دیده بان پیشرفت علم، فناوری و نوآوری
31 تير 1398 - 15:24
سحر حسینی‌مقدم

تحلیلی بر مجموعه داستان «حوای سرگردان» اثر محمد قائم‌خانی

تحلیلی بر مجموعه داستان «حوای سرگردان» اثر محمد قائم‌خانی که از سوی انتشارات شهرستان ادب منتشر شده است را در ادامه می‌خوانید.
کد خبر : 406219
1_2_7.jpg

به گزارش گروه فرهنگ و هنر خبرگزاری آنا، مجموعه داستان «حوای سرگردان» اثر محمد قائم‌خانی از سوی انتشارات شهرستان ادب منتشر شده است. سحر حسینی‌مقدم به دو داستان ابتدایی این مجموعه نگاهی داشته است که در ادامه آن را می‌خوانیم: اولین داستان این مجموعه با نام لبخند محوشالی است. نویسنده داستانی را روایت می‌کند تا به مخاطب خود حلقه مفقوده‌ای را نشان دهد که ممکن است از نگاه خیلی‌هایمان دور مانده باشد در حالی که نباید دور می‌ماند. ریشه‌های فرهنگی و نگاهی که به جنگ داریم، امروزه شاید تحت‌ تأثیر بسیاری از نظریات ضدجنگ ذهن‌مان در سمت دیگری مشغول باشد و ریشه‌های درخت هویتی‌مان هنوز قائل به فداکاری است. در ساحت‌های فرهنگی ما امر فراانسانی نقش پررنگی دارد که در روایت‌های ما از اطراف‌مان و پدیده‌ها دارد فراموش می‌شود. نویسنده در روایتش دستمان را می‌گیرد و همراه پیرمرد بداخلاق و تودار داستان از تونل تاریک غلفت می‌گذراند و نشان‌مان می دهد که چیزهایی هست که فراموش کرده‌ایم؛ چیزهای مهم. فداکاری‌هایی که هنوز دارد حلقه‌های ایثار دیگری را جهت می‌دهد و می‌سازد و پیش می‌رود و امید است که هرگز خاموش نشود.


وقتی راوی داستان پی پیرمرد کشاورز راه می‌افتد تا دلیل موفقیتش را بداند نویسند مخاطب را از جاده‌هایی عبور می‌دهد تا از اصلی پرده بردارد که فراتر از حکومت‌هایی است که بر ما حکم می‌رانند؛ فراتر از عقاید سیاسی‌‌مان است؛ عقاید سیاسی_مذهبی ما و شخصیت‌های داستان؛ که باید فراتر باشد تا چیزی باشد که قرار بگیرد. دارد یکی از شاخصه‌های هویتی‌مان را که اعداد و عکس و فیلم منعکسش نمی‌کند نشانمان می‌دهد. در عصری که ارزش‌های واقعی‌‌مان دلیل موفقیت و جایزه گرفتن نیست، نویسنده سعی دارد چشم مخاطب را به زوایای پنهان ارزش‌های انسانی‌مان باز کند و نگذارد تصویرهای متکثر دنیای مدرن آن‌ها را محو کند و دیگر دلیل هیچ‌کدام از اعمالمان این ارزش‌ها نباشد. نویسنده سلاح کلماتش را برداشته تا نگذارد سم و آفت‌کش‌های فرهنگی در عصر غفلت، هویت ایرانی اسلامی‌مان را از ما بگیرد.


داستان دوم این مجموعه برند نام دارد؛ روایت یک خودکشی است. در داستان دوم نویسنده روایتش را برای بازیابی این ارزش‌ها جاری می‌کند. تصویر متکثر و متین روایت وجدانی است که ناخودآگاه به دنبال معنای یک مرگ است؛ مرگی که راوی نمی‌تواند با جهان معنایی که در فضای آکادمیک پاسخی برایش بیابد.


ماجرا از این قرار است که راوی دانشجوی مردم‌شناسی از جامعه‌شناسی گریخته است؛ دلیل فرارش: «جامعه‌شناس، قبل از شروع مطالعه در جامعه موردنظر خود، می‌تواند از فرضیه و تأمل کند... برعکس مردم‌شناس باید وارد جامعه دیگری(alterity) شود که کاملاً با جامعه خودش متفاوت است. او باید از طریق مشاهده ساده جامعه مورد بررسی آغاز کند.»


البته راوی نه تنها از رشته‌اش بلکه از جامعه دانشگاهی تهران و محل زندگی‌اش نیز گریزان است. دلیل اصلی فرارش از دانشگاه تهران کلیشه‌های حاکم بر دانشگاه است. بالاتر شرحی از حضور این کلیشه‌ها گفته شده است. راوی از هر چه که در پی انداختن نظم نوینی است در گریز است. هر چیزی که قرار است به مذاق کلیشه‌های فضای روشنفکری و جامعه دانشگاهی خوش بیاید؛ هرچیزی که سعی دارد جهان ذهنی او اعم از پایان‌نامه و رمانش را در چارچوب این کلیشه‌های فراگیر جامعه اسیر کند.


راوی دارد سعی می‌کند از رشته دانشگاهی‌اش جهان پیرامونش را درک کند ولی این اتفاقی است که میسر نمی‌شود چون خودکشی یکی از شخصیت‌های داستان را با نظریات متداول مردم‌شناسی یا جامعه‌شناسی نمی‌تواند تبیین کند به نوشتن رمان پناه می‌برد. جایی که دستش باز است برای انداختن طرحی نو یا پس زدن همه آن کلیشه‌هایی که در حال بازتولید ارزش‌های ماست ولی چیزی جز بازتولید بیراهه نیست. نویسنده همان راهی را در داستان برند هموار می‌کند که خود در این مجموعه و با نوشتن و روایت آن‌چه در جان جامعه ماست سعی دارد زنده کند.


او سعی دارد راوی هسته مرکزی هویتی انسان ایرانی باشد، راوی ارزش‌هایی که خودآگاه یا ناخودآگاه در جان انسان ایرانی جاری است و در تکثر و بحران هویتی در تحلیل‌های اهل فن در حوزه علوم انسانی و نویسندگان و روشنفکرانش نادیده انگاشته می‌شود.


انتهای پیام/4072/4028/


انتهای پیام/

ارسال نظر
هلدینگ شایسته