/ بازنشر/ فتحالله بینیاز: حرص و آز، جامعه را از تفکر و مطالعه دور کرده است
به گزارش خبرنگار فرهنگی آنا، فتحالله بینیاز بر این باور است که مردم ایران استعدادی ذاتی برای حرکت به سمت سرگرمیها و تفریحهای بیارزش دارند. از طرفی ازآنجا که مردم ایران را مردم ادبیات شفاهی میداند، معتقد است مردم دوست دارند بشنوند تا اینکه بخوانند! همچنین میگوید: «حرص و آز مردم ما را از تفکر، مطالعه و هر فرایند ارزشمند دیگری که مربوط به فرهیختگی میشود، باز داشته است.»
جناب بینیاز؛ اینروزها اوضاع و احوال نشر را که از هر کسی میپرسی، آن را بحرانی توصیف میکند. ارزیابی شما از شرایط نشر چیست؟
من هم آن طور که از مولفان و ناشران میشنوم، وضعیت بهشدت بحرانی است. تا آنجا که تیراژ کتاب به 200 و 300 نسخه رسیده است. البته کتابهایی هم که منتشر میشوند، چندان کتابهای جاندار و قوی نیستند که انتظار داشته باشیم با استقبال آنچنانی مخاطبان روبهرو شوند.
به نظرتان دلیل این افت کیفیت محسوس چه میتواند باشد؟
اینگونه نیست که آثار خوب نوشته نشوند! مشکل این است که اجازه انتشار نمیگیرند. بسیاری از نویسندگان پیش از اقدام به نشر، آثارشان را برایم میفرستند که بخوانم و من در میان این آثار، آثار خوب و قوی هم میبینم. اما اغلب این آثار وقتی در مسیر انتشار قرار میگیرند، هر کدام با 70-80 ممیزی سنگین مواجه میشوند که یا آنها را از انتشار باز میدارد و یا اینکه اعمال اصلاحیهها، به قول معروف اثر را از حیز انتفاع خارج میکند. آخر وقتی تمام پرسشهای اعتراض آمیز شخصیت اول یک اثر را حذف کنیم،چه چیزی از آن باقی میماند؟ اتفاقی که میافتد این است که شخصیتها به آدمهای خنثی و آمفوتری تبدیل میشوند که هیچ جاذبه و کنشی را در مخاطب ایجاد نمیکنند. به همین خاطر آثار خوب، در صورت انتشار به صورتی مثله به دست مخاطبان میرسد و نمیتواند روایت درستی از داستان اصلی به مخاطب ارائه دهد.
البته به نظر میرسد مشکل بحران مخاطب، مشکلی فراتر از این حرفها باشد. یعنی اساسا عوامل متعدد بیشماری باعث دوری مردم از کتاب و مطالعه شده است. نظر شما چیست؟
بله؛ مساله ممیزی و عدم انتشار آثار خوب، یکی از عوامل است. به نظر من عامل اصلی این است که به طور کلی مردم ایران (مثل مردم برخی دیگر از کشورها) بیشتر به ادبیات شفاهی علاقه دارند؛ یعنی بیشتر از اینکه دوست داشته باشند داستانی را بخوانند، دوست دارند یک نفر داستان را برایشان تعریف کند.
اغلب این آثار وقتی در مسیر انتشار قرار میگیرند، هر کدام با 70-80 ممیزی سنگین مواجه میشوند که یا آنها را از انتشار باز میدارد و یا اینکه اعمال اصلاحیهها، به قول معروف اثر را از حیز انتفاع خارج میکند |
با نگاه به آمار نشر در دهههای مختلف، میانگین تیراژ کتاب در کشور افت شدیدی داشته. خصوصا این روند نزولی در سالهای اخیر به شدت تشدید شده است. دلیل این تشدید چشمگیر چه میتواند باشد؟
من هم با شما موافقم. همانطور که در مصاحبههای دیگری اشاره کردهام، در اوایل دهه 40 که جمعیت ایران حدود 22 میلیون نفر بود، تیراژ متوسط کتابها از 10 هزار نسخه برای هر کتاب پایینتر نمیآمد. کتابهایی مانند «اتاق شماره 6» اثر آنتوان چخوف، «خاطرات خانه اموات» اثر داستایوفسکی، «بیگانه» آلبر کامو و بسیاری کتابهای دیگر بسیار مورد استقبال مردم قرار میگرفتند. ولی مشکل اینجاست که مردم ما استعداد زیادی برای سوق پیدا کردن به سمت سرگرمی و تفریح دارند. حالا چه این سرگرمیها سریالهای سطحی و بیارزش تلویزیونی باشد و چه شبکههای مجازی مانند لاین و وایبر و تلگرام و... که این روزها باب شدهاند. اگر سری به گروههای مجازی بزنید، میبینید که پر شدهاند از مطالب بیارزش و تکراری، جوکهای مسخره و نوشتههایی که هدفشان سرگرمی است، نه انتقال مفاهیم باارزش.
