتالله محمد امین افشار، حجتالاسلام والمسلمین سید محمدحسین مصباح، علامه محمد اسماعیل مبلّغ که استاد دانشگاه و دیندار بود. این از چهرههای سرشناس اهل تشیع بود. از چهرههای سرشناس اهل سنت را هم دستگیر کردند و این دستگیریها شدت پیدا کرد.
مثلاً از ساعت 10 شب منع رفت و آمد در شهر ایجاد میشد، در این فاصله یک کوچهای را نیروهای امنیتی قرق میکردند، از اول کوچه وارد خانهها میشدند، مردان و جوانان خانواده را بدون کدام جرم و جنایتی دستگیر کرده و با خود میبردند، این اتفاقها مردم را وادار کرد که واکنش نشان دهند. در ابتدا کم بود. در شهر کابل این اتفاقی بود که نمیشد بسیار دامن بزنند. وقتی این ماجراها در استانهای دیگر ادامه پیدا کرد، مردم از استانهای دیگر شروع به قیام کردند که با هدف براندازی حکومت محلی، با هر وسیلهای که داشتند، متحد شدند. با داس، با بیل، با تفنگها و برنوهای قدیمی متحد شدند و به نام دفاع از اسلام، حکومتهای محلی را ساقط کردند. چند استان این اتفاق افتاد و کمکم مردم فهمیدند که میشود مقاومت کرد.
در همین ارتباط در 24 اسفند ماه 1357 در هرات یک قیام سراسری ایجاد شد که حتی قیامگران شهر هرات را ساقط کردند و حکومت را سه چهار روز در دست گرفتند اما دولت کمونیستی با حمایت شوروی از چند جناح بر کل شهر هرات هجوم آوردند که برخی از تاریخنویسان آن زمان شهدای شهر هرات را 24 هزار نفر اعلام میکنند و در آن ماجرا حتی دولت افغانستان ایران را متهم کرد که ایران نیرو فرستاده برای جنگ با افغانستان و میانه ایران و افغانستان تیره بود و با این اتفاق تیرهتر شد در حالی که اینطور نبود. خود مردم، مسلمانان و مجاهدان هرات به واسطه ظلم و جبری که حاکم شده بود این اقدام را انجام دادند.
از سال 58 به بعد احزاب جهادی در ایران و پاکستان شکل گرفت. تا آن زمان، قیامها، قیامهای مردمی بود. وقتی انقلاب اسلامی ایران به پیروزی رسید، مردم افغانستان به قیامشان بیشتر امیدوار شدند که میشود دست خالی هم یک ابرقدرت یا قدرت را به زیر کشید.
قیامهایی که در جاهای مختلف به پیروزی رسیده بود، حداقل با سقوط دادن مرکز فرمانداریهای آن شهرها، در کابل در سوم اسفند ماه 1358 یک قیام سراسری با فرماندهی روحانیون آغاز شد. در این قیام از یک هفته پیش اعلامیههایی منتشر میشد و برای هماهنگی، راه را به مردم نشان میدادند. سوم اسفند ماه 58 روز جمعه این اتفاق افتاده بود. قرار را بر این گذاشته بودند که شب جمعه مردم ساعت 9 شب بر فراز بامهای خانهشان در سرتاسر کابل به عنوان اعتراض به مدت نیم ساعت تکبیر بگویند که چرا رهبران دینی-مذهبی و افراد برجسته و با نفوذ مردم ما را دولت کمونیستی و شوروی دستگیر کرده و بردهاند. آن زمان هم روسها وارد افغانستان شده بودند.
دقیقاً چه زمانی روسها وارد افغانستان شدند؟
- ششم دی ماه 1358 روسها وارد افغانستان شدند.
مردم به نشانه اعتراض به دستگیری علما، دانشمندان و افراد برجسته اجتماعیشان و هم برای نشان دادن اعتراض در برابر حضور نیروهای خارجی اتحاد جماهیر شوروی دست به اعتراض زدند. فردایش که جمعه بود، روز سوم اسفند ماه که در افغانستان به نام قیام سوم هوت معروف است، مردم در مساجد جمع شدند و شروع به راهپیمایی به سمت مرکز شهر کردند. چندین کلانتری که آن زمان در افغانستان به آنها «ماموریت» میگویند، چندین کلانتری محلهها را مردم تصرف کردند و شروع کردند به سمت مرکز شهر شعار دادن و پیش رفتن. متأسفانه در مسیر راه به سد محکمی از نیروهای وابسته دولت برخوردند. مردم مسلح نبودند. آنها از خانهها و پشتبامهایشان مردم را به گلوله بستند، در خیابانها و کوچهها و در هر جایی راه مردم را سد کردند که بیش از یک هزار نفر در قیام سوم هوت مردم کابل اعم از شیعه و سنی شهید شدند. متأسفانه تا ظهر هم نکشید و قیام ناکام ماند و روز سوم هوت تبدیل به یک روز سیاه در تاریخ افغانستان تبدیل شد که بیش از یک هزار نفر شهید دادند ولی هنوز ما کتابی از این حادثه نداریم. هنوز یک تاریخ روشنی که که زوایای تاریک و پنهان این ماجرا را بیان کند نداریم و قیام سوم هوت افغانستان مغفول مانده است.
این بود که قیامها آغاز شد. بعد از قیام سوم هوت، احزابی که در ایران هم در این مدت، در سال 58 اکثر احزاب در ایران شکل گرفت و احزابی هم به نام هفتگانه در پاکستان شکل گرفت، بعد از آن کمکم احزاب شروع کردند به جذب نیروهای متمرکز که بتوانند با ایجاد پایگاهها و جبهههای منظم در استانهایی بسیار مقاومت کرده و برعلیه دولت کمونیستی جهاد کنند.
نقطه عطف قیام که از آن بخش خودجوش مردمی و تقریباً پراکنده که استانها و ولایت مختلف بودند، زمانی شکل واحد به خود گرفت که این احزاب تشکیل شدند و این احزاب توانستند هم از نظر تفکر و هم از نظر منسجم کردن نظامی به مردمی که داخل افغانستان هستند کمک کنند. نظر شما؟
- طبعاً مردم افغانستان یک جامعه سنتی و روستایی در آغاز قیام کردند و این قیامها برمیگشت به همان تفکر سنتی و اجتماعی مردم که فقط مبارزه را میدیدند، آن هم مبارزه نظامی برای حفظ دین و جان و ناموسشان که بحق در آن وضعیت و شرایط، غیر از این هم نمیشد و امکانش نبود و مردم قیام بسیار بجایی انجام دادند.
با ظهور احزاب جهادی، جبههها سامان گرفت. پایگاهها منظم شد. مجاهدین تا حدودی آموزش دیدند و معیار یک مبارز واقعی قدم به جامعه گذاشت. در آن زمان ما فکر میکردیم که این اتفاق، اتفاق مبارکی است که مبارک هم بود. در بسیاری از جاها، برکات بسیاری هم داشت ولی الان که من به آن روزها نگاه میکنم، با توجه به اینکه در جریان مبارزه برخی از ناملایمتیها در بین احزاب جهادی اتفاق افتاد، تعداد یا تعدد احزاب جهادی چه در بین اهل تسنن و چه در بین اهل تشیع، نباید به این تعداد که بیان شد، میبود. اصلاً جامعه افغانستان نیاز به 15 حزب مبارز نداشت. میتوانست این احزاب کمتر ولی منسجمتر باشند. به باور من دولت کمونیست وقت افغانستان هم از این تعدد احزاب خوب استفاده کرد برای دو به هم زنیها و اختلاف افکنیها بین احزاب استفاده کرد که باعث شد در مقطعی از دورههای جهاد، احزاب جهادی به جان هم بیفتند و این اتفاق یک ترمز سنگینی را در راه حرکت رو به جلوی مجاهدین باعث شد که حرکت را کُند کند و این کُندی باعث دوامدار شدن حضور نیروهای اتحاد جماهیر شوروی در افغانستان شد، باعث رونق بیشتر حکومت کمونیستی در سالهای حضورش شد.
اما با وجود اینکه تمام احزاب جهادی، چه احزاب جهانی اهل تسنن و چه احزاب جهادی اهل تشیع، هر کدام به نوبه خود، یکی کمتر، یکی بیشتر برای به ثمر رساندن اهداف اسلامی که داشتند و پیروزی مجاهدین تلاش بسیار کرده و کارهای خوبی انجام دادند. در آغاز وقتی که احزاب جهادی شکل گرفت، خوشبختانه به حدی این جبههها با هم متحد بودند که احزاب جهادی سنت و تشیع در یک سنگر در مقابل دولت کمونیستی میجنگیدند. ما خط مقدمی داریم به نام جبهه پغمان که در خود استان کابل قرار گرفته است و شاید به فاصله 15 تا 17 کیلومتری شهر کابل است، یعنی دور نیست، در پغمان در یک سنگر هم مجاهد سنی به شهادت رسیده و هم مجاهد شیعه به شهادت رسیده است. در پغمان الان باغی است به نام باغ شهدا که واقف آن باغ یک اهل سنت از آن محل بوده. شهدایی که در آنجا دفن شده اکثراً شهدای اهل تشیع و از استانهای مختلف هستند. نهتنها از استان کابل یا شهرستان پغمان.
این اتفاقی است که متأسفانه کسی تا به حال بیان نکرده و در اوضاع جاری کشور، وضعیت جهاد و شهادت بیشتر رویش خاک انداخته شده و از یادها رفته است در حالی که انرژی بسیار مثبت برای روحیه مردمی و روحیه مقاومتی افغانستان این حادثههای تاریخی ما دارد. این تصویرهای باقی مانده از دوران جهاد که در یک باغ فرض کنید حدود 50 مزار شهید شیعه و سنی باشد و آن هم نه از یک استان، از استانهای مختلف و این یک برکتی برای امروز ما که متأسفانه مغفول مانده است.
