الگوی مدیریت آموزشی حکمتبنیان چگونه امکانپذیر است؟
گروه استانهای خبرگزاری آنا، بسیاری از اندیشمندان متقدم و معاصر از «حکمت» به عنوان ریشه قوی و متقنِ تمدن نوین اسلامی سخن گفتهاند، در همین رابطه پژوهشهای متعددی با محور حکمت به عنوان یک مبنای تمدنساز در حال شکلگیری است.
مدیریت آموزشی حکمتبنیان سازهای است که در رساله سیدمحمد نوروزیان امیری دانشجوی دکتری مدیریت آموزشی دانشگاه آزاد اسلامی واحد تنکابن صورتبندی شده است.
طراح سازه مدیریت آموزشی حکمتبنیان در مسیر شاکلهیابی خود به اندیشمندان و حکمای معاصر داخل و خارج از کشور رجوع کرده تا استحکام نظری این ایده را اعتبارسنجی کند.
آنچه میخوانید بخشی از مصاحبه این ایدهپرداز حوزه مدیریت آموزشی بهعنوان نماینده آنا با عبدالحسین خسروپناه معاون علوم انسانی و هنر دانشگاه آزاد اسلامی درباره چیستی حکمت و چگونگی خلق الگوهای حکمتبنیان است.
خسروپناه که سابقه مدیریت گروه فلسفه پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی، دبیر و نایب رئیس هیئت حمایت از کرسیهای نظریهپردازی، نقد و مناظره، رئیس کمیته فرهنگی و اجتماعی کمیسیون بررسی و تأمین نیازهای دینی دبیرخانه مجمع تشخیص مصلحت نظام و ریاست انجمن حکمت و فلسفه را نیز در کارنامه خود دارد؛ از نظریهپردازان معاصری است که به احیای حکمت و حکمیسازی علوم توجه ویژه داشته و «حکمیسازی علوم اجتماعی» جزء آخرین مباحث منتشر شده از وی در این روزهاست.
متن گفتگوی نوروزیان با حجتالاسلام خسروپناه به شرح زیر است.
آنا: این روزها تفاوت میان فلسفه و حکمت، بحث داغ برخی محافل علمی است. از نظر شما آیا میتوان تفاوتی میان «حکمت» و «فلسفه» قائل شد؟
خسروپناه: بله، فلسفه عبارت است از مباحث هستیشناسی که عبارتند از هستیشناسی عام و هستی شناسی خاص، در «هستی شناسی خاص» معمولا به معرفت هستی جهان، هستی انسان و هستی خدا پرداخته میشود.
«هستی شناسی عام» از این گونه مصادیق صرف نظر میکند. این معرفت هم نه یک معرفت خاص بلکه از معرفت بما هی هی بحث میکند. این کار فلسفه است و با روش عقلی هم انجام میشود .
اما «حکمت» در واقع همین مباحث هستیشناسی است که برای رسیدن به «اهداف نافع انسانی» به سایر مباحث کاربست پیدا میکند یعنی به دنبال آن باشیم که این هستیشناسی مثلا در مدیریت آموزشی کاربرد پیدا کند تا به یک هدف نافع انسانی برسد، این یعنی حکمت در مدیریت.
آنا: شما در مواجهه با «حکمت» موضع و تعریفی مشخص از خود دارید به عنوان مثال در همایش «مفهوم حکمت در ادیان توحیدی» بیان کردید که حکیم کسی است که علم او منتهی به فضیلت شود. یا اخیرا در دانشگاه علامه طباطبایی بحث «حکمی سازی علوم اجتماعی» را طرح کردید، اما برخی مدافعان حکمت، هنوز نتوانستهاند حکمت را در عمل شفاف کنند و بسیاری هم، گویی از بغض فلسفه طرفدار حکمت شدهاند. به هر حال ما نیازمند تعریفی مشخص از حکمت در این عرصهایم نظرتان چیست؟
خسروپناه: استادانی هستند که قدری منتقد فلسفهاند و از حکمت هم دفاع میکنند منتهی من تا حالا درک نکردم این حکمتی که برخی میگویند دقیقا چیست؟! ما که نمیخواهیم روی واژهها دعوا کنیم. کسانی میگویند من فلسفه را قبول ندارم و حکمت را میپذیرم؛ قبول، باید توضیح دهند آن فلسفهای که قبول ندارند چیست؟ آن حکمتی که به دنبال آن هستند کدام است؟
آنا: اخیرا حکمت در دنیای معاصر هم مورد توجه قرار گرفته است. اما برخی اندیشمندان داخلی معتقدند آن چه در دنیا مورد توجه است ویزدام(wisdom) است نه حکمت. به عبارتی میان حکمت و ویزدام تفاوت قائلند، نظر شما چیست؟
خسروپناه: معمولا خیلیها حکمت را wisdom ترجمه میکنند، اما من معتقدم که حکمت را باید همان «حکمت» ترجمه کرد. ویزدام، عقلانیت است؛ اما «حکمت» عقلانیتی است که کاربردش به یک «عمل نافع» میانجامد. این در ویزدام نیست. در حکمت نوعی «نفع عام» وجود دارد؛ لذا حکمت واقعا معادل انگلیسی ندارد؛ مثل «کلام» برخی «تئولوژی» را معادل کلام گرفتهاند؛ این طور نیست اگر دیده باشید من در «الگوی حکمی و اجتهادی» خودم تأکید داشتم که «حکمت» را همان حکمت معرفی کنم.
