صنوبری تو و سروی، به دست حاجت نیست!/ حماسه جانسوز حضرت عباس(ع) به روایت طنزپرداز فقید +فیلم
به گزارش خبرنگار حوزه ادبیات گروه فرهنگ و هنر خبرگزاری آنا، «ابوالفضل زرویی نصرآباد» متولد ۱۵ شهریور سال 1348 شاعر، نویسنده و طنزپرداز نامدار کشورمان است که اگر در دهم آذرماه سال 1397 کاسه عمر کوتاه امّا پربارش لبریز نمیشد، این روزها در آستانه 52 سالگی بود.
زرویی نصرآباد از ابتدای انتشار مجله گلآقا در حالی که تازه ۲۱ سالگی را پشت سر گذاشته بود، عضو تحریریه این هفتهنامه طنز شد و خیلی زود با قریحهای که در سرودن اشعار و نوشتن متنهای طنز داشت، جای خود را در میان مخاطبان وفادار گلآقا پیدا کرد. نوشتههایی که با نام مستعار «ملانصرالدین» منتشر میشد و گل لبخند را بر گوشه لبان خوانندگان مینشاند. چغندرمیرزا، ننه قمر، کلثومننه، آمیزممتقی، میرزا یحیی و عبدل از دیگر نامهای مستعاری بود که او در طنزنویسی به کار میبرد.
وی پس از مدتی، معاون سردبیر این هفتهنامه شد و برای مدتی سردبیری ماهنامه و دبیر اجرایی سالنامه گلآقا را نیز بهعهده گرفت.
بعد از تعطیلی خودخواسته گلآقا در آبان ماه ۱۳۸۱، زرویی نصرآباد فعالیتهای خود را در حوزه مطبوعات و پژوهشگری در عرصه طنز ادامه داد. صابری فومنی در یکی از گفتگوهای خود در سال ۱۳۷۱ و دو سال پس از آغاز انتشار گلآقا، زرویی که در آن زمان ۲۳ ساله بود را از مشهورترین طنزنویسان امروز و میراثدار قلم دهخدا و عبید زاکانی دانسته بود. علی موسی گرمارودی هم در سال ۱۳۸۹ تعبیر «عبید زاکانی طنز معاصر» را به زرویی نصرآباد داد.
این گونه بود که علاوه بر مطالب جذاب و شیرینی که در مطبوعات از او به چاپ رسید، آثار پرتعداد و ارزشمندی همچون: تذکرةالمقامات، افسانههای امروزی، وقایعنامه طنز ایران، بامعرفتهای عالم (کتاب گویای طنز) مجموعه شعر رفوزهها حدیث قند (در قالب مجموعه مقالات طنزپژوهی)، یک بغل کاکتوس، صد شعر طنز، اصل مطلب، مجموعه شعر طنز و غیره! اندر حکایت شیرین بیمه این مرد مشکوک، غلاغه به خونهاش نرسید (مجموعه افسانههای طنزآمیز) و «ماه به روایت آه»، را نیز از خود به جای گذاشت که این آخری روایتی خواندنی از زندگانی و شخصیت ساقی تشنه لب کربلا حضرت اباالفضل العباس (ع) بود که در سال ۱۳۹۴ برنده جایزه ادبی کتاب سال عاشورا نیز شد.
زندهیاد زرویی نصرآباد دو ماه پیش از درگذشتش و در مهرماه سال 1397 که با ماه محرم مصادف شده بود، برای آخرین بار در یک محفل عمومی حاضر شده و شعرخوانی کرد. این حضور در جریان شب شعر عاشواریی «رندان تشنه لب» که در حوزه هنری برگزار میشد رقم خورد. آیینی که زرویی نصرآباد خود از مؤسسان آن بود.
این شاعر و طنزپزداز پیش از این در کتاب «ماه به روایت آه» ارادتش به علمدار کربلا حضرت ابوالفضل(ع) و توانمندی در تحریر این دلدادگی را نشان داده بود. زرویی نصرآباد در آن جلسه با خواندن یکی از قصایدش دلهای عاشق و سوگوار را آتش زد.
اگرچه این شعر او در رثای حضرت عباس(ع) با عنوان «دست» سالها پیش منتشر شده و با استقبال هم مواجه شده بود، اما شنیدن آن باصدای حزین زرویی نصرآباد که جسم و روحش آشکارا از عوارض بیماری رنجور بود، تأثیری دوچندان داشت.
در روز تاسوعای حسینی ضمن تماشا و زمزمه دوباره این سوگنامه منظوم و محزون، عنایت ویژه حضرت بابالحوائج اباالفضلالعباس (ع) به عزادارانش را خواستاریم و بر روح این شاعر دلداده اهل بیت (ع) نیز درود میفرستیم.
شراره میکشدم آتش از قلم در دست
بگو چگونه توان برد سوی دفتر دست؟
قلم که عود نبود، آخر این چه خاصیتی است
که با نوشتن نامت شود معطر دست؟
حدیث حُسن تو را نور میبرد بر دوش
شکوه نام تو را حور میبرد بر دست
چنین به آب زدن، امتحان غیرت بود
وگرنه بود شما را به آب کوثر دست
چو دست برد به تیغ، آسمانیان گفتند:
به ذوالفقار مگر برده است حیدر دست؟
برای آنکه بیفتد به کار یار، گره
طناب شد فلک و دشت شد سراسر دست
چو فتنه موج زد از هر کران و راهش بست
شد اسب، کشتی و آن دشت، بَحر و لنگر دست
بریده باد دو دستی که با امید امان
به روز واقعه بردارد از برادر دست
فرشته گفت: بینداز دست و دوست بگیر
چنین معاملهای داده است کمتر دست
صنوبری تو و سروی، به دست حاجت نیست
نزیبد آخر بر قامت صنوبر دست
چو شیر، طعمه به دندان گرفت و دست افتاد
به حمل طعمه نیاید به کار، دیگر دست
گرفت تا که به دندان، ابوالفضایل مشک
به اتفاق به دندان گرفت لشکر دست
هوای ماندن و بردن به خیمه، آبِ زلال
اگر نداشت، چه اندیشه داشت در سر، دست؟
مگر نیامدنِ دست از خجالت بود
که تر نشد لب اطفال خیل و شد تر، دست
به خون چو جعفر طیار بال و پر میزد
شنیده بود: شود بال، روز محشر، دست
حکایت تو به امالبنین که خواهد گفت
وزین حدیث، چه حالی دهد به مادر دست؟
به همدلی، همه کس دست میدهد اول
فدای همت مردی که داد آخر دست
در آن سموم خزان آنقدر عجیب نبود
که از وجود گلی چون تو گشت پرپر دست
به پایبوس تو آیم به سر، به گوشه چشم
جواز طوف و زیارت دهد مرا گر دست
نه احتمال صبوری دهد پیاپی پای
نه افتخار زیارت دهد مکرر دست
به حکم شاه دل ای خواجه، خشت جان بگذار
ز پیک یار چه سر باز میزنی هر دست؟
به دوست هر چه دهد، اهل دل نگیرد باز
حریف عشق چنین میدهد به دلبر دست!
انتهای پیام/4104/
انتهای پیام/