در ایران چه به لحاظ اسمی که دارد، چه به لحاظ سابقهای که دارد، رهبر بخش نظامی حزب جمعیت اسلامی، احمد شاه مقصود، چه نقشی داشت؟ فکر میکنم آن موقع بزرگترین حزب، حزب جمعیت اسلامی بود.
- در بین اهل سنت، حزب جمعیت اسلامی و حزب اسلامی، این دو حزب نقش بسیار پررنگی را داشتند. حزب اسلامی اکثراً نیروهایش پشتون بودند و نیروهای جمعیت اسلامی اکثراً نیروهایش فارسی زبان و از برادران تاجیک ما بودند. در دوران جهاد نقش مبارزه و مقاومت شهید احمد شاه مقصود بسیار پررنگ و بسیار هم افتخارآمیز است. نمیشود انکار کرد که نقشی را که در جهاد افغانستان حزب جمعیت اسلامی در افغانستان ایجاد کرد، پیش برد، مبارزه کرد و تا آخر هم پای مبارزه ایستادند را فراموش کرد. در حالی که چهره نظامی احمد شاه مقصود شناخته شد، چهره فرهنگی هم داشت که کمتر شناخته شد.
من شخصاً نقش مقاومت احمد شاه مقصود را در دوران جهات ستایش میکنم. کار بینظیری بود. ای کاش ماجراهای مقاومت احمد شاه مقصود و یاران او از دوران جهاد برجسته شود که متأسفانه نشده است.
اما نقش احمد شاه مقصود را در دوره بعدی، در دورهای که جهاد به پیروزی رسید، من این نقش را خصوصاً در سالهای 71 و 72 که به عنوان وزیر دفاع در کابل مسلط بود و نتوانست آنگونه که یک حکومت اسلامی نیازمند بود، مدیریت کند. شاید بر اساس مشاوران نامطلوبی که داشت یا خودش بر این باور بود، من نمیدانم، قضاوت هم نمیکنم اما دورهای که در افغانستان در سالهای 71 و 72 ایشان در جنگهای قدرت سهیم شدند اصلاً روزهای خوبی نبود، اصلاً قابلیت برجسته شدن ندارد. متأسفانه در آن زمان اتفاقات تلخ بسیاری برای جامعه افغانستان رخ داد که اگر در اینترنت سرچ کنید، شاید بخش مهمی از ماجراهای تلخ که برخیها به عنوان جنایت از آن نام میبرند، در حادثه جنگ یا دفاع و مقاومت غرب کابل نسبت به شرق کابل آغاز شد. حتی در دوره ریاست جمهوری برهانالدین ربّانی یا رهبر جمعیت اسلامی که رئیس جمهور شده بود، احمد شاه مقصود به عنوان وزیر دفاع معرفی شده بود، کابل عملاً دو نیمه شد. شرق کابل و غرب کابل شد. غرب کابل دست شیعیان افغانستان بود. شرق کابل دست احمد شاه مقصود و همپیمانش. و این اتفاق، اتفاق تلخی را برای تاریخ مردم ما رقم زد که آن چهره برازنده جهاد در برابر شوریِ احمد شاه مقصود زیر سیاهی این دوره گم شد.
متأسفانه هر کسی هم بعد از این آمدند و درباره احمد شاه مقصود نوشتند، این دوره سیاه را برجسته کردند، چه موافقانش و چه مخالفانش؛ و آن دورهای که باید برجسته شود را فراموش کردند و فکر میکنم یک اتفاق تلخ برای آیندگان ما است. باید آنچه که لازمه معرفی و برجستهسازی یک چهره مبارز افغانستانی بود، بیشتر در برابر نیروهای خارجی را برجسته سازند نه جنگهای داخلیاش را.
طالبان هم از همان اواسط جهاد تأسیس شد.
- طالبان در سال 1371 شکل گرفت.
یعنی افرادش در جهاد حضور داشتند و بعداً تشکیلات پیدا کردند؟
- طالبان بر اساس آنچه که ما شنیدیم و اطلاعات کمی که در آن زمان داشتیم، نیروهای طالبان جمعی از طلبههای اهل سنتی بودند که در مدرسههای کُرکِستان درست میخواندند و جمعی از آنها در احزاب جهادی تندروی اهل سنت در گذشتهها هم عضو بودند. وقتی که در کابل، قدرت به میان آمد و احزاب جهادی نتوانستند همه را تحمل کنند و به جان هم افتادند، مردم افغانستان خسته از جنگ بودند. 15 سال جنگ را تحمل کرده بودند. 15 سال ویرانی، آتش، انفجار و تبعات ناشی از جنگ را تحمل کرده بودند. در آن وضعیت خستگی و درماندگی مردم افغانستان ناگهان طالبان از شهر قندهار ظهور کرد و به باور من مردم افغانستان را در یک عمل انجام شده قرار داد که از قبل طراحی شده بود.
در سال 71 کاروانی از سازمان ملل توسط راهزنان در بیابانها و کوهها مصادره شد. طالبان در اولین اقدام رفت آن کاروان را از دست راهزنان نجات داد و برگرداند. من الان میگویم، آن زمان که ما این تجربه را نداشتیم، شاید آن زمان این طراحی شده بوده که آقا شما چند نفر را بفرستید کاروان را بگیرید، بعد فلانیها بروند کاروان را آزاد کنند که یک چهره مطلوب از اینها تبلیغ شود و سریع این اتفاق افتاد، رسانههای تبلیغاتی هم پای کار آمدند که بله، یک گروه کاروان ظهور کرده، در اولین اقدام، کاروان بینالمللی را از دست دزدان گردنهبگیر نجات دادند و این یعنی امنیت و آرامش! وقتی طالبان از قندهار به سمت کابل حرکت کردند، در بسیاری از شهرها مردم به استقبالشان رفتند و جلویشان گوسفند قربانی کردند که خوب شد که شما آمدید! ما نیازمند شما بودیم! ما خسته از جنگ هستیم! بیایید که به یک آرامش برسیم! بیشتر شهرهای افغانستان اینجوری به استقبالشان رفتند و اصلاً مقابل طالبان نجنگیدند و طالبان هر چه پیش آمدند، پیش آمدند، وقتی به قدرت رسیدند ناگهان چهره عوض کردند و یک چهره سیاهی که شروع کردند در مزار شریف و استان مرکزی، ولایت بامن افغانستان به کشتار جمعی و حتی بهگونهای نسلکشی را در ارتباط با شیعیان افغانستان شروع کردند و چهره سیاه آنها از آنجا روشن شد و بیشتر دیده شد که جامعه جهانی هم آن موقع بود که در مقابل طالبان جبهه گرفت.
به دوره جهاد برمیگردیم، مختصری درباره علمای شیعه و خود شیعیان که واقعاً برای خیلیها پوشیده است که شیعیان هم به این وسعت در جهاد حضور داشتند، بفرمایید.
- در رأس احزاب جهادی افغانستان، روحانیت وجود دارد. مثلاً شما به حزب حرکت اسلامی افغانستان نگاه کنید، آیتالله محمد آصف محسنی بهعنوان رهبر، تمام برنامههای جهادی و مبارزاتی را هدایت میکرد. در سال 1361 و 1362 یک دستورالعمل برای مجاهدین افغانستان فرستاده بود که در بین مجاهدین به نام توضیحالمسائل جنگی معروف بود. یعنی رساله عملیه جنگی که مجاهدین میبایست این برنامهها را داشته باشند و عدول کردن از این برنامه، خلاف شرع و دین مقدس اسلام است. در سال 1363 یا سال 1364 مجاهدین تحت امر آیتالله محسنی خبرنگار رادیوی BBC را به شهر کابل بردند که عملیات نظامی که برای پایگاه نظامی شورویها تدارک دیده بودند برابر دیده این خبرنگار عملی کردند. یک جایی را میخواستند منفجر کنند که محل تجمع نیروهای شوروی بود. این را عملی کردند. وقتی این خبرنگار را از کابل دوباره بیرون آورده و فرستادند رفت، یک گزارش بسیار مفصلی نوشته بود به نام کابل در ذیل ریش روسها. این تیتر گزارش خبرنگار BBC از همراهی مجاهدین شیعه افغانستان بود.
در منطقه جاجی یک منطقهای است که تا سال 59 و 60 شاید پای شیعیان به آنجا نرسیده بود چون یک منطقه کلاً اهل سنت و منطقه بسته است اما در جهاد، مجاهدین حرکت اسلامی موفق شدند در آنجا پایگاه نظامی بزنند و چنان در عملیات مهمی که روسها در آنجا دارند، تنها پایگاهی که در مقابل دولت کمونیستی مقاومت میکند، پایگاه بچههای شیعه است و تمام پایگاههای جهادی السنة از این ماجرا فرار کردند و تاریخ گواه این قضیه است. الان در جاجی قبرستان شهدای شیعه وجود دارد. از اتفاق نادر جنگ در جاجی یک سرباز حالا نمیدانم از کدام کشورِ اتحاد جماهیر شوروی بوده ولی به مجاهدین اهل سنت پیوسته بود. وقتی بچههای جهادی تشیع آنجا پایگاه میزنند، بعد از یکی دو ماه ارتباط، آن سرباز روس برمیگردد و با مجاهدین اهل تشیع همکار میشود، میگوید من اینجا آرامترم و بیشتر احساس ارتباط با خدا میکنم. مسلمان شده بود. اسمش را عوض کرده بود به عبدالله. عبدالله در برابر نیروهای اتحاد جماهیر شوروی با بچههای شیعه به شهادت رسید و مزار عبدالله هم الان در منطقه جاجی است.
یا مثلاً در منطقه استان سمنگان در منطقه پل خُمری، پایگاه شیخ دولت رفیعی. شیخ دولت رفیعی از حزب سازمان نصر افغانستان است. کسی بود که در نجف درس خوانده بود و بعد که وضعیت افغانستان را میبیند، برمیگردد به افغانستان، پایگاه نظامی متشکل از مجاهدین منطقه را سامان میدهد، وابسته به سازمان نصر افغانستان، بارها در مسیر کاروانهایی که از اتحاد جماهیر شوروی به کابل میآمدند، کمین میزدند و آنها را از بین میبردند. تمام احزاب جهادی اهل تشیع، رهبران و فرماندهانشان روحانیت بود. رهبر حزب اتفاق اسلامی، آیتالله بهشتی بود. رهبر حزب پاسداران جهاد اسلامی افغانستان، آقای اکبری که روحانی بود.
بعد که برخی از احزاب شیعه آمدند به عنوان یک حزب متشکل با نام حزب وحدت اسلامی را در سال 1368 تشکیل دادند، با وجود اینکه تمام اعضای شورای مرکزی آن روحانی بود، یعنی اگر 80 درصدش روحانی بود، رهبرش هم شهید عبدالعلی مزاری کسی بود که درس طلبگی خوانده بود، در ایران به عنوان همکاری با بچههای پیرو خط امام دستگیر شده و در زندان ساواک رفته بود. پیامها و نامههای حضرت امام(ره) را از نجف به ایران منتقل میکردند. این است که اکثر احزاب جهادی افغانستان زیر نظر مستقیم علمای افغانستان اداره میشد، اکثر فرماندهان هم روحانی بودند.
یک موضوعی که در دوره جهاد است، دولت کمونیستی وابسته به شوروی که وضعیت بودجهاش مشخص بود، مختصری راجع به اینکه امورات جهادیها از کجا میگذشت؟ اسلحه و مهمات خود را از کجا تهیه میکردند؟
- بسیاری از امورات مالی پایگاههای جهادی افغانستان از وجوهات شرعی مردم انجام میشد. هر پایگاهی که در هر منطقه بود، اهالی همان منطقه مسئول بودند که وجوهات شرعیشان، زکاتشان و فطریهشان را به عنوان یک وظیفه دینی به پایگاه منطقه تقدیم کنند. غیر از آنکه از سال 58 هم مهاجرت به کشورهای دیگر مخصوصاً به ایران آغاز شد، در ایران هم مهاجران بسیاری که کار میکردند بخشی از درآمدشان را به پایگاه جهادی منطقهشان اختصاص میدادند که از این نظر وضعیت پایگاه را تأمین کنند. بخش اول کار وجوهات شرعی و کمکهای مردمی بود که به عنوان طرفدار یا وابسته یا ارتباطهایی که در بینشان از نظر اعتقادی و باورهای دینی وجود داشت این کار را انجام میدادند. مثلاً در تهران یک روستا، یک پایگاهی دارد و آن پایگاه یک نماینده در بین اقوام مقیم ایران داشت و اینها گردهمای ماهانه یا هفتگی داشتند و در آنجا جمع میشدند، بعد هر کارگری که اینجا کار میکرد، در آن گردهمایی مبلغی در حد توان، از 10 تومان تا یک هزار تومان در آن زمان سهم میدادند که این سهم من به حساب بچههای مجاهدین است. اما بعد از یکسری اتفاقها وقتی که مبارزات احزاب بیشتر شد، از نگاه تسلیهاتی دوگونه بود، یکی غنیمتهایی که از حکومت افغانستان به دست میآوردند و در مقابل دولت کمونیستی وقت و نیروهای اتحاد جماهیر شوروی از آن استفاده میکرد و دوم، حکومت پاکستان با حمایت جامعه جهانی یکسری وسایل نظامی را به پاکستان منتقل میکردند و پاکستان بین احزاب جهادی تقسیم میکرد ولی این تقسیمبندیها در پاکستان در آن زمان، تقسیمبندی عادلانهای نبود. به خاطر اینکه اکثر احزاب اهل سنت، احزاب هفتگانه در پاکستان دفتر داشتند و آنها را به رسمیت میشناختند و احزابی که در ایران بودند را به رسمیت نمیشناختند. اگرچه برخی مواقع میشنیدیم اسلحه و مهماتی هم در برخی از پایگاههای جهادی اهل تشیع از طریق ایران هم رسیده که بیشتر تفنگهای ام-یک و ژ-3 بودند و مجاهدین هم از تفنگ ام-یک زیاد راضی نبودند و میگفتند تفنگ مناسبی برای جنگ نیست.
