تجلیل از مرضیه برومند در پناهگاهی به نام قصه
به گزارش حوزه ادبیات و کتاب گروه فرهنگ و هنر خبرگزاری آنا، از سازمان اسناد و کتابخانه ملی ایران، نخستین جلسه از سلسله نشستهای معرفی و بررسی کارنامه سرمایههای نمادین معاصر با موضوع «مرضیه برومند» و با عنوان «پناهگاهی به نام قصه»، در تالار قلم سازمان اسناد و کتابخانه ملی ایران برگزار شد.
در این مراسم که چهرههایی چون اشرف بروجردی، رئیس سازمان اسناد و کتابخانه ملی ایران، احترام برومند، فرشته طائرپور، رخشان بنیاعتماد، سیدمحمود دعایی، فریدون مجلسی، لیلی رشیدی، مجتبی میرطهماسب، علیرضا تابش، امیرحسین صدیق، شاهرخ فروتنیان و افسانه چهرهآزاد حضور داشتند، پنج سخنران از زوایای مختلف به شخصیت و آثار مرضیه برومند پرداختند.
نوستالژیسازِ امروزی
ابتدا، سرگه بارسقیان با عنوان «برومند؛ نوستالژیسازِ امروزی» صحبت کرد. این روزنامهنگار گفت: من از نسلی هستم که با عروسکهای تلویزیونش بالید و برومند شد. نسلی که در سلطه بیرقیب تلویزیون در دهه ۶۰، در غمگساری مادر و پدر گمکردکان، در قاب هنوز سیاه و سفید تلویزیون که حتی رنگ لباس بازیکنان فوتبالش را باید گزارشگر ورزشی اعلام میکرد و چپ و راست ایستادنشان را نشان میداد، در نورسیدگان انیمیشنهای ژاپنی و نوردیدگان کاراکترهای وطنی، به عروسکهایی دل بست که آواز و آوازهشان از خانه و شهر و کشور ما برون شد و شد آنچه سال 1363 روزنامه کیهان نوشت: «موشهای ایرانی هماکنون یکی از سریالهای پربیننده کودکان ژاپنی، چینی و الجزایری است.»
وی اظهار کرد: این موشها پیشتر چهره عبوس تلویزیون رنگندیده و جنگدیده را جویده بودند؛ مردم دلنگران را آواز کپل شاد میکرد؛ هنوز نمیدانستیم شاعر «آ مثل آواز، قصه شد آواز» یک روحانی حوزه علمیه بود. مدرسه موشها قرار بود بچهها را تشویق کند مدرسه بروند؛ آن هم در سال ۶۰ در هیاهوی شعار همه ایران را مدرسه کنیم. «مدرسه موشها» در آن یکدستی پساانقلابی سال ۶۰، موشهایی گونهگون داشت؛ تیپهایی متفاوت با سلایق و علایق مختلف؛ در هر خانه میشد یک کپل پیدا کرد، یک موشموشک و یا دمباریک.
او ادامه داد: کارگردان یکی بود از خانواده برومند که خاطره چندین نسل کودکان ایرانی را شکل دادند؛ در خاطره مادران و پدران کم سن و سال دهه شصت احترام برومند ماندگار بود و حالا برای فرزندانشان مرضیه برومند. دانشآموخته دانشکده هنرهای زیبای دانشگاه تهران که موشها را به دست کسانی سپرد مانند ایرج طهماسب، حمید جبلی، سیمین معتمدآریا و دیگرانی که سالها بعد به عروسکهای تلویزیونی جان دادند. موشها از جاندادگانشان معروفتر بودند؛ کپل مشهورتر از برومند.
وی افزود: چهار سال بعد موشها از مدرسه به شهر رفتند؛ شهری که «اسمشو نبر» تهدیدش میکرد و دیگر غصه آنها نرفتن به مدرسه نبود، گربهای بود هراسناک. در سالهای میانی جنگ، تهدید واقعی تجاوز یک «دشمن» چنان پررنگ بود که حتی موش کوچولوها هم درکش میکردند و نیاز به اتحادی همگانی بود برای به دام انداختن گربه. اسمشو نبر واقعی هم اسمش را نمیبردند؛ اسمش «صدام حسین» بود اما میگفتند صدام یزید کافر.
او اضافه کرد: دو سال بعد (۱۳۶۶) موشها به شهر دیگر رسیده بودند. ما ماندیم و «خونه مادربزرگه» که دیگر موشی نداشت. «اسمشو نبر» شده بود «یه سر و دو گوش»؛ تهدیدی که خیالی می نمود، به کار ترساندن جوجهها میآمد. «خونه مادربزرگه» سالی ساخته شد که موشکهای «اسمشو نبر» رسیده بود به تهران. اما برومند خانهای ساخت که در آن جوجه و گربه و سگ شده بودند یک خانواده. همزیستی مسالمتآمیزی که زیر سایه مادربزرگ شکل گرفته بود.
اگر در شهر موشها یک غیر (اسمشو نبر) تهدیدی واقعی بود، «خونه مادربزرگه» جمع اغیار و اضداد بود با تهدیدی فرضی «یه سر و دو گوش» که میتوانست هر حیوان و انسانی باشد. در «خونه مادربزرگه» انسان در هیئت عروسک وارد دنیای حیوانات شد؛ تجربهای جدید که دیگر تکرار نشد. چنانکه در «الو الو من جوجوام» محصول سال 1373 این عروسکها بودند که وارد دنیای انسانها شدند.
عروسکهایی در فضایی رئال در شهری واقعی در میانه دوره سازندگی. در این فیلم آقا میو و جوجو (گربه و جوجه) در اتحاد با همدیگر، گردنبند خانم بزرگ را از سارقان بازپس میگیرند. قهرمانانی عروسکی در دنیای واقعی آدمها.
این روزنامهنگار گفت: برومند دو سال بعد (۱۳۷۵) تجربه ورود یک عروسک دیگر به دنیای واقعی آدم ها را تکرار کرد؛ زیزیگولو در «قصههای تابهتا» موجود بیمثال و مانندی بود که آرزوهای آدم بزرگها در زندگی روزمره را برآورده میکرد. برومند در «قصههای تابهتا» محیطی رؤیایی مانند «خونه مادربزرگه» نیافرید؛ همه چیز در بستر رئال شکل میگرفت. در عوض سعی نکرد زیزیگولو را شبیه حیوان یا موجودی واقعی خلق کند؛ این تنها باری بود که کاراکتری از سوی برومند خلق میشد که مابازایی در جهان واقعی نداشت. موجودی که با فارسی سلیس خود نشان میداد کاملاً ایرانی است.
در «قصههای تابهتا» خواستههای واقعی جامعه شهرنشین ایرانی مطرح میشود، خودروی شیک و پدر پولدار و زندگی مرفه. هیچ یک از این آرزوها سرکوب نمیشوند؛ موقعیت فرضی پدید میآید تا انتخاب واقعی آنجا انجام شود.
وی ادامه داد: برومند از مدرسه و «شهر موشها» و «خونه مادربزرگه» پا به شهر واقعی گذاشته بود؛ چنانکه در سال ۱۳۷۵ با ساخت مجموعه «کودکی غلامحسینخان»، دوگانه شهر مدرن و اصیل را در مواجهه مجری تلویزیون با شخصیتی عروسکی به تصویر کشید. برومند اواخر دهه ۷۰ و دهه ۸۰ از شهر بیرون نرفت؛ با پرسوناژهای واقعی سروکار داشت و زندگی روزمره شهرنشینان؛ کارگردان «آرایشگاه زیبا»، «تهران ۱۱» را میسازد که تابلویی است از ورود پراید به زندگی ایرانیان؛ خودرویی که آرزوی ماشیندار شدن اقشار کم درآمد را برآورده میکرد. «هتل» پدیده در حال گسترش سفرهای بین شهری و اهمیت هتلگردی را نشان میداد؛ نمایی از گونهگونی فرهنگی و پیچیدگی بافت اجتماعی. «ورثه آقای نیکبخت» و «کارآگاه شمسی و دستیارش مادام»، «کتابفروشی هدهد» و «همه بچههای من» برومند را تا سال ۹۰ به «آب پریا» رساند؛ با مضمونی تخیلی و فانتزی و نگاهی به جدیترین مسئله امروز و فردای ایران: «آب».
وی گفت: در سال ۹۳، برومند از شهر واقعی به شهر خیالی موشها بازگشت؛ «شهر موشها-2» حکایت ۳۰ سال بزرگتر شدن موشهایی است که زندگی امروزه دارند؛ با نسل جدیدی از موشهای حاصل ازدواج آنان. در «شهر موشها-2» یک «غیر»، «بچه گربه سفید» (پیشو) پیدا و توسط موشها نگهداری میشود؛ اینجا گربهها به دو گونه سیاه و سفید تقسیم میشوند؛ اسمشو نبر سیاه است و پیشو سفید؛ و در این میان گربه سفید هم از سیاه در امان نیست.
بارسقیان خاطرنشان ساخت: برومند اما دنیای واقعی را در «شهر موشها-2» بازسازی کرده؛ ماشین و تلویزیون و گیتار و رستوران و…بهواقع برخلاف «خونه مادربزرگه» آرمانشهر نساخت و یا همانند «الو الو من جوجوام» و «قصههای تابهتا» عروسک را وارد دنیای واقعی نکرد؛ بلکه دنیای واقعی را به شهر موشها برد و شهرنشینی انسانگونه را برای موشها خلق کرد. این دگرگونی همچنان برومند را در هفتمین دهه عمرش به خالق دنیاهای نوین تبدیل کرده است؛ نوستالژیساز امروزی و ایدهپرداز خاطرهباز نسل ما.
ساختن قهرمان از آدمهای معمولی
سپس، «علی مسعودینیا» با هدف مروری تحلیلی بر خصایص ساختاری و معنایی آثار مرضیه برومند و با عنوان ساختن قهرمان از آدمهای معمولی، به ایراد سخن پرداخت.
وی گفت: تلویزیون محصول جامعه مصرفی است؛ برخلاف آنچه سالهاست مسئولان فرهنگی ما ادعا میکنند، و البته عمل نمیکنند. وظیفه نخستش سرگرمی بوده و حال اگر در گذر سالیان آموزش نیز به کارهایی که از آن برمیآید افزوده شده، نباید آن را به معنای کان لم یکن شدن وظیفهی نخستینش تلقی کرد. از دورانی حرف میزنیم که اصلاً کسی حوصله کودک و نوجوان نداشت تا بخواهد برایشان برنامه هم بسازد. به هر حال فضای ملتهب سیاسی بر کشور حاکم بود و جنگ هم پدیدهای نبود که بشود روال عادی فرهنگی را در جامعه پی گرفت و قسعلیهذا. با این حال در یک مرور اجمالی درمییابیم که برخی از بهترین برنامههای سرگرمکننده برای کودکان و بزرگسالان در همان سالهای پرمضیقه و پرمشقت ساخته شد. اینجا قصد من پرداختن به دلایل چنین وضعیتی هم هست و هم نیست. از هنرمندی سخن میرود که یکی از بهترینها بوده و عمری است هم سرگرم کرده و هم آموزش داده: مرضیه برومند.
مسعودنیا اظهار کرد: در بخش برونمتنی مرضیه برومند در کنار چند نویسنده و کارگردان دیگر بهخوبی متوجه شد که تصویر مسلط مردم در سینما و تلویزیون با واقعیت موجود در تناقض است. به این معنا که مردم در فیلمها و سریالها هیچ بازتاب واقعی روشنی از خویش نمیبینند. بنا به فراخور روزگار همهچیز ایدئولوژیزه و کانالیزه شده بود. سبک زندگی، توان مالی، طرز فکر، گفتار، جنس روابط، ارزشهای اخلاقی و آرمانهای طبقه متوسط در این دوران یا اصلاً تصویر نمیشد یا به نحوی دفرمه پیش روی مخاطب قرار میگرفت. دوگانه خیر و شر داستانهای منطبق با سیاستهای کلان فرهنگی کشور چیده میشد.
از مرضیهسادات برومند یزدی تا خاله مرضیه
سخنران بعدی، «امیر اثباتی» بود که با محور هویت اجتماعی و هویت فردی هنرمند پشت تریبون حاضر شد و با عنوان از مرضیهسادات برومند یزدی تا خاله مرضیه صحبت کرد: مرضیه برومند در اصل مرضیه سادات برومند یزدی است. فرزند پدری سنتی و مذهبی با اصلیت یزدی که محدودیت ویژهای برای دو پسر و چهار دخترش قائل نمیشد و مادری که اگر هم سواد نداشت، با یادداشتهای تصویری برای فرزندانش پیغام میگذاشت؛ اهل سینما رفتن بود و احتمالاً ذوقِ نمایش و اندوخته غنی قصههای قدیمی و اصطلاحات و ضربالمثلهایی که بعدها در کارهای مرضیه خیلی به کار گرفته شدند حاصل رشد و نمو در چنین محیطی است.
او خاطرنشان ساخت: مرضیه برومند بزرگشده میدان کلانتری خیابان دلگشا و بعدتر چهارراه آبسردار است، نزدیک میدان ژاله. در حاشیه تهران قدیم که ترکیبی است از محلههایی با بافت قدیمی و محلههایی نوساز در کنار هم، انس و آشنایی و عشق و علاقه به این بافت و هویتِ اصیل در بسیاری از آثار مرضیه برومند دیده میشود؛ مثلاً در مجموعه کودکی غلامحسینخان که در آن، محلهها و اماکن قدیمیِ تهران جستجو میشود و یا «آرایشگاه زیبا» که لوکیشن اصلیاش در خیابان ایران، پایینتر از چهارراه آبسردار قرار دارد.
وی یادآور شد: مرضیه برومند از دوران دبیرستان عملاً تئاتر را در سطح غیرحرفهای تجربه میکند و آموزش میبیند ولی با ورود به دانشکده هنرهای زیبا از آموزشی علمی و مدرن برخوردار میشود. درعینحال فاصلهای بسیار طولانی را از دنیای نسبتاً قدیمیِ سنتیِ اطراف میدان ژاله تا دنیای گسترده و جهان وسیعی که از حوالی دانشکده هنرهای زیبای دانشگاه تهران آغاز میشود و تا فرهنگهای کشورهای دیگر ادامه مییابد، طی میکند. کالبد خودآگاهی اجتماعی و سیاسی و فرهنگی، همچنین بیان مؤثرتر و بهروزتر از طریق تئاتر را در همین دوره تجربه میکند و میآموزد. این تجربه بعدتر در کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان غنیتر و پربارتر میشود و در تلویزیون با آموزههای حاصل از روبرو شدن با مخاطب وسیع تکامل پیدا میکند. راز پرمخاطب و محبوب بودن اغلب کارهای مرضیه برومند در همین تجربه و تمرینهاست و شناخت از اصول مدرن بیان نمایشی و گره زدن آنها با قصههای همین سرزمین و فرهنگ.
اثباتی تصریح کرد: مرضیه برومند ویژگی جالب دیگری هم دارد. او ضمناً زن است! که لابد نباید اهمیتی داشته باشد اما به نظر من این صفت در کارهایش و روند فعالیتش نقش بسیار پررنگی دارد. و قطعاً منظورم آن وجه از زن بودن هم هست که در اجتماع ما جنس دوم محسوب میشود. کارآگاه شمسی و دستیارش مادام نمونهای است و مثالی است از واکنش مرضیه برومند به این توزیع نابرابر نقش اجتماعی.
وی اظهار کرد: از اسد، پیرپسر «آرایشگاه زیبا» هم بگوییم و اصرار دوست و آشنا و فامیل برای نجات او از وضعیت ظاهراً معذّب تجرّد. مرضیه برومند در «آرایشگاه زیبا» با این مسئله شخصی/عمومی بسیار بزرگمنشانه و از منظری اخلاقی/انسانی روبرو میشود. زنانگیِ در دایره مفاهیم و ارزشهای موردنظر او نقش حساس و والایی دارد، نه آنطور که در فیلم «ورود آقایان ممنوع» به نمایش درآمد، مترادف باشد با نقابِ انگار ازلی-ابدی خوشگلی و بزک و لوندی و حسرت شوهر بر چهره و ذهن زن. جالب است که پیشنهاد ساخت آن فیلم را به مرضیه برومند داده بودند و حتی نام فیلم هم ایده اوست اما سرانجام نتوانست با قصهای کنار بیاید که از جنس اعتقاداتش نبود.
این طراح صحنه و دکور گفت: مرضیه برومند به همین صفتِ زن بودن در اجتماع و محیط کاری که اساساً مردانه است باید تلاش مضاعفی میکرد تا گلیم خود و کارش را از آب بیرون میکشید. گمانم جدی بودن او ناشی از کمالطلبیاش است و برخوردهای گاه خشنش – که خدا نصیب کسی نکند- از نیازش به اِعمال مدیریتی قاطع در محیطی که برای مردان هم خیلی تره خرد نمیکنند چه برسد برای یک زن.
تلاش فردی در امر صنفی
در ادامه، «فرهاد توحیدی» با موضوع تلاش فردی در امر صنفی سخن گفت. او برومند را نه یک فعال صنفی کلاسیک، اما همراه با فعالیتهای صنفی دانست و اظهار کرد: ظاهر و باطن او یکی است چون کار هرکسی شبیه اوست و خلاف آنچه تصور می شود، هنرمند درونمایه آثارش را انتخاب نمی کند، بلکه این درونمایه است که او را انتخاب می کند.
این فلیمنامهنویس تصریح کرد: مرضیه برومند اما در نقش کنشگر اجتماعی بر منابع تربیتی تاثیرگذار بوده است. برومند تاب بیعدالتی ندارد و صراحت لهجه دارد. در دهه هشتاد، پس از دو دهه سینمای موفق کودک که حتی گروه داشت، ناگهان نزول کرد و گرفتاری پیدا کرد. در آن شرایط، او و فرشته طائرپور شورای سینمای کودک را ایجاد کردند که موثر بود. اما او در ایران که دولت ایدئولوژیک سهم فرهنگ و هنر را نمی دهد و سندیکاها زرد هستند، کار صنفی کرد و خانه عروسک را برای بچههای فعال در حوزه نمایش عروسکی ایجاد کرد که یقیناً از باقیات صالحات او خواهد بود.
به آیندهای بهتر برای ایران و جهان خوشبینم
در پایان، «مرضیه برومند» با عنوان چطور قصه تعریف کنیم؟ سخنانی ایراد کرد.
برومند در پاسخ به این سؤال گفت: من واقعاً نمیدانم چطور! فکر هم نمیکنم دستورالعمل خاصی در این زمینه وجود داشته باشد. به نظر من قصهگفتن هم مثل همه هنرها غریزی است و اکتسابی نیست. البته تربیت این استعداد از طریق مشاهده و مطالعه و دانستن و یادگرفتن تکنیک، به رشد و ارتقای همه شاخههای هنری کمک میکند.
وی درباره خود گفت: اولین تصاویری که از خودم در این باره به یاد دارم کنجکاویِ توجه و دقت به آدمهای اطرافم مانند خانواده، همسایهها، همشاگردیها و معلمهایم بوده و بازگو کردن آنچه به نظرم جالب می آمده و حالا به آن میگویند استندآپ کمدی. به هر حال من بهشدت در کودکی کنجکاو آدمها و روابطشان بودم و هنوز هم هستم. موشکافانه به آدمهای دور و بر و داستانهایشان نگاه میکردم و از لابلای برخوردهایشان دنبال نکات طنزآمیز میگشتم و بزرگشان میکردم و برای بقیه تعریف میکردم.
او اظهار کرد: از همان دوران دبستان، تحت تاثیر خواهر بزرگترم، «احترام»، به دکلمه و نمایش و تئاتر علاقهمند شدم. در دبستان، دائماً تئاتر بازی می کردم و خودم هم گروه تئاتر داشتم. به دبیرستان که رسیدم تئاتر برایم جدی شد به خصوص اینکه یک یار بااستعداد هم پیدا کردم، سوسن تسلیمی. از همان سال اول دبیرستان، همکلاسی من شد. هممحله بودیم و خیلی زود دوستهای صمیمی و یک روح در دو بدن شدیم. دائماً در حال تئاتر کار کردن بودیم. اکثراً من کارگردانی میکردم و سوسن بازی میکرد. اولین دوربین نصفی را احتمالاً من و سوسن ابداع کردیم، البته بردن دوربین.
برومند گفت: اتاق من در طبقه دوم خانه مشرف به یک کوچه نسبتاً پر رفت و آمد بود با کاغذ کادو و روبان و جعبه کفش، بستههایی فریبنده درست میکردیم که داخل آن، پر از کاغذ و روزنامه بود و بعد میانداختیم توی کوچه و به عکسالعمل مردم نسبت به بسته موردنظر نگاه میکردیم و میخندیدیم. عکسالعملها بسیار متفاوت بود. بعضی نمیدیدند، بعضی بیتفاوت از کنارش میگذشتند، بعضی هم یواشکی و با نوک پا بسته را به گوشهای میبردند، بعضی هم باز میکردند و با جمله «دماغ سوخته میخریم» روبرو میشدند.
برومند اضافه کرد: من در بچگی و نوجوانی و جوانی خیلی شیطنت می کردم. همهاش در حال سربه سر گذاشتن این و آن بودم. اما در کنار این شیطنتها و شر و شورها اهل مطالعه بودم. عاشق «کیهان بچهها» بودم. پنجشنبه به پنجشنبه با پنجزاری کنار دکه منتظر «کیهانبچهها» بودم. پدرم خیلی اهل شعر و ادبیات بود. تقریباً دیوان شعر همه شعرای توی کتابخانهاش را حفظ بود. خودش هم پر بود از شعر و حکایت و مثل و بحر طویل و بسیار هم اهل طنز بود. از همان بچگی از طریق کتابخانه پدر و کتابخانه مفصلتر و متنوع ترِ پسرعمه که همسایه بودیم بدجوری با کتاب دوست شدم؛ بینوایان، الیور تویست، تام سایر، کلبه عمو تُم و... . یاد میآید خواهرم احترام که آن وقت حدود سیزده چهارده ساله بود و من ده ساله، یک کتاب میخواند به اسم دزیره. یواشکی خواندمش و همراه با دزیره عاشق شدم و اولین شکست عشقی را هم تجربه کردم.
برومند گفت: به دانشگاه رفتم و سرخوشانه تجربیات و دانستهها و آرمانهایم را با همدانشکدهایها به اشتراک گذاشتم. با بزرگان هنر و اندیشه که برخی همدانشکدهای بودند و برخی هم استاد بودند از نزدیک آشنا شدم و در محضرشان یاد گرفتم، همراه با دانشجویان دانشکده هنرهای زیبا از رشتههای معماری و موسیقی و نقاشی و مجسمهسازی و تئاتر. سفرهای دانشجویی زیادی رفتیم. تقریباً همه جای ایران را وجب به وجب و شهر به شهر و روستا به روستا گشتم. به دورافتادهترین جاهای سرزمینم سفر کردم و با زندگی، آداب و رسوم، مردم و اقوام مختلف از نزدیک آشنا شدم و درد و رنجهایشان را لمس کردم و انقلابی شدم و قصه پناهگاهی شد برایم تا حرف دلم را بزنم و جهان آرمانیام را در لابهلای داستانهای بسیار ساده و روزمره با دیگران به اشتراک بگذارم.
وی تأکید کرد: در طول زندگیام به باورهای زیادی رسیدم، متعصب شدم و بعد رها شدم. با گذر زمان فهمیدم که هیچ اندیشه و باوری مطلق نیست. به شر و خیر مطلق باور ندارم به همین دلیل جز بعضی پرسوناژهای تخیلی و اسطورهای، توی کارهایم آدم خوب و بد ندارم. قصههای ساده و قابل درک و فهم گفتم. برای مخاطب خاص قصه نگفتم. برای همه گفتم و به سادهترین شکل. سعی کردم حتی مفاهیم عمیق و دشوار را ساده تعریف کنم. هم برای بزرگترها قصه گفتم هم برای بچهها. همیشه مفاهیم کارهایم مشترک بوده و ابزار گفتارم فرق کرده است. به آیندهای بهتر برای ایران و جهان خوش بینم. شاید به همین دلیل توی همه ساختههایم تابش نور امید دیده میشود و دوست ندارم مخاطبم را آزار دهم. دوست دارم وقتی مردم کارهایم را میبینم چهرهشان متبسم باشد.
وی در پایان خاطرنشان ساخت: این همه حرف زدم ولی هنوز نگفتم که چطور باید قصه بگویم. چون نمیدانم. فقط میدانم که باید یاد بگیریم هرکدام قصه خودمان را بگوییم. همانطور که فکر میکنیم و حس میکنیم. این قصه حتماً درست است.
در پایان این برنامه، مستند «پناهگاهی به نام قصه» ساخته پوریا عالمی به نمایش درآمد و از کتابی به همین نام رونمایی شد.
انتهای پیام/4104/پ
انتهای پیام/