آنا: شما در سخنرانیهایتان یکی از مؤلفههای جدی عقلانیت در اسلام را «توان تولید علم نافع» دانستید و معتقد بودید این توان در سایه حکمت به دست خواهد آمد، آیا میتوان برای حکمت هم مؤلفههایی مشخص برشمرد؟
خسروپناه: تمام مبانی هستیشناسی عام و خاص مؤلفههای اصلی حکمت هستند، برای حکمت باید اهداف نافعی هم متصور شد، در حقیقت حکمت سه مؤلفه دارد؛ نخست مبانی هستیشناسی عام و خاص، دوم اهداف نافع و دیگری کاربست مبانی به پدیدهای مثل سازمان یا مدیریت.
آنا: تمرکز بر اهداف نافع انسانی، ایده حکمت را نزدیک به پراگماتیسم نمیکند؟
خسروپناه: خیر، فرقش با پراگماتیسم این است که پراگماتیسم اصلا «رئالیسم معرفتی» را قبول ندارد، ما کارکردمان، مبنایش رئالیسم معرفتی است و با استدلال و منطق به شبکهای از معرفت خواهیم رسید. پراگماتیسم از همان ابتدا نگاهش عملگرایانه است اما «رئالیسم شبکهای» ما را به کاربستِ عمل میکشاند. رئالیسم شبکهای میتواند مباحث انتزاعی و انضمامی را با هم پیوند بزند.
آنا: فطرت در این میان چه جایگاهی دارد؟
خسروپناه: یکی از بخشهای هستیشناسی «فلسفه معرفت» است. از مباحث مهم فلسفه معرفت، ابزارهای معرفت و منابع معرفت هستند، فطرت میتواند یکی از ابزار و منابع معرفت باشد.
آنا: شما در سخنانتان در باب پیوند علوم و تمدن اسلامی و حرکت به سمت «علوم حکمت بنیان» سخن بسیار گفتهاید و معتقد بودید که در دانشگاهها و مراکز پژوهشی کشور در شناساندن روشمند و حکمت بنیان کردن الگوها کوتاهی شده است. از نظر شما آیا امکان کاربست حکمت به سیستمهای مدیریتی و سازمانی وجود دارد یا خیر؟
خسروپناه: اینکه کلیگویی کنیم و بگوییم که تئوری حکمت برای مدیریت کارساز است، شاید خیلی کاربردی نباشد؛ زیرا این ایده خیلی کلی است. ببینید؛ شما در مدیریت چه میکنید؟ در مدیریت موضوع شما سازمان بوده و قرار است در باره سازمان صحبت کنید. «مدیریت» وقتی در مورد سازمان صحبت میکند سه کار انجام میدهد. نخستین کار «توصیف سازمان مطلوب» از منظر مکتبی خاص است. یعنی سازمان مطلوب چیست؟ دومین کار «شناسایی سازمان محقَّق» است. یعنی توصیف سازمان تحققیافته. مثلا میخواهیم بدانیم که دانشگاه یا مدرسه ما الان در چه وضعیتی است؟ کار سوم «چگونگی تغییر سازمان محقق به مطلوب » است. یعنی چگونه این دانشگاه محقَّق را به دانشگاه مطلوب تغییر دهیم؟
آنا: منظور شما از حکمت بنیانکردن الگوها دقیقا چیست؟
خسروپناه: ما در حکمت اسلامی از هستیشناسی و معرفتشناسی بحث میکنیم، انسانشناسی، دینشناسی و جهانشناسی داریم. اینها بحثهای مبانی حکمی است. منظور از حکمت بنیان کردن الگوها یعنی توجه به مباحث مبنایی و زیرساختی که بعدها کاربست و کاربرد در «عمل» پیدا میکند.
آنا: حالا این سوال پیش میآید که این مبانی حکمی ناظر به کدام فرایند است؛ توصیف سازمان مطلوب، توصیف سازمان محقَق یا چگونگی تغییر آن؟
خسروپناه: به نظر بنده این مبانی بیشتر ناظر به توصیف سازمان مطلوب ایفای نقش میکند، شما وقتی میخواهید در باره یک سازمان مطلوب تئوری دهید، میتوانید از حکمت استفاده کنید. آنگاه توصیفی که از سازمان مطلوب داشتید کمکتان میکند تا سازمان محقق را شناسایی کنید. شناخت شما از سازمان مطلوب و محقَق کمک میکند تا بدانید چگونه تغییری ایجاد کنید تا سازمان محقق به سمت مطلوب حرکت کند. بنابراین نقش حکمت و مبانی حکمی «نقش مباشر» است. مبانی حکمی یعنی مبانی هستی شناختی، معرفت شناختی، انسانشناختی و... اینجاست که میتوان از تئوری«سازمان حکیمان بنیان» سخن گفت. از این تئوری میتوان به « تئوری توصیف سازمان مطلوب حکیمانه» هم تعبیر کرد.
آنا: پس میتوان به الگوی مدیریت آموزشی حکمتبنیان هم فکر کرد.
خسروپناه:با این سازوکار که عرض کردم، بله امکانش وجود دارد. گفتم که مدیریت در مکاتب مختلف سه کار انجام میدهد. توصیف سازمان مطلوب، توصیف سازمان محقق و اینکه چطور سازمان محقق را به مطلوب تغییر دهیم؟ شما که به دنبال الگوی مدیریت آموزشی حکمتبنیان هستید اگر بتوانید نشان دهید که هستیشناسی اسلامی که هم هستی عام دارد و هم هستی خاص( اصطلاحا به آن مباحث فلسفه وجود و بحثهای فلسفه معرفت، فلسفه نفس، فلسفه واجب تعالی که خداوند باشد؛ میگویند) چگونه بر توصیف سازمان مطلوب و سازمان محقق اثر میگذارد؛ به شما کمک خواهد کرد تا سازمان را تغییر دهید. پس این مباحث هستیشناسی وقتی به سازمان مطلوب کاربست پیدا کرد شما به یک تئوری میرسید به نام «تئوری سازمان مطلوب حکیمانه» که میتواند یک تئوری جدیدی باشد.
آنا: آیا امکانش هست تا برای فهم عمیقتر مباحث مطروحه از حیث چیستی، چرایی و چگونگی، کتاب یا مقالهای از خودتان معرفی کنید؟
خسروپناه: موضوع شما بحث مهمی است. چون حوزه تخصصی شما مدیریت آموزشی است برای آشنایی بیشتر با مبانی یادشده، کتاب «فلسفه علوم انسانی» بنده را ببینید، مبانی را آنجا ذکر کردهام. کتاب «انسان شناسی اسلامی» بنده و کتاب «فلسفه شناخت» را هم ببینید. این سه کتاب را که نشر معارف چاپ کرده بر فهم عمیق این بحث کمک میکند. در ادامه برای ورود به عرصه چگونگیهای کاربست حکمت به مدیریت آموزشی به کتاب «روش شناسی علوم اجتماعی» که مؤسسه حکمت و فلسفه منتشر کرده مراجعه کنید.
آنا: برداشت بنده از سخن شما این است که در این رویکرد ما از «فلسفه مضاف» عبور کرده و سراغ «حکمت مضاف» رفتهایم؟
خسروپناه: ببینید فلسفه مضاف در واقع مبانی را ذکر میکند؛ اما اینکه چگونه مبانی مذکور «کاربرد و کاربست» پیدا کند کار «حکمت» است.
آنا: آیا میتوان دانش، هنر و عرفان را بدیلی مناسب برای حکمت دانست؟
خسروپناه: خیر همه اینهاکه شما گفتید خود محتاج حکمت هستند، حکمت مبناست.
انتهای پیام/4117/4062/
انتهای پیام/