از خودتان بگویید، خاطرهای از دوران جهاد؟
- من از زمانی که یادم است، تفنگ هم داشتم ولی بیشتر از تفنگ در دوران جهادم با کار فرهنگی مأنوس بودم. یادم است یک بار، این موضوع را که هر بار فکر میکنم، این ماجرا نفوذ نیروهای جاسوسی دولت وقت در بین مردم را نشان میدهد که آن زمان من این را زیاد نمیفهمیدم ولی الان به آن درک رسیدهام. سال 1365 بود، ما با فرماندهمان به ولایت بامیان رفته بودیم. آن زمان مرکز شهر بامیان در دست دولت کمونیستی بود. مجاهدین در اطراف شهر و محلههای دورتر پایگاههای نظامی داشتند که هر زمانی که نیاز میشد حمله میکردند. فرمانده ما برای جلساتی به یکی از این پایگاههای نزدیک به خط مقدم رفته بودند و ما هم علیالقاعده همراه فرمانده بودیم. بعد از دو سه روزی که جلسات به پایان رسید، داشتیم برمیگشتیم. در جادهای که میآمدیم، آن زمان وسیله نقلیه نداشتیم و پیاده میرفتیم، سه ساعت، چهار ساعت، پنج ساعت از این شهر تا آن شهر پیاده میرفتیم، مثلاً از اینجا تا شهر ری برای ما راهی نبود و حتی میشد تا قم هم پیاده میرفتیم. در مسیری که میآمدیم، یکی از فرماندهان حزبی ما، از مسیری با چند نفر از افرادش داشت میآمد، وقتی در یک جایی به هم رسیدیم سلام و علیک کردیم. در جامعه روستایی افغانستان، با صدای بلند و به صورت فریاد با هم صحبت میکنند و شاید هم به واسطه آن فضای روستایی این اتفاق میافتد که آن زمان اصلاً برای ما هم عادی بود. وقتی که ما به هم رسیدیم، فرمانده که از خود ولایت بامیان بود، ما یک پایگاه در منطقه شش پل بامیان داشتیم که یکی از پایگاههای خوب و قوی ما در آنجا بود. نام فرمانده ما فیضی بود. گفت آقای فیضی چه زمانی آمدید بامیان؟ چرا از ما گذشتهای و ما خبر نشدهایم؟ این گفت من سه چهار روز است اینجا هستم، جلساتی با فرماندهان اینجا داشتم. گفت خب پس الان من میگویم امروز ساعت سه بیا پایگاه ما، من فلانی و فلانی فرمانده را هم خبر میکنم، یک جلسهای در ارتباط یا موضوعی داشته باشیم. فرمانده ما (آقای فیضی) پذیرفت و گفت مشکلی نیست، خداحافظی کرد. آن فرمانده راهش را رفت، ما برگشتیم به سمت شش پل. ساعت دو به منطقه شش پل رسیدیم، تا پایگاهی که اگر میرفتیم 10 دقیقه راه بود. یکی از این فرماندهان محلی وقتی فرمانده ما را که فرمانده استان دید، به استقبال آمد و خیلی از او پذیرایی کرد و گفت امکان ندارد تا در پایگاه من نیایید و یک چایی نخورید! بیایید خستگی بگیرید. ما رفتیم پایگاه این شخص. فرمانده ما گفت ما ساعت سه جلسه داریم، حالا که اینجا آمدیم یک چایی میخوریم، زودتر چایی را بیاورید. آنجا که مثلاً گاز و امکانات نبود، آتش روشن میکردند، تا آن چوب آتش میگرفت و آب جوش میآمد، تا این چایی آمده شود ساعت نزدیک سه شد. چند دقیقه مانده بود به سه، ما نشسته بودیم زیر یک سایهگیر که از برگهای درخت درست کرده بودند که غرش هواپیما را شنیدیم. نگاه کردیم به آسمان، دوتا جت روسی یکی دو چرخ بالای سر ما زد، پیاله چای را برداشته بودیم که بخوریم، چشم ما به هواپیما بود و آنها رد شدند، هنوز پیاله چای در دست ما بود که انفجار بسیار مهیبی از پایگاه شش پل ما به گوش رسید. وقتی انفجار صورت گرفت، آنجا دره است، کل دره پر از گرد و خاک و دود شد، مثل موج به بالا زد که تا من نگاه کردم دیدم دوتا جت از پشت این دود و خاک دوباره دارد اوج میگیرد. من گفتم شش پل را زد! هواپیما رفته بود. داشتیم فکر میکردیم که این بار قشنگ دیدیم که از یک منطقهای که زاویه دره را درست تشخیص داده بودند، دوتا هواپیما باز هم در حالت شیرجه به سمت پایین آمدند. شاید فاصله 500 متر هم نمیشد که تا نزدیک زمین آمدند و باز هم چهار بمب دیگر انداختند و باز هم اوج گرفتند. فرمانده خندید و گفت خوب شد که ما نرفته بودیم! سریع دو نفر را فرستادند که ببینند از وضعیت مجاهدین و پایگاه چه خبر است. مجاهدی که رفته بود، برگشت و گفت الحمدلله به مجاهدین آسیب نرسیده، یک بخشی از دیوار پایگاه ریخته و بمبها در پایگاه اصابت نکرده، روی زمینهای زراعتی اصابت کرده. الان من فکر میکنم که چقدر جاسوسهای آن زمان دولت دقیق بودند که دوتا فرمانده سر یک خیابان با هم گفتند آقا ساعت سه شما فلانجا باشید، سه و 10 یا سه و 15 دقیقه آنجا بمباران شد و این نشان میدهد که ما با چه شرایطی در برابر روسها میجنگیدیم. دشمنی که از همه امکانات نهایت استفاده را میکردند، مجاهدینی که هیچ نداشتند و گاهی در جبهه با نصف نان خشک میجنگیدند و مقاومت میکردند.
از سال 1298 شمسی (1919 میلادی) بود که قراردادی بین دولت وقت آن موقع در کابل یعنی کلاً افغانستان و بریتانیای آن موقع امضا شد و میشود گفت 28 مرداد میشود روز استقلال.
- روز استرداد استقلال میگویند افغانستان.
با توجه به یک نگاه کلی که به تاریخ کنیم، هر جایی که انگلستان یا بریتانیا از آنجا خارج شده و ارتباطش را قطع کرده، بعدها بعد از چند دهه این موضوعات بسیار تأسفانگیز یا تحولات شدیدی یا جنگی یا نظایر آن در آنجا پیش آمده. این صحبت من را که چند نمونه تاریخیاش وجود دارد را در افغانستان چگونه تحلیل میکنید؟ آیا واقعاً نقش داشته؟ آیا در اختلاف انداختن بین گروههای جهادی، اینها هم نقش داشتند در دوره جهاد؟
- افغانستان از نظر جغرافیایی در یک جایی قرار گرفته که شاهراه کشورهای منطقه است. یعنی مرکز است. اقبال لاهوری شاعر پارسیزبان کشور پاکستان میگوید «آسیا یک پیکر آب و گِل است - ملت افغان در آن پیکر، دل است - از گشاد او، گشاد آسیاست - از فساد او، فساد آسیاست» اگر قلب آسیا مریض بود، کل آسیا مریض است. اگر قلب آسیا به آرامی و منظم تپید، کل قاره کهن این نظم را دارد. طبیعتاً قدرتهای برتر یا استعمارگر دنیا از سالهای دور بر این اندیشه بودند که بر افغانستان تسلط پیدا کنند. اگر بر افغانستان تسلط پیدا کردند، میتوانند بر کشورهای منطقه هم این تسلط را حفظ کنند. حتی اسکندر آمد به افغانستان ولی از افغانستان شکست خورد. اولین شکست تلخی را که اسکندر مقدونی تجربه کرد، در افغانستان بود و برگشت. چنگیز با تمام خونریزیاش آمد در افغانستان در بامیان، نوهاش کشته شد، شکست خورد. به همان خاطر است که الان میگویند در وقتی که نوه چنگیز در بامیان کشته شد، دستور داد زندهجان در این شهر نگذارید! حتی گربهها و حیوانات را هم به خاطر انتقام، کشتند! انگلیسها هم با همین هدف به افغانستان آمدند که بتوانند افغانستان را به دست آورند و بر منطقه حکومت کنند. سه بار در سالهای متمادی به افغانستان لشگرکشی کردند ولی پیروز نشدند. با وجود اینکه آدمهای خائنی از خود افغانستانیها عصای دستشان شده بود. بعد اتحاد جماهیر شوروی هم با همین تفکر که بتواند از طریق افغانستان خود را به آبهای گرم هند برساند و بر منطقه مسلط شود، تجاوز کرد. بعد از هشت سال جنگ نابرابر پذیرفت که ما شکست خوردهایم و نیروهایش را عقب کشید در حالی که شاید میلیاردها دلار برای افغانستان هزینه پرداخت. سرانجام پذیرفت من شکست خوردهام و نیروهایش را عقب کشید.
آمریکا هم که آمده، یقیناً چه دیر، چه زود به سرنوشت این قدرتهای استعمارگر سالهای دور دچار خواهد شد. به باور من الان هم دچار شده ولی به رویش نمیآورد و دنبال راهی است که حداقل آبرومندانه افغانستان را ترک کند، اگر این راه فراهم شود، فردا خواهد رفت ولی خب فعلاً میگوید ما حافظ صلحیم در حالی که دنیا میداند حافظ صلح نه، بلکه حافظ ناامنی، جنایت و ترور است. این ماجرا که شما فرمودید یقیناً ریشه ناامنی افغانستان چه در دوره جهاد، چه در دورههای بعدی، حتی الان، خواسته قدرتهای برتر و استعمارگر است برای اینکه بتوانند از موقعیت جغرافیای طبیعی افغانستان سهم بیشتری بردارند. الان بسیاری از ذخایر معدنی و زیرزمینی ما، متأسفانه توسط چپاولگران خارجی به غارت میروند. دولت برجستهای هم نداریم که جلوی این کار را بگیرد و این اتفاق است که میتواند این امکان وجود داشته باشد ریشه همه بدبختیهای ما در آن اندیشهها و تفکر سالیان دور قدرتهای استعمارگر تاریخ نهفته است.
اگر صحبت خاصی دارید بفرمایید.
- متأسفانه چهره واقعی مهاجران افغانستانی در ایران معرفی نشده است. مهاجرانی که الان بیش از 40 سال از حضور آنها در ایران میرود ولی حضور افغانستانیها در ایران آنطوری که شایسته بود معرفی نشد، آنطوری که شایسته بود از انرژی مثبت مهاجران استفاده نکردند، آنگونه که شایسته بود مردم ایران، مهاجران را نشناختند. مهاجران در دورههای مختلف در ایران زحمات بسیاری کشیدند. از دفاع مقدس بگیریم که افغانستانیها بیش از 2 هزار شهید تقدیم کردند، زخمی و رزمنده و جانباز و اسیر دادند. حتی در دوره سازندگی بیشترین زحمتها را مهاجران کشیدند. حتی در این روزهای سخت و طاقتفرسای کرونایی، بیشترین آسیب را مهاجران میبینند. ما در خبرها میشنویم که اگر مستأجران ایرانی با کُد رهگیری بیایند دولت به آنها وام میدهد، این اتفاق برای مهاجران افغانستانی هیچگاه اجرایی نخواهد شد و هیچگاه بیان هم نکردند. امروز اکثر خانوادههای افغانستانی به واسطه تبعات کرونا بیکار شدهاند. شاید بسیاری از آنها پول غذای امروز خود را نداشته باشند. همین امروز که من خدمت شما میآمدم، جوانی برای من پیامکی فرستاده بود که صاحبخانه من را جواب کرده است، چون کرایه خانه نداشتم. فلانی میتوانی به من کمک کنی؟ و من جز شرمندگی در مقابلش هیچ کاری از دست من ساخته نیست. هیچ نهادی نیست که به داد بیچارگی مردم افغانستان برسد. در حالی که برای همین هزینههای تمدید کارت اقامتشان هر خانوار باید بیش از یک میلیون تومان پرداخت کند که خودم یک میلیون و نزدیک 400 هزار تومان پرداخت کردم. پیشنهاد داده بودم ای کاش این ماجرا برای کمک به مهاجران افغانستانی یا به سال بعد موکول شود یا اینکه قسطی شود. شاید خیلی از افغانستانیها نتوانند امسال کارت هویتشان را که به نام آمایش معروف شده را بگیرند چون ندارند و اگر نگیرند، تبعات منفیتری برای اذیت و تحقیر شدن بیشترشان دارد و این از آن ناملایمات روزگار است که بر ما رفت و مسئولان نمیبینند! از این طرف متأسفانه دولت خود ما که باید حامی اول مهاجران باشد آمده هزینه کارهای اداری ما را در سفارت دلاری محاسبه میکند. برای پاسپورت مثلاً 120 دلار، برای تهیه یک گواهینامه که تأیید کند تو افغانی هستی باید هزینه دلاری پرداخت کنی، دلار 30 هزار تومان! در حالی که اکثر مهاجران در این وضعیت بیکار شدهاند. خب این درد را ما به کجا ببریم؟! این وضعیت را به کجا ببریم؟! همانقدر که مردم ایران در تحریم زجر کشیدند، مهاجران بیشتر زجر کشیدند. خانوادههای ایرانی حداقل آن یارانه را که دارند، کدام خانواده افغانستانی یارانه دارد؟ هیچکس ندارد! هیچکس بیمه نشده است! هیچکس از مهاجران افغانستانی حتی راه ارتباط با مسئولان را بلد نیستند. چرا؟ چون درست معرفی نشدهاند و همیشه جامعه مهاجر، جامعه پاییندست بوده، در این سالها هر چه به رشد فرهنگی و اجتماعی هم رسیدهاند، ولی سلیقههای متفاوت بر این جامعه جفا کردهاند. امیدوار هستم این اتفاق از دوش این مردم برداشته شود و خداوند یک امنیت سرتاسری را در افغانستان برقرار سازد که ما هم با حفظ آبروی اجتماعی که داریم با همکاری دولت ایران و افغانستان به کشورمان برگردیم.
انتهای پیام/