البته سرگرمی خوب است، لطیفهها هم به جای خود مشکلی ندارند. اما اینها برای یک ملت فرهنگ نمیشوند! مگر نه این است که این امکانات در کشورهای توسعه یافته مانند آمریکا (کشوری که مردمش به خوشگذرانی مشهورند) وجود دارد؟ یا مگر نه این است که کافه نشینی در کشور فرانسه یکی از تفریحات اصلی تلقی میشود؟ پس چطور است که مردم آمریکا و فرانسه بعد از خوشگذرانیها و تفریحاتی که آنها را احاطه کرده، وقتی به خانه باز میگردند چند ساعتی را به مطالعه اختصاص میدهند؟ چطور است که خانم هارپر لی، نویسنده مشهور آمریکایی و نویسنده کتاب «کشتن مرغ مقلد»، بعد از سالها گوشه نشینی در خانه سالمندان، کتابی مینویسد که در عرض یکی دو هفته، یک میلیون و 250 هزار نسخه از آن به فروش میرسد؟
این نکته را هم بگویم که گرفتار شدن در بند سرگرمیها و وقتگذرانیها، فقط به مردم عادی محدود نمیشود؛ بلکه نویسندگان، شاعران، ناشران و منتقدان ادبی را هم شامل میشود. به عنوان مثال حالا که چند روزی از مرگ دکتروف میگذرد، بد نیست به شاعران و نویسندگان تلفن کنید و از آنها بپرسید از این نویسنده سرشناس و مطرح، تا به حال چند کتاب خواندهاند؟
طبق آمارهایی که اعلام میشود، در کشور ما حدود 50 هزار اهل قلم (از انواع مختلف و در حوزههای متفاوت) وجود دارند. اینها کجایند؟ اگر این قشر از جامعه کتاب خوان هستند، پس چرا شرایط تیراژها به این وضعیت افتاده است؟ یا مثلا شنیدهام که 25 هزار نفر در کشور ما به کلاسهای داستاننویسی میروند. آیا این افراد نباید کتابهای داستانی را خریداری کرده و بخوانند؟ مگر نه این است که با تئوری خواندن کسی نویسنده نمیشود و نویسندگی به مطالعه و تجربه نیاز دارد؟
پس چطور است که مردم آمریکا و فرانسه بعد از خوشگذرانیها و تفریحاتی که آنها را احاطه کرده، وقتی به خانه باز میگردند چند ساعتی را به مطالعه اختصاص میدهند؟ |
اگر نگاهی به آمارهای نشر در دهههای اخیر داشته باشیم، میبینیم که وضعیت کتاب و مطالعه در هیچ دورهای قابل ملاحظه و رضایتبخش نبوده است. بنابراین اگر امروز با بحران مخاطب و افت تیراژ مواجه شدهایم، این یعنی از جمعیت محدود کتابخوان، که میتوان آنها را در شمار فرهیختگان هر جامعهای شناخت کم شده است. چطور میشود که اهالی واقعی کتاب و مطالعه هم مانند مردم عادی به این سرنوشت دچار شدهاند؟
اولا من به هرکسی که مدرکی دارد، فرهیخته نمیگویم. بهتر است به آنها بگوییم تحصیل کرده! اما اینکه چرا تحصیلکردگان ما هم مطالعه را کنار گذاشتهاند، دلیلش این است که عمدتا درگیر جاذبههای جنونآور دیگری در زندگی شدهاند که حرص و آز و ثروتطلبی مهمترین آنهاست.
ببینید؛ پول چیز خوبی است و همه آن را دوست داریم. اما چرا وکیلان و مهندسان و پزشکان که اکثرا از تمکن مالی بسیار خوبی هم برخوردار هستند، تا 12 شب کار میکنند؟ خیلی از پزشکان تا نیمههای شب بیمار ویزیت میکنند! جراحان با کمک دستیاران خود بیش از 10 عمل جراحی را پشت سر هم در یک روز برنامهریزی میکنند. یا فلان مهندس شب و روز حرص ساختمانهایش را در این طرف و آن طرف شهر میزند و از این ساختمان به آن ساختمان سرک میکشد. یا فلان حسابدار، حسابداری چندین و چند اداره و شرکت و کارخانه را همزمان انجام میدهد.
البته قشری از کارمندان ادارهها و سازمانهای دولتی حق دارند که برای امرار معاش، به سمت شغلهای دومی مانند مسافرکشی یا فروشندگی در فروشگاههای مبل و اتومبیل و ... بروند. اما برای گروه اول فقط میتوان گفت که دچار جنون ثروتاندوزی شدهاند. حالا سوال اینجاست که چطور میشود انتظار داشت این افراد وقتی به خانه برمیگردند، به جای پرداختن به سرگرمیهایی که به آنها اشاره کردم، کتاب بخوانند؟
اگر یک سری به محلههای قدیمی بزنید، شاهد ظهور مراکز عظیم تجاری، پاساژها و فروشگاههای متعددی هستید که چهره شهر را عوض کردهاند. مثلا در محله امامزاده حسن که زمانی پر بود از حیاطها و باغچهها و چایخانهها، فروشگاههای عریض و طویل عرض اندام میکنند. اینها نشانهای است از شیوع حرص و آز بیمارگونه و شهوت مالاندوزی! به همین خاطر فکر میکنم حرص و آز مردم ما را از تفکر، مطالعه و هر فرایند ارزشمند دیگری که مربوط به فرهیختگی میشود، باز داشته است.
گفتوگو: هادی حسینینژاد/ 3 مرداد 94
انتهای پیام/