شهید آوینی تنها سیاوشی که مغلوب سوداهای روشنفکرانه نشد/ دین ما شد تازه با خون جوان مرتضی
به گزارش خبرنگار حوزه ادبیات و کتاب گروه فرهنگ و هنر خبرگزاری آنا، سید شهیدان اهلقلم مرتضی آوینی از شخصیتهای اثرگذار و هنرمند پس از انقلاب که همگان هر گاه نام «هنر متعهد» و «هنر انقلاب اسلامی» میآید یاد او در ذهنشان قد میکشد.
پس از شهادت شهید سید مرتضی آوینی در روز بیستم فروردین سال 1372 بر اثر اصابت ترکش مین باقیمانده از جنگ عراق با ایران در منطقه فکه با پیشنهاد شاعران، نویسندگان و هنرمندان حوزه هنری سازمان تبلیغات اسلامی به مقام معظم رهبری، این روز بهعنوان «روز هنر انقلاب اسلامی» نامگذاری شد.
یوسفعلی میرشکاک از دوستان و همفکران شهید آوینی بود که سابقه همکاری چندسالهای با سید شهیدان اهلقلم داشت. این شاعر پیشکسوت در مقدمه کتاب «عید خون» با بیانی شاعرانه به معرفی اندیشه شهید آوینی میپردازد؛ که میتوان آن را چکیدهای از زندگی پرفرازونشیب این شهید دانست.
بخش کوتاهی از این مقدمه را در ادامه میخوانید:
«سیدنا الشهید پیش از انقلاب تا ژرفای نیستانگاری پیش رفت و بی آن که خود بداند یا بخواهد، معجزهوار بازگشت و خود چندان از این بازگشت معجزهآسا در حیرت بود که نهتنها همه دستنوشتههای خود را سوزاند، بلکه اغلب نسخههای تنها اثر چاپشدهاش را خریداری کرد و به آتش سپرد. او تنها استثنای قاعده روشنفکری و نیستانگاری نبود؛ اما تنها سیاوشی بود که پس از انقلاب نیز مغلوب سوداهای روشنفکرانه و نیستانگارانه نشد و از خود نیز فراتر رفت. دیگران که آثار خود را میپرستیدند، به آتش درافتادند، و او که دلیرانه به خود و آثار خود پشت کرده بود، گلستان شدن آتش نیستانگاری را به تن و جان دریافت و باور کرد که آسمانیان او را برگزیدهاند. نیک میدانست که به پای خود از هزارتوی نیستانگاری بیرون نیامده است تا به خود غره باشد. میدانست که نیستانگاری دوزخ است و از دوزخ جز به شفاعت بیرون نمیتوان آمد».
میرشکاک بعد از شهادت سید مرتضی آوینی شعری را در فراق او سروده که متن کامل این اشعار در ادامه آمده است:
کیستم من بندهای از بندگان مرتضی
قطرهای از بحر ناپیدا کران مرتضی
سایهوار افتادهام بر آستان مرتضی
مدعی هرگز نمیفهمد زبان مرتضی
باطن دین محمد بود جان مرتضی
بر زمین افتاده دیدم آسمان خویش را
رقص مرگ جان و پایان جهان خویش را
در کف طوفان رها کردم عنان خویش را
تا مگر پیدا کنم نام و نشان خویش را
گم شدم اندر نشان بینشان مرتضی
آخرین دژ نیز ویران شد کجا پنهان شوم
در کدامین درهٔ تاریک سرگردان شوم
با چه امیدی حریف مرگ در میدان شوم
مردگان را بعد ازو چون بر در فرمان شوم
کیست بردارد درفش کاویان مرتضی
چیست ایمان جز انالحق گفتن رندان مست
کفر چبود دستگاه رستن از بالا و پست
ظاهر مذهب اگر با مذهب ظاهر نشست
باید از ایمان و کفر خویش برداریم دست
همچو خیل دینفروش دشمنان مرتضی
جز منافق را ندیدم منکر مردان مرد
کاه اجمال حصولی کی شناسد کوه درد
درنگنجد در ضمیر صوفی سودا نورد
آنکه سر تا پا حضور آمد به میدان نبرد
در مسلمانی ندیدم همعنان مرتضی
شاه شطرنج سیاست مات خون مرتضاست
در کف جن و ملک رایات خون مرتضاست
بر زبان جبرئیل آیات خون مرتضاست
نشر دین در انتشار ذات خون مرتضاست
دین ما شد تازه با خون جوان مرتضی
دین ما گفتم نه دین دینفروشان دغل
بوالحکم کیشان قبض و بسط جهل مستدل
آیت قرآن به لب، تلمود پنهان در بغل
فهم دین مصطفی را جسته مفتاح از هبل
امت بوشسب یعنی منکران مرتضی
منکران مرتضی تنها نه مولان کرند
این طرف نیز از قفا مشتی جهولان خرند
کز پی قبض مضاعف همچو غولان بردرند
مول عقل بوالفضول و گول زهد ابترند
زین خوارج بود فریاد و فغان مرتضی
از من بیچاره تا درماندگان جام جم
در جفا با مرتضی پروا نکردیم از ستم
چون علی، او در صمد افتاده و ما در صنم
زین میان، شیر خدا او بود ما شیر الم
بالله آر بودیم جز بار گران مرتضی
همسری با مرتضی دارند؟ مرد راه کو؟
در میان شاعران یک جان آگاه کو؟
در میان اهل حکمت یک شهادت خواه کو؟
آنکه چون حیدر بگرید نیمهشب در چاه کو؟
گر تویی سام نریمان! نک کمان مرتضی
ایدریغا مقتدای خویش را نشناختم
والی صاحب ولای خویش را نشناختم
آشنایان! آشنای خویش را نشناختم
فاش میگویم خدای خویش را نشناختم
گرچه بودم زیر سقف آسمان مرتضی
مهدیا! اسلام را مغلوب مکر و فن مخواه
بر درودیوار یزدان طرح اهریمن مخواه
جان مردان خدا را زیر بار تن مخواه
امت لولاک را محجوب مشتی زن مخواه
یا امانی ده مرا همچون امان مرتضی
انتهای پیام/4028/پ
انتهای پیام/