دیده بان پیشرفت علم، فناوری و نوآوری
۰۹ شهريور ۱۳۹۹ - ۰۰:۱۲

روایتی از عزاداری روز عاشورا در ۹۰ سال پیش/ آری آن جلوه که فانی نشود نور خداست!

عزاداری روز عاشورا، پدیده‌ای است که با هویت و روح و جان جامعه ایرانی ترکیب شده است. مرور آداب و رسوم قدیم مرتبط با عزاداری حضرت سیدالهشدا (ع) نشان‌دهنده جاری بودن روح عاشورا در طول تاریخ است.
کد خبر : ۵۱۱۲۹۸
637037038182375093_md (1).jpg

به گزارش خبرنگار حوزه معارف  اسلامی گروه فرهنگ و هنر خبرگزاری آنا،  عشق  به حضرت سیدالشهدا (ع) و  اقامه عزا  برای آن حضرت و شهدای  دشت کربلا  با روح و جان شیعیان آن حضرت آمیخته شده است.


عزاداری ماه محرم  بخشی جدایی‌ناپذیر از هویت و فرهنگ ایرانیان است. سنت‌های عاشورایی اگرچه در طول تاریخ طولانی خود دچار تحول فراوانی شده اما بخش عمده‌ای از آنها همچنان ماهیتی مشترک دارند.شاید مهم ترین نقطه اشتراک این آداب و رسوم و عزاداری‌ها را بتوان در نیت بانیان و عزاداران دانست؛ نیتی که در گذر از سال‌ها و دهه‌‌ها و قرن‌ها تغییر نکرده و همچنان در مدار قُرب الهی و تکریم مقام والای حضرت  اباعبدالله الحسین (ع) و خاندان و یاران باوفای ایشان است.


 این گونه است که باید گفت:دشمنت کشت ولی نور تو خاموش نگشت / آری آن جلوه که فانی نشود نور خداست.



در ادامه، بخش‌هایی از خاطرات دکتر محمدعلی اسلامی‌نُدوشن (متولد ۱۳۰۴ شمسی در ندوشن یزد) منتقد ادبی، شاعر، نویسنده و استاد نام‌آشنای ادبیات معاصر درباره عزاداری روز عاشورا در دوران کودکی وی را از نظر می‌گذرانیم.

گوشتیران
قالیشویی ادیب

دکتر اسلامی ندوشن اگرچه در سال‌های جوانی مدرک دکتری حقوق بین‌الملل خود را از دانشگاه «سوربن» فرانسه گرفت، اما به خاطر تألیفات ارزشمند و ذوق و قریحه ادبی، از سال ۱۳۴۸ به عنوان استاد رشته ادبیات در دانشگاه تهران مشغول به کار شد و تا سال ۱۳۵۹ که به درخواست خود بازنشسته شد، در این سمت به تدریس مشغول بود.


از این چهره ماندگار ادبیات، علاوه بر مقالات تخصصی، آثار متعددی در زمینه نقد ادبی، سفرنامه و پژوهش‌های ادبی و سفرنامه منتشر شده است که از جمله آنها می‌توان به تأمل در حافظ، به دنبال سایه همای، ایران را از یاد نبریم، آزادی مجسمه، صفیر سیمرغ، در کشور شوراها، کارنامه سفر چین و ده‌ها کتاب ارزشمند دیگر یاد کرد.



کتاب چهار جلدی «روزها» شامل خاطرات اسلامی‌ندوشن از خردسالی تا زمان تحصیل در پاریس در دهه سی شمسی است. 


اسلامی‌ندوشن در بخش‌هایی از جلد اول کتاب روزها (انتشارات یزدان، ۱۳۷۸، صفحه ۲۳۷ تا ۲۵۷) خاطراتش از عزاداری ماه محرم در دوران کودکی و در زادگاه خود کبوده (روستایی در یزد) را بیان کرده است. مرور این توصیفات می‌تواند تصویری از آداب و رسوم و آئین های مردم روستانشین در ماه محرم ارائه کند. تصویری که مربوط به بیش از ۸۰ سال پیش است.



  • روز عاشورا دیگر نقطه اوج سال و روز روزها بود. آن روز بود که از صبح تا آخر شب به طور مداوم، جریان پشت جریان می‌گذشت. روضه و تعزیه و دسته و آشپزان و غیره تا برسد آخر به شام غریبان. از صبح که من و مادرم از خانه بیرون می‌آمدیم یک‌سر کشیده می‌شد تا آخر شب؛ فقط چند دقیقه هنگام عصر به خانه خودمان یا خانه خواهرم می‌رفتیم برای ناهار مختصری. ساعت بحرانی روز از حدود یک به ظهر شروع می‌شد در آن ساعت من از روضه بیرون می‌آمدم، به دو می‌رفتم طرف خانه و چون در خانه بسته بود، گیوه‌هایم را بیرون می آوردم و پرت می‌کردم بالای بام زیرا می‌بایست از آن ساعت به بعد پا برهنه بود. آنگاه سبک و راحت پا برهنه می‌دویدم و بازمی‌گشتم به طرف میدان‌ها.

  • از یک ساعت به ظهر تعزیه آغاز می‌گشت که به آن شبیه می‌گفتند و آن تعزیه بزرگ شهادت امام حسین(ع) بود که همان یک روز در سال به نمایش گذارده می‌شد. چند تن از مردان ده آن را ترتیب می‌دادند که هر سال هم نقش ها بر عهده همان‌ها بود. یکی شمر می‌شد، یکی سکینه یکی امام و به همین ترتیب الی آخر...




  • در انبار حسینیه، لباس‌ها و وسائل برای هر نقش موجود بود. سوزناک ترین منظر زمانی بود که حضرت علی اصغر در آغوش امام به میدان آورده می‌شد تا جرعه‌ای آب برایش طلب شود که ناگهان به جای آب حرمله تیری بر سینه‌اش می‌زد. به جای علی‌اصغر، یک عروسک بود از دور شبیه به بچه قنداق‌شده.[این عروسک] نسبتاً قدیمی جز اموال حسینی بود، ولی در این حین بچه‌های شیرخواره‌ای را هم می‌آوردند و به بغل کسی که نقش امام را ایفا می‌کرد می‌دادند تا او را در بغل یک دور میدان‌ها بچرخاند و بدین‌گونه بچه کمربسته علی‌اصغر می‌شد. این‌گونه بچه‌ها بچه‌هایی بودند که یا خیلی عزیز کرده بودند و یا نذری درباره آن‌ها شده بود که از بیماری طولانی برخاسته بودند.



  •  آنگاه نوبت به برداشتن «نخل» می‌رسید که منظره بی‌نظیری بود. امام، شهید شده بود و می‌بایست جنازه‌اش را بر دوش گرفت. همه خوانین و اعیان ده آشفته‌حال، پابرهنه، سربرهنه، شال سیاه بر گردن می‌دویدند و به جانب نخل و سایر مردها به دنبال آن‌ها.

  • بیش از صد مرد در چهار ردیف جلو و عقب شانه می‌زدند زیر تیر نخل. ما بچه‌ها نیز خود را می‌رساندیم از چوب بست وسط بالا می‌رفتیم و خود را به طناب ها می آویختیم که زنگ‌ها را بجنبانیم. این هیکل عظیم یا علی گویان با یا علی سوم مانند کشتی به جنبش می‌آمد در همان لحظه طناب‌ها را می‌کشیدیم که زنگ‌ها قوی به صدا می افتاد. نخل از آشیانه خود بیرون برده می‌شد. زن‌ها در غرفه‌های خود ایستاده و شیون می‌کردند یکی از روضه‌خوان‌ها که سید وزینی بود و صدای غرای خوشی داشت دستارش را از سر برداشته دور گردن می پیچید دست از آستین عبای سیاه بیرون می‌آورد و پابرهنه درحالی‌که صورتش به حد اعلا برافروخته شده بود رو به نخل عقب‌عقب قدم برمی‌داشت و ذکر مصیبت می‌کرد. نخل آرام‌آرام شبیه به جنازه پرشکوهی در حرکت بود برق آفتاب بعدازظهر بر آینه‌ها و فلز شمشیرها و پولک‌ها می‌تابید. پارچه‌ها و دستمال های رنگارنگ و منگوله هایی که آویخته بود، لرزه ملایمی برمی‌داشتند.




  • صدای زنگ‌ها با صدای مصیبت‌خوانی ذاکر که سوزناک‌ترین کلمات را ادا می‌کرد و شیون زن‌ها به هم می آمیخت رنگ و نور و صدا و حرکت و برق آینه‌ها دست‌به‌دست هم می‌دادند و عصب بینندگان را در اوج کشش نگاه می‌داشتند.

  • در همان حین گوسفندانی را که برای قربانی در جلوی پای نخل آورده بودند می‌خواباندند و کارد بر گلویشان می‌کشیدند که خون فواره می‌زد. منظره خون بر رقت موضوع می‌افزود. این گوسفندها به تعداد ده دوازده از آن کسانی بود که نذر داشتند و مانند «هابیل» درشت‌ترین آن‌ها را هم انتخاب کرده بودند. آن‌ها نیز سرمه به چشمشان کشیده و گل سرخ بر پیشانی‌شان مالیده شده بود. بدین گونه سه دور این نخل گرد میدان می‌چرخید و آنگاه آرام‌آرام به درون آشیانه خود بازمی‌گشت. مراسم «قتل» به پایان رسیده بود خون‌های گوسفندان جابجا ریخته شده بود که خاک می‌آوردند و روی آن‌ها می‌پاشیدند.




  • همه چشم‌ها از کوچک و بزرگ اشک‌آلود و دل‌ها شکسته بود، چه انسان‌ها خوب بودند و چه بد، چه فاسق و ستمکار و چه پارسا، ساعتی در این امر اشتراک پیدا کرده بودند که خالصانه در عزای سرور شهیدان شرکت جویند. در این ساعت با هم برابر شده بودند. ریا و نقش بازی در کار نبود و لزومی نداشت که باشد. کسی تجسس در  کار کسی نمی‌کرد. حالات او را زیر چشم نمی‌پایید. مسلمانی و اعتقاد هر کسی برای خودش محفوظ بود که بی‌ترس و تزویر ابراز می گشت همه به پای خود آمده بودند که ثواب و تبرکی ببرند، خود را بگشایند و سبک کنند. هر کس در هر مقام و قدرت و ثروتی بود در برابر کسی که می بایست شفیع و رهاننده باشد خود را خاکسار می‌دید. انتظار دیگری جز همین شفاعت نداشت و به همین سبب آنچه می‌کرد با خلوص و صدق همراه بود. بشر را که نیاز به خوب بودن دارد ولی غالباً در عمل بد می‌شود، ساعتی تلطیف می‌کرد.

  • این عزاداری مفصل می‌بایست با خوردنی همراه باشد.گوسفندهایی را که قربانی کرده بودند به محوطه‌ای در بیرون ده می‌بردند. دیگ‌های بزرگ که آن‌ها نیز وقف میدان  بودند می‌آوردند و با این گوشت‌ها آش گندم مفصلی می‌پختند که به هر یک از اهل ده یک کاسه می‌رسید.




  • دیگ‌های بزرگ به تعداد ۱۰ پانزده بر آتش‌ها بودند و کمچه‌ها توی آن‌ها گردانده می‌شدند. گندم‌هایی که به کار می‌رفت نیز نذری بود و این آش‌ها واقعاً خوشمزه درست می‌شد و هر کس می‌بایست قدری از آن بخورد زیرا «شفا» شناخته می‌شد. مردم ظرف‌ها در دست، به جانب دیگ‌ها می‌رفتند. آش داغ که هُرم از آن برمی‌خاست و دهان را می‌سوزاند. گمان می‌بردند که با خوردن آن ناخوشی و بلا را از خود دور می‌کنند.

  • شب، شب شام غریبان بود. از همه مراسمی که تا آن ساعت بود لطیف‌تر. شامگاه که هوا تاریک می‌شد رسم آن بود که کسانی که متعلق به میدان‌های پایین بودند در صف منظمی بروند به میدان بالا و برعکس کسانی که به میدان‌ بالا تعلق داشتند بیایند به میدان پایین.




  • زن‌ها در گروه جداگانه‌ای از جلو می‌رفتند و مردها هرکدام یک شمع روشن در دست در صف بسیار منظمی به راه می‌افتادند. آهسته و سر به زیر مسیر میان دو میدان را که حدود بیست دقیقه بود می‌پیمودند هم می‌خواندند: ای شیعیان امشب شام غریبان است/ نعش حسین امشب اندر بیابان است و یا این شعر:  دختر بدر دوجی امشب سه جا دارد عزا/ گاه می‌گوید حسن گاهی حسین گاهی رضا. همگی پابرهنه و سربرهنه بودند. پاها به سنگ‌ها می‌خورد و در خاک و پِهن غوطه‌ور بود ولی هیچ‌کس اهمیتی نمی‌داد به قول رودکی «زیر پایم پرنیان آید همی» چنان حضور قلبی ایجاد می‌شد که گفتی به‌واقع خود را در شام سیاه صحرای کربلا می‌دیدند که اشقیا آرام گرفته، نعش‌ها بر زمین افتاده و خانواده حسین (ع) آهسته به گریه و نوحه مشغولند. تمام روز که در غلیان و فعالیت گذشته بود، اکنون آرامشی حاصل می‌گشت اکنون در این پیاده‌روی آرام شبانه گویی همه چیز می‌بایست به نتیجه برسد. پایان کار بود.

  • شمع‌های روشن در تاریکی شب نور لرزانی می‌افکندند هر نور با شعله‌ای به درشتی یک قطره اشک نه بیشتر، استغاثه گر و حاجتمند نموداری از کاروان بشری بود که خمیده در زیر بار ظلم اجتماع و طبیعت به سوی مقصد ناپیدایی به شکوه گری می‌رفت.


 انتهای پیام/۴۱۰۴/


ارسال نظر