تمدن جایی است که انسان توان بازتولید خودش را داشته باشد/ تمدن، حاصل یک موقعیت فرهنگی
به گزارش خبرنگار حوزه اندیشه خبرگزاری آنا، نشست «بررسی معنای تمدن و دشواریهای معاصر ما» با همکاری مرکز پژوهشی آرا و خبرگزاری دانشگاه آزاد اسلامی «آنا» و همچنین با مشارکت رادیو گفتگو برگزار شد.
این نشست با حضور حجت الاسلام سید مرتضی حسینی الهاشمی، عضو هیات علمی فرهنگستان علوم اسلامی، دکتر پژمان گلچین، مدرس و پژوهشگر حوزه فلسفه، دکتر امیر حسن خواجوی محقق و پژوهشگر حوزه فلسفه غرب و محمدرضا زمانی خطیبی، محقق و پژوهشگر حوزه فلسفه دین در محل مرکز آموزشی آرا برگزار شد.
متن زیر مشروح صحبتهای دکتر پژمان گلچین، محقق و پژوهشگر فلسفه در نشست «بررسی معنای تمدن و دشواریهای معاصر ما» است.
اساسا من رویکردی که به تمدن یا به مفاهیم مرتبط به آن دارم، با ارجاع به یک جامعهای است که، به عنوان بخشی از جوامع متمدن نزد عرف جهانی لحاظ میشود. به عبارتی در باور من آن جامعهای که واجد تمدن لحاظ میشود، الزاما ایشان برای خودشان می توانند متمدن نباشند، یعنی می شود که ایشان خودشان را متمدن ندانند. به عبارتی در ادعای خودم قصد بر این است که، از مصداق اجماع شده بروم سراغ مفهوم مورد نظر. اجماعی که در آن، اجماعی بین جمهور متفکرین و جمهور عقلای بشر اتفاق افتاده است و اقبال شدیدی به آن موقعیت شکل گرفته باشد؛ از جوامع اسلامی تا جوامع غربی، از شرق دور تا شاخ آفریقا. تنها تمدنی که در طول تاریخ بشر چنین توافقی و اقبالی روی آن صورت گرفته است، تمدن یونان باستان است.
اساسا وقتی که من به سمت تمدن میروم، اتفاقا بر اساس فرمایش آقای حسینی الهاشمی، این است که ببینم واقعا کارکرد این قضیه کجاست! و لذا تمدن یونان را همانطور که در آغاز گفتم، نه از این جهت که مبانی نظریشان چیست، بلکه از آن جهت که آثار این تمدن چیست، جزو معدود تمدنهای باستان لحاظ میکنم که موقعیتی قابل تامل دارند. به عبارتی، صریح تر بخواهم بگویم، موقعیت های فرهنگی ای چون چین باستان، ایران باستان و هند باستان و اینها واجد ظرفیتی به اسم تمدن در تعریف من نیستند و تمدن را از انتها به ابتدا خوانش میکنم، یعنی اول آثار را میبینم، موقعیت محصولات را میبینم و بعد میگویم محصولات چگونه به وجود آمد، چطور اتفاق افتاد، چطور به اینجا ختم شد؛ یعنی از مصادیق به مفاهیم برویم. چون اگر محض مفاهیم را لحاظ کنیم، امکان دارد دچار وهم شویم. اگرچه که مصادیق محض هم ما را دچار نافهمی از عمق امور می کند، اما ترجیحا و بر مبنای یک توافق ارادی در پژوهش، اولویت را بر مصادیق منتخب بر آمده از درک تاریخی امروزمان میگذارم تا مفاهیم محض، و با شکلی دیالکتیکی به سمت کشف بنیانهای مفهومی ایشان، گام بر خواهیم داشت.
ما در بحث از تمدن به معنای عام کلمه تعریفی داریم که الزاما با معماری، با اشکال هندسی، با شکل گیری علم طبیعی، با گسترش تکنولوژی، تمدن را تمدنخوانش میکند.
من چون یک نگاه پراگماتیستی دارم، از کارکرد و کاربرد قضیه به مبانی آن قضیه برمیگردم. ما در بحث از تمدن به معنای عام کلمه تعریفی داریم که الزاما با معماری، با اشکال هندسی، با شکل گیری علم طبیعی، با گسترش تکنولوژی، تمدن را تمدنخوانش میکند. میخواهم بگویم مصادیقی هم که من برای تمدن بهکار میبرم، حتی این نیست، یعنی میخواهم بگویم اگر از مصداق برمیگردم به مفهوم، اگر از محصول برمیگردم به دلایل محصول، خود این محصول هم صرفا تکنولوژی نیست. تمدن برای من جایی است که انسانِ به معنای عام، فارغ از موقعیتهای قومی و جنسیتی و نژادی، امکان بازتولید خودش را بهعنوان یک انسان یک موجود طبیعی بالقوه و بالفعل، داشته باشد، یعنی توانایی تبدیل قوهای به فعل به عنوان یک پتانسیل زیستی-محیطی. هر آنجایی که چنین امکانی مهیا باشد را من میگویم امکان تمدنی مهیا شده است و اهالی آن بستر اجتماعی را متمدن می خوانم.
اصلا ممکن نیست که ایشان واجد چه دستگاههای نظری یا الهی یا غیرالهی هستند. انسان بهطور عام امکان تجلیبخشی به خودش را، امکان به فعل درآوردن قوههایش را در خودش را بایستی داشته باشد، انسان مسئول عمل خودش است. و این حرف من هم حرف محض نیست، اینکه الزاما موقعیت اجتماعی فوق، یک جایی باشد که صددرصدِ همه انسانها این امکانها را در خودشان مهیا کنند. مثل ایده ی جوامع مارکسیستی که انتظار دارند که گویی همه انسانها با هم بیایند بالا. نه، این امکان تاکنون واقعا در عالم واقع و در اجتماعات پیش رو، روی نداده است، به واقع من از یک امکان تمدنی حرف می زنم که وقتی بستر امکانی اش مهیا شد، موقعیت ضروری خود را بروز خواهد داد. چون ضرورتا انسان غیر مسئول، انسان غیر آزاد در انجام افعال خویش است. شاید صریح تر بگویم، امکان تمدنی ، مهیا کردن امکان آزادی برای شهروندان است.
تمدن را یک موقعیت فرهنگی میدانم، یعنی یک محصولی که حاصل از یک موقعیت فرهنگی است، که در آن موقعیت فرهنگی، علوم طبