نگرانیهای افراطی والدین مانع پیشرفت فرزندان
به گزارش گروه رسانههای دیگر خبرگزاری آنا، جامعه ناامنیهایی دارد و در این شکی نیست، ولی ما نباید با ترسها و نگرانیهای خود مانع رشد و شکوفایی فرزندانمان شویم. نباید نگرانیها و ترسهایمان به میلههای زندانی برای فرزندانمان تبدیل شود، بلکه هریک از ما باید با آموزشهای درست و مراقبتهای صحیح خود به فرزندانمان چگونه زندگی کردن را بیاموزیم. با روشهای صحیح آموزشی به آنها یاد دهیم که هنگام خطر چگونه از خود مراقبت کنند
چند روز پیش به طور اتفاقی یکی از دوستانم را دیدم. بعد از سلام و احوالپرسی از کار و زندگی همدیگر جویا شدیم و برای چند دقیقهای یک گپ و گفت کوتاهی داشتیم. از فرزندانمان و دردسرها و شیرینکاریهایشان برای هم تعریف کردیم. دوستم از پسر ۱۱ سالهاش گفت که به فیلمسازی و کارگردانی و خلاصه هر آنچه به این حوزه مرتبط میشود علاقهمند است و به تازگی فیلم کوتاهی ساخته و در جشنواره فیلم کوتاه مدرسه هم شرکت کرده است. از دوستم خواستم فیلم را برای من هم بفرستد تا من هم در ثبت رأی شرکت کنم. با خوشحالی از استقبال من برای تماشای فیلم، لینک فیلم را که در آپارات گذاشته شده بود تا بینندهها رأی خود را ثبت کنند برایم فرستاد. گفتم در اولین فرصت فیلم را میبینم و رأی خود را ثبت میکنم. شب بعد وارد لینک شدم و فیلم را تماشا کردم. اسم فیلم «تنهایی من» بود.
داستان مکرر ترس والدین و حبس بچهها
داستان این فیلم کوتاه حول ترسها و نگرانیهای بزرگترها یا بهتر است بگویم والدین میچرخید. ترسهایی که مانع از رشد و بالندگی کودکان میشود. والدین با نه گفتنها و محدود کردنهای بیش از حد خود فرزندشان را در قفسی حبس میکنند که البته تبعات این حبس در آینده هم به ضرر خودشان و هم فرزندانشان است. راوی و تنها بازیگر این فیلم که خود جناب میکائیل خان ۱۱ ساله است از تنهایی و محدود شدنهایش میگوید. از آرزوها و خواستههایش میگوید. از اینکه کودکیاش در چهار دیواری آپارتمان ۸۰ متری سپری میشود بدون آنکه لذت یک دست بازی فوتبال با بچههای کوچه را بچشد. پشت بام خانه مکان امنی است که میتواند آنجا بدون حضور والدینش و ترسهایشان برای خودش باشد. با صدای بلند آواز بخواند و به گفته خودش خیالبافی کند و شهری را که دوست دارد از آن بالا تماشا کند. او دوست دارد مثل مرتضی بازیگر فیلم «بیستویک روز بعد» با بچههای محله در کوچه بازی کند و به تنهایی خرید خانه را انجام دهد. به عبارتی او حسرت آزادی بچههای دیگر را دارد. در آخر از لیست بلند ترسهای مادرش میگوید که به تازگی رفتن به پشت بام و خرید کردن از بقالی سر کوچه هم به آن اضافه شده است. او با زبان شیرین کودکیاش میگوید به بچهها چه ربطی دارد شهر ناامن است و به دلیل همین ناامنی بچهها باید در خانه حبس شوند. فکری به حال تنهایی بچهها کنید.
مانعی بزرگ در برابر فرزندان شدهایم
بیتردید ترس از دست دادن فرزند یک غریزه طبیعی در وجود هر مادر و پدری (به خصوص مادران) است ولی قرار نیست ما والدین با ترسهای خود مانع بزرگ شدن فرزندانمان شویم. ما با ترسهایمان به فرزندانمان این اجازه را نمیدهیم که زمین خوردن و بلند شدن از زمین را تجربه کنند. ما با مراقبتهای بیمارگونه خود فرزندانمان را کلافه و ناتوان میکنیم. روانشناسان و مشاوران تربیتی مدام میگویند باید به کودکانمان آزادی عمل بدهیم. در کنار مراقبت خودمان از آنها چگونه مراقبت کردن از خودشان را هم به فرزندانمان آموزش دهیم. به آنها یاد دهیم که در حین اینکه میتوانند در کوچه بازی کنند چگونه از خود نیز مراقبت نمایند. وقتی ما به دلیل وجود ترس آموزشهای لازم را به آنها نمیدهیم، زمانی که یک جوان بالغ شده و وارد جامعه میشود بلد نیست چگونه رفتار و از خود مراقبت کند. به همین دلیل به راحتی گول میخورد و طعمه گرگهای جامعه میشود. جوانان جامعه امروزی گواه همین رفتار و تربیت اشتباه والدین هستند. کافی است کمی به دور و بر خود نگاه کنیم. دختر و پسرهای جوانی را میبینیم که بلد نیستند چگونه زندگی کنند و نمیدانند هدفشان در زندگی چیست و از زندگی خود چه میخواهند؟ عاطل و باطل به دور خود میچرخند. اگر هم بخواهند به دنبال هدف و آرزوهایشان بروند والدین همیشه نگرانشان هستند و میترسند مبادا خاری بر کف پای فرزندشان برود! مبادا فرزندشان آسیبی ببیند! مبادا گول رفیق ناباب را بخورد و معتاد شود! و هزاران مباداهای دیگری که دست و پای جوان جامعه را میبندد.
مطالب و صحبتهای زیادی در این خصوص ارائه و گفته شده است، ولی آیا چشم و گوش ما والدین این نکات را خوانده و شنیده است؟ اگر شنیده و خوانده آیا تأثیری هم داشته است؟ اما گویا نداشته است که هر روز به تعداد والدین نگران اضافه میشود.
دنیای کودکان را از چشم آنان ببینیم
بهتر است برای یک بار هم که شده دنیای کودکانمان را از دریچه چشمان آنها نگاه کنیم. برای یکبار هم که شده است خود را به جای فرزندانمان قرار دهیم تا ببینیم با ترسها و مراقبتهای بیمارگونه خود چه بلایی سر فرزندانمان میآوریم. این فیلم کوتاه از یک کودک ۱۱ ساله میتواند تلنگر خوبی برای ما والدین همیشه نگران باشد. فقط کافی است مروری بر کودکی خودمان داشته باشیم و آن را با دنیای کودک خود مقایسه کنیم. اگر ما فرد مستقلی هستیم، اگر ما فرد مدیر و کارآمدی هستیم و اگر انسان موفقی در زندگی خود هستیم قطعاً این موفقیتها ریشه در کودکی هر یک از ما دارد. آزادی و استقلالی که والدین ما در کودکی از ما دریغ نکردند و فعالیتهایی که هریک از ما در کودکی و نوجوانی و بالطبع در جوانی انجام دادیم منشأ موفقیت امروز ماست. در زمانهای نه چندان دور تقریباً اکثر پسر بچههای ۱۱، ۱۲ ساله در تابستان یا روزنامه میفروختند یا جوجه ماشینیهای رنگی و یا به کارهای دیگر میپرداختند ولی بیکار نبودند. اکثر قریب به اتفاق این بچهها نیاز مالی نداشتند و فقط برای سرگرمی و بزرگ شدن این کارها را میکردند، ولی امروزه فقط بچههای کار هستند که در خیابان کار میکنند و اجناسی را میفروشند. بازیهایی مثل فوتبال، هفتسنگ و بازیهای گروهی دیگری که در کوچه با بچههای محل بازی میکردند، برایشان هر کدام درس زندگی بود. بچهها اتحاد، همدلی، رفاقت و کار گروهی را در همین بازیهای ساده و ابتدایی یاد میگرفتند، اما کودکان امروزی چگونه میتوانند کار گروهی، همدلی و اتحاد را در انزوا و تنهایی، در چهاردیواری آپارتمان یاد بگیرند. قرار است در کجا و از چه کسانی یاد بگیرند؟ از پدر و مادری که تمام روز درگیر کار و مشغلههای زندگی هستند یا از همکلاسیهایی که فقط در محدوده مدرسه، کتاب و درس با هم دوست هستند.
جامعه ناامنیهایی دارد و در این شکی نیست، ولی ما نباید با ترسها و نگرانیهای خود مانع رشد و شکوفایی فرزندانمان شویم. نباید نگرانیها و ترسهایمان به میلههای زندانی برای فرزندانمان تبدیل شود، بلکه هریک از ما باید با آموزشهای درست و مراقبتهای صحیح خود به فرزندانمان چگونه زندگی کردن را بیاموزیم. با روشهای صحیح آموزشی به آنها یاد دهیم که هنگام خطر چگونه از خود مراقبت کنند. باید خوب و بد را در عمل به فرزندانمان آموزش دهیم.
منبع:جوان
انتهای پیام/4112/
انتهای پیام/