چهره جنگ ویتنام در هالیوود
به گزارش گروه رسانههای دیگر خبرگزاری آنا، جنگ ویتنام بدوناغراق، جزء آن دسته از جنگهایی بوده است که سینماگران هالیوودی و غربی فیلمهای بسیار زیادی را پیرامون اتفاقات و فجایع این جنگ ساختهاند. این جنگ که دولت آمریکا آن را به بهانه جلوگیری از گسترش و کنترل کمونیسم به راه انداخت، حدود 15 سال طول کشید و برای هر دو طرف ماجرا، تلفات و ویرانیهای زیادی به جای گذاشت و در نهایت هم ویتنام توانست بعد از تحمل خسارت بسیار پیروز این نبرد شود و ارتش آمریکا را بدون نتیجه به خانهشان بفرستند. ویتنامیها نام این جنگ خانمانسوز را «مقاومت علیه آمریکا» نامیدند و حتی با وجود امکانات کم و تخریب فراوانی که برای مملکتشان به وجود آمد، حاضر به تسلیم نشدند و به خاطر همین استقامتی که در دفاع از وطنشان نشان دادند، بازتاب چهره دولت آمریکا و سربازان آمریکایی در جنگ ویتنام، چنان در دنیا منفی و زشت شد، که سازندگان فیلم در این کشور را به سمت ساخت فیلمهای پیرامون جنگ ویتنام برد. اکثر این فیلمها حول محور نارضایتی و آسیبهای سربازان آمریکایی ساخته شد و با القای حس همدردی به مخاطب و نشان دادن صدماتی که این سربازان در جنگ دیدند، به نوعی در جهت مظلومنمایی و اعاده حیثیت سربازان آمریکایی قدم برداشتند. ما در این گزارش قصد داریم تعدادی از مهمترین آثاری را که در سینمای هالیوود در مورد جنگ ویتنام ساخته شده است، بررسی کنیم.
غلاف تمام فلزی/ «غلاف تمام فلزی» نام فیلمی است به کارگردانی استنلی کوبریک، محصول سال 1987.
داستان فیلم در زمان جنگ ویتنام اتفاق میافتد و دو فصل دارد. در بخش اول نحوه آمادهسازی سربازان در یکی از واحدهای نیروی دریایی آمریکا را میبینیم که در آنجا سرباز جوکر (متیو مودین) به همراه عدهای دیگر و یک سرباز چاق و دستوپا چلفتی به نام سرباز پایل (وینسنت دآنوفریو) زیر نظر مامور آموزش نظامی سختگیری به نام سرگرد هارتمن (آر لی ارمی) آموزش میبینند که در نهایت سرباز پایل، به خاطر فشارهای سرگرد هارتمن، دیوانه میشود و دست به کشتن هارتمن و خودش میزند. در بخش دوم همراه با سربازان آمریکایی به درون جنگ ویتنام میرویم و جنگ را از زاویه دید آمریکاییها می بینیم... .
استنلی کوبریک در میان سینماگران معاصر، به عنوان کارگردانی صاحبسبک و ایدهپرداز، با دیدگاه متفاوت شناخته میشود. این کارگردان که همیشه مورد تحسین بیشتر کارگردانان همنسل و بعد از زمان خودش بوده در فیلم «غلاف تمام فلزی» سعی کرده دیدگاهش را نسبت به جنگ و کسانی که در آن شرکت میکنند، به تصویر بکشد. قسمت اول فیلم مربوط به دوران آموزش این سربازان است و شرایطی بینهایت سخت و طاقتفرسا، همراه با حقارت را برای این سربازان به تصویر میکشید طوری که انگار این سربازان آموزش میبینند تا هیچ ارادهای را بالاتر از مافوق خود نبینند و حتی بدون رضایت مقام بالاتر اجازه خوردن آب هم ندارند. در صحنهای که یک مافوق با سرباز زیر دستش صحبت میکند این دیدگاه به همراه دلیل حمله این کشور به ویتنام، کاملا مشخص میشود. مافوق میگوید: «من از سربازم میخواهم که از دستورات من مانند دستورات خداوند اطاعت کند. ما اینجا هستیم تا به مردم ویتنام کمک کنیم؛ چون درون هر ویتنامی یک آمریکایی است که سعی میکند خودش را از شکل ویتنامیاش آزاد کند!»
این دیدگاه مستکبرانه که با لحن طنز بیان میشود به نوعی مخاطب را به یاد گفتههای دولتمردان آمریکایی میاندازد که یا با ما هستید یا علیه ما... . در فیلم هم سربازان آمریکایی به گفته مافوقشان قرار است ویتنامیها را یا به سمت ذات مثلا واقعیشان که پیروی از آمریکا است، بکشانند یا نابودشان کنند. زنان «در غلاف تمام فلزی» نقش پررنگی ندارند و بیشترین حضورشان در فیلم مربوط به زنان تنفروش ویتنامی است که حاضرند با کمترین قیمت خودشان را در اختیار سربازان آمریکایی قرار بدهند. با توجه به اینکه زن در ادبیات استراتژیک نمادی از میهن محسوب میشود با تکرار صحنههای حضور زن ویتنامی تنفروش، کارگردان گویی میخواهد بگوید که حتی بعد از جنگ بیثمر 15 ساله، ما کاملا شکست نخوردیم و در عوض به شکل دیگری تسخیرشان کردیم. تنها صحنهای که از حضور زن مبارز ویتنامی در فیلم وجود دارد دختر بچهای است که به بدترین شکل ممکن جانش را از دست میدهد و اصلا باقی نمیماند تا بتواند پیامش را به نسل بعد خود منتقل کند... .
از حاشیههای مورد توجه فیلم، انتخاب آر لی ارمی برای ایفای نقش سرگرد هارتمن است. گفته میشود آر لی ارمی خودش شخصا پیش کوبریک رفت و از وی خواست نقش گروهبان هارتمن را به وی بدهد. کوبریک نیز با تصور اینکه ارمی آن شخصی نیست که بازیگران دیگر از وی حساب ببرند، او را برای این نقش نپذیرفت. در این هنگام ارمی با حالت نظامی بر سر کوبریک فریاد زد که وقتی من صحبت میکنم سرپا وایسا. در این هنگام کوبریک از ترس، به صورت غریزی بلند شده و سر پا ایستاد! این نقش که بهنوعی در سینمای هالیوود ماندگار شد پیش از آر لی ارمی به افراد مشهور دیگری چون اد هریس هم پیشنهاد شده بود که در نهایت با رد این پیشنهاد نقش به لی ارمی رسید. در مجموع «غلاف تمام فلزی» با تحسین منتقدان مواجه شد و نامزد یک جایزه اسکار برای بهترین فیلمنامه اقتباسی هم بود، هر چند از نظر فروش نتوانست کمی بیشتر از بودجه ساختش را تامین کند اما در مجموع تبدیل به اثری مشهور در کارنامه کارگردانش شد.
جوخه/ «جوخه» نام فیلمی است به کارگردانی اولیور استون محصول سال 1986.
داستان فیلم «جوخه» در مورد سربازی جوان به نام کریس تیلور است که داوطلبانه به جنگ آمده چون جنگیدن در ویتنام را وظیفه خود میداند. او راوی ماجرا نیز هست و قدم به قدم جنگ ویتنام را از دیدگاه یک سرباز آمریکایی برای مخاطب توصیف میکند. اما داستان به همین جا ختم نمیشود. تیلور خیلی زود متوجه میشود که ویتنام جهنمی است که اگر از آن جان سالم به در ببرد تا دوران پیری به خوبی زندگی خواهد کرد و در غیر این صورت سلاخی خواهد شد... .
در دنیای سینما، اولیور استون به عنوان کارگردانی که به موضوعات جنگی مربوط به ویتنام علاقهمند است و یکی از دغدغههایش محسوب میشود، شناخته میشود. فیلم «جوخه» اولین فیلم از سهگانه استون در مورد جنگ ویتنام و سکوی پرتاب او به بالاترین قلههای موفقیت در هالیوود بود. نگاه استون در این فیلم بیشتر روی سختیهای ریز و درشتی متمرکز بود که سربازان آمریکایی در ویتنام درگیر آن شدند. راوی داستان از همان هفته ابتدایی حضورش در ویتنام پشیمان میشود اما چارهای جز ماندن ندارد. با وجود اینکه این فیلم قرار است در مذمت جنگ و خشونت باشد ولی راوی در قسمتهایی از فیلم، از سربازان همقطارش، که به قول خودش همه از قشر پایین جامعه آمریکا هستند و نه تحصیلاتی دارند و نه امکان پیشرفتی، تقدیر میکند و میگوید این سربازان در صورتی که زنده بمانند باید در فقر زندگی کنند و بدنه جامعه، آنها را نمیخواهد اما با این وجود برای جامعه آمریکا و آزادی هموطنانشان میجنگند! گویی کارگردان خواسته با این جملات از این سربازان آسیبدیده و زخمخورده هم دلجویی کند و در کنار شعارهای ضد جنگی که میدهد کار و زحمات آنها را هم بیاجر نگذارد!
فیلم «جوخه» از نظر هنری بسیار موفق بود. این فیلم برای دریافت هفت جایزه اسکار، کاندیدا شد و چهار تای آن را به دست آورد؛ بهترین فیلم، بهترین کارگردانی، بهترین صدا و بهترین تدوین. «جوخه» برعکس انتظار به عنوان یک فیلم جنگی، در گیشه هم موفق عمل کرد و توانست نظر مخاطبان را به دست بیاورد و به عنوان فیلمی که تنها 6 میلیون دلار هزینه ساختش شد، توانست نزدیک به 138 میلیون دلار در مجموع فروش داشته باشد که 40 میلیون دلار آن تا امروز تنها از راه فروش دی وی دیهایش بوده است.
متولد چهارم ژوئیه/ «متولد چهارم ژوئیه» نام فیلمی است به کارگردانی اولیور استون محصول سال 1989.
داستان این فیلم که دومین اثر از سهگانه ویتنام کارگردانش است، بر اساس کتاب زندگینامه «ران کوویچ» سرباز آمریکایی حاضر در جنگ ویتنام ساخته شده است. داستان فیلم از کودکی ران آغاز میشود و سپس به سالهای نوجوانی و تحصیل او در دبیرستان میرسد؛ خدمت سربازی در نیروی تفنگداران دریایی آمریکا در ویتنام، بخش بعدی این فیلم است که با نمایش حادثهای که منجر به قطع نخاع او میشود به اوج میرسد. ران دوران بازپروری و بهبودش را در بیمارستان کهنه سربازان برانکس پشت سر میگذارد و سپس اتفاقاتی برایش میافتد که او را به یک فعال مخالف جنگ تبدیل میکند. اولیور استون، کارگردان «متولد چهارم ژوئیه» که خودش مدتی در جنگ ویتنام شرکت داشته، به عنوان یک صاحبنظر، در مورد ساخت این فیلم گفته است: «به دلیل مشکلات دوران دبیرستان و نارضایتی از سیستم آموزشی به ویتنام رفتم. تصور میکردم با کمونیسم مبارزه میکنم اما در ویتنام متوجه شدم وارد چه عرصه جنایتآمیزی شدهام. هنگام برگشت به آمریکا متاثر از همین تجربه «جوخه» و «متولد چهارم ژوئیه» را ساختم.»
در فیلم «متولد چهارم ژوئیه»، استون سعی کرده زندگی یک سرباز آمریکایی از یک خانواده مسیحی بسیار معتقد را به تصویر بکشد. شخصیتپردازی این سرباز بسیار باورپذیر است. ران پسری مهربان و وظیفهشناس برای خانواده و مردی مورد اعتماد برای دختری است که به او علاقه دارد. این پسر علاوهبر تمام اینها سربازی دلیر برای کشورش به حساب میآید؛ کسی که حتی بعد از آسیبدیدگی هم روی کشورش تعصب دارد و وقتی میبیند در برخی ایالتهای آمریکا مردم معترض به جنگ ویتنام، پرچم آمریکا را آتش میزنند، خشمگین میشود و جمله معروفش را میگوید: «دوستش داشته باش یا ترکش کن!»
«در متولد چهارم ژوئیه» مخاطب با دنبال کردن زندگی یک سرباز آمریکایی مجروح از جنگ ویتنام در واقع به جو آن زمان برده میشود و کارگردان با نشان دادن تغییر تدریجی تفکرات این سرباز او را به سمت مخالفت با جنگ و برانگیخته کردن احساسات مخاطب در همذاتپنداری با این سرباز هدایت میکند.
استون در بیشتر فیلمهایش نظری موافق نسبت به جناح دموکرات را به تصویر میکشد. در این فیلم هم از همان ابتدا با سخنرانی کندی (رئیسجمهور دموکرات آمریکا) و حرفهای مادر ران در مورد رویایش که روزی پسرش در مقابل جمعیت زیادی مثل کندی سخنرانی خواهد کرد، این نظر موافق را ترسیم میکند. در واقع کارگردان داستان روزهای خوش خانواده ران را در دوران رئیسجمهور دموکرات شروع میکند و در پایان هم ران در حالی بعد از آن همه ناامیدی و سرخوردگی امیدوار است که دوران یک رئیسجمهور دموکرات دیگر شروع شده است.
«متولد چهارم ژوئیه» برنده دو جایزه اسکار بهترین کارگردانی و تدوین و نامزد ۶ اسکار بهترین فیلم، فیلمنامه اقتباسی، بازیگر نقش اصلی (تام کروز)، موسیقی، و فیلمبرداری شد. در جشنواره گلدنگلوب هم این فیلم چهار جایزه بهترین کارگردانی، بهترین فیلم درام، بهترین فیلمنامه و بهترین بازیگر فیلم درام (تام کروز) را دریافت کرد و توانست با فروش 232 میلیون دلاری خود، رکوردی خوب برای یک فیلم جنگی و پرفروشترین فیلم از سهگانه ویتنام استون را رقم بزند.
بهشت و زمین/ «بهشت و زمین» نام فیلمی است به کارگردانی اولیور استون محصول سال ۱۹۹۳.
داستان فیلم درواقع برگرفته از زندگی دختری ویتنامی به نام پانگ تی لی است و زندگی این دختر را از سال 1950 و شروع جنگ ویتنام با آمریکا نشان میدهد تا زمانی که پس از تحمل سختیهای بسیار زیاد، کهنهسربازی آمریکایی با او ازدواج میکند و این زن را به همراه فرزندانش از زندگی سخت در ویتنام نجات میدهد و به آمریکا میبرد.
«بهشت و زمین» به عنوان آخرین فیلم از سهگانه فیلمهای استون پیرامون جنگ ویتنام شناخته میشود. این فیلم برای اولین بار سعی میکند جنگ ویتنام را از دیدگاه ویتنامیها هم به تصویر بکشد ولی مخاطب از همان ابتدا و شروع فیلم میبیند که نوع به تصویر کشیدن داستان دقیقا شیبه دیگر فیلمهای آمریکایی است و تنها فرقش در این است که این بار راوی یک دختر ویتنامی است که با زبان انگلیسی داستانش را بیان میکند!
خانواده این دختر ویتنامی در فیلم «بهشت و زمین» به غیر از ظاهرشان هیچ شباهت فرهنگی با مردم ویتنام ندارند و کارگردان سعی کرده ورژنی آمریکایی از یک دختر ویتنامی را بسازد که سعی دارد از شر فرهنگ ناخواستهای که گرفتارش شده نجات پیدا کند.
این دختر طبق روند فیلم، از ظلم و تجاوز کمونیستهای هموطنش، به آغوش آمریکاییها پناه میبرد؛ جایی که وقتی یک افسر آمریکایی قصد تجاوز به این دختر را میکند سریع قبل از اینکه برای دختر اتفاقی بیفتد افسر نابکار را تنبیه میکنند و دختر نجات پیدا میکند!
تصویر بیسر و تهی که کارگردان از ویتنام و یک دختر ویتنامی به مخاطب ارائه میکند به هیچوجه قابلباور نیست؛ مخصوصا که در ادامه داستان و بعد از ازدواج یک افسر آمریکایی با این دختر، خانواده افسر بدون هیچاعتراضی و با آغوشی باز این زن را به همراه دو فرزند ویتنامیاش قبول میکنند و انگار نه انگار که کشورشان با کشور این دختر در جنگ است و این کاملا با دید جامعه و مردم آن زمان آمریکا تفاوت دارد چراکه در آن زمان، مردم آمریکا ویتنامیها را دشمنان کشور خود و قاتلان فرزندانشان میدانستند و به هیچوجه پذیرفتن دختری به عنوان عروس از این کشور، آن هم به این شکل، منطقی به نظر نمیرسد.
فیلم «بهشت و زمین» بدونتردید ضعیفترین فیلم، از سهگانه ویتنام اولیور استون است. این فیلم در زمان اکرانش نه توانست نظر منتقدان را به دست بیاورد و نه مورد توجه مخاطبان قرار گرفت و با فروشی معادل پنج میلیون دلار که برابر با یک ششم بودجه ساختش بود، به یک شکست تجاری واقعی برای تهیهکنندگانش تبدیل شد.
شکارچی گوزن/ «شکارچی گوزن» نام فیلمی است به کارگردانی مایکل چیمینو و محصول سال ۱۹۷۸.
داستان فیلم در زمان درگیری نیروهای آمریکایی و ویتنامی است و زندگی سربازانی را به تصویر میکشد که از طبقه متوسط و ضعیف جامعه آمریکا به حساب میآیند. در ابتدا مخاطب شاهد داستان عروسی مردی است از طبقه کارگر که به همراه دوستانش در پنسیلوانیا مشغول رقص و پایکوبی هستند و هر یک بهترین لحظات خود را میگذرانند. در ادامه هر یک از سه شخصیت اصلی که قرار است در جنگ ویتنام شرکت کنند، مشخص میشوند. در بخش دوم فیلم که این دوستان به شکار گوزن میروند و بار دیگر مخاطب شاهد گردهمایی دوستانهشان است و در این بخش کارگردان سعی کرده نگاهی عمیقتر به هدفمند بودن مبارزه و نبرد این جوانان بیندازد. در بخش سوم و آخر داستان، مخاطب همین مردان جوان شاداب را در موقعیتی سخت و زیر شکنجه و در اسارت ویتنامیها میبیند. در این بخش دیگر خبری از آن جوانان پر شر و شور نیست. مواجهه با سختیها و درگیریهای جنگ از این مردان جوان موجودات دیگری میسازد که در نهایت هم برخی از این جوانان که روحیه قویتری دارند از بار این سختیها نجات پیدا میکنند و برخی که ضعیفترند در باتلاق جنگ ناپدید میشوند.
«شکارچی گوزن» از نظر فیلمنامه و کارگردانی فیلم قوی و قابلتاملی است. بازیها در این فیلم بسیار روان است و مخاطب را با شخصیتهای فیلم از همان ابتدا همراه میکند. کارگردان در این فیلم به خوبی توانسته از بازیگرانش همان شخصیتهایی را بسازد که مد نظر دارد، به خاطر همین هم این شخصیتها برای مخاطبان آشنا به نظر میرسند و میتوانند با آنها ارتباط برقرار کنند. البته این فیلم هم مانند دیگر ساختههای فیلمسازان آمریکایی سعی دارد تصویری وحشی از ویتنامیها به مخاطبانش ارائه کند و به مقاومت سربازان آمریکایی علیه این قوم به اصطلاح وحشی و بیدین عمق بیشتری بدهد ولی «شکارچی گوزن» با توجه به ساختار محکمی که دارد در این هدف موفقتر عمل کرده؛ به خصوص در صحنههایی که سربازان ویتنامی را در حال شکنجه روحی و جسمی سربازان آمریکایی نشان میدهد، کارگردان به خوبی حس نفرت مخاطب را نسبت به بیرحمی شکنجهگرها برمیانگیزد.
«شکارچی گوزن» توانست نامزد دریافت 9 اسکار شود که در نهایت پنج اسکار را دریافت کرد. این فیلم همچنین جوایز بینالمللی دیگری را هم از جمله جایزه گلدنگلاب و ... را از آن خود کرد و با اقبال بسیار زیادی در گیشه روبهرو شد و برای کارگردان و تهیهکنندگانش فیلم موفقی بود.
اینکآخرالزمان/ «اینکآخرالزمان» نام فیلمی است به کارگردانی فرانسیس فورد کاپولا محصول سال 1979.
داستان فیلم به نوعی از رمان «قلب تاریکی» جوزف کنراد، الهام میگیرد ولی زمان فیلم در بحبوحه جنگ ویتنام اتفاق میافتد. داستان از جایی آغاز میشود که به سروان ویلرد (مارتین شین) که تا امروز به اندازه کافی از خشونتها و بیرحمیهای غیرانسانی جنگ لطمه خورده است، ماموریت داده میشود که به جنگلی در کامبودیا رفته و سرهنگ والتر کروتز (مارلون براندو) قهرمان جنگی را که درون جنگل برای خودش ارتشی تشکیل داده و خود را خدا جا زده پیدا کرده و بکشد. این وظیفه سرآغاز تحولات و اتفاقات زیادی میشود که نوعی رفتن به گوشههای پنهانی و تاریکیهای وجود بشر است. زمانی که ویلرد به جنگل میرود، اسیر سرهنگ کروتز و کم کم دچار جنون میشود تا اینکه موفق به کشتن سرهنگ شده و خودش جای او را میگیرد. «اینک آخر الزمان» فیلم تاریکی است. این مطلب در نگارش فیلمنامه، روابط بین شخصیتها و... قابلمشاهده است، گویی کارگردان میخواهد به مخاطب خود القا کند که جنگ میتواند تاریکیهای پنهان شده وجود آدمی را بیدار کند و این همیشه چیز بدی نیست!
در «اینک آخر الزمان» ما دو شخصیت اصلی داریم که به نوعی کاملکننده یکدیگر هستند. سروان ویلرد یک سرباز آمریکایی سرخورده است که در زندگی شخصیاش هم مانند جنگی که درگیرش شده، شکست خورده است؛ اما همین شخصیت وقتی موفق میشود با پشت سر گذاشتن سختیهای فراوان، خودش را به سرهنگ یاغی برساند و به این نتیجه برسد که تمام این تاریکیها به او قدرت بخشیده، با کشتن سرهنگ و گرفتن جای او گویی به قدرتی میرسد که دست هیچ بشری به آن نرسیده؛ قدرتی که باعث شده دشمنی که بعد از 10 سال مبارزه نتوانستند به آن غلبه کند، حالا جلوی پایش به زانو در آورده است.
نگاه کاپولا به جنگ ویتنام و موقعیت آمریکا در این جنگ بحث مفصلی دارد، چرا که کاپولا نهتنها با دید یک فیلمساز، که به عنوان یک روانشناس و فیلسوف فیلمهایش را میسازد و شاید به همین خاطر باشد که توانسته سطحهای مختلفی از مردم را پای روایت خود بکشاند و به مخاطبانش چیزی را القا کند که میخواهد. از حاشیههای جالب فیلم «اینک آخرالزمان» انتخاب بازیگر نقش اول آن، یعنی مارلون براندو در نقش سرهنگ کروتز است. طبق گفته نزدیکان این کارگردان، اولین انتخاب کاپولا برای نقش ژنرال کورتز کسی نبود جز اورسون ولز (بازیگر، کارگردان و تهیهکننده مشهور هالیوود)، ولی ولز این نقش را نپذیرفت به همین دلیل کاپولا به سراغ انتخاب دومش یعنی مارلون براندو رفت که او نیز برای قبول نقش دودل بود. بدینترتیب قبل از اینکه براندو رضایت خود را برای بازی در این فیلم ابراز کند بازیگران سرشناس دیگری نیز مانند آل پاچینو، جک نیکلسون و رابرت ردفورد نیز برای این نقش در نظر گرفته شدند ولی در نهایت براندو این نقش را قبول میکند. از دیگر حواشی و جنجالهای دیگر «اینک آخرالزمان»، خبرهایی مبنی بر استفاده بیش از حد عوامل فیلم، از مواد مخدر بود که تا مدتها سوژهای برای خبرنگاران در روزنامهها و مجلات بود. مارتین شین بازیگر نقش اول فیلم، زمانی وارد این پروژه شد که به شدت به مشروبات الکلی اعتیاد داشت و در شرایط روحی بسیار نامناسبی بود و کاپولا هم که میخواست از این شرایط نامناسب بازیگر خود، بهترین استفاده را در به تصویر کشیدن شخصیت سروان ویلرد ببرد، در تمام مدت فیلمبرداری از لحاظ روانی شین را آزار میداد تا به نتیجه دلخواهش دست پیدا کند. همین فشارها سرانجام باعث شد مارتین شین سکته کند و بعد از حمله قلبیاش، کاپولا که خود را در این امر مقصر میدانست، خود نیز دچار بیماری روحی شد و به حملههای عصبی مبتلا شد. این پروژه چنان فشاری به کارگردان و عوامل فیلم وارد آورد که مدتی کار متوقف شد ولی در نهایت نتیجه فیلمی خاص و متفاوت از آب درآمد که تحسین منتقدان آمریکایی و اروپایی را برانگیخت. فیلم سینمایی «اینک آخر الزمان» توانست در هشت رشته نامزد دریافت جایزه اسکار شود و در نهایت دو اسکار را از آن خود کند. این فیلم همچنین برنده جوایزی چون گلدن گلاب، بفتا، نخل طلای جشنواره کن و .... نیز شد و با فروش بسیار موفق خود در گیشه توانست بار دیگر ثابت کند که فیلمهای کاپولا علاوه بر معناگرا بودن در گیشه هم موفق هستند.
منبع: روزنامه فرهیختگان
انتهای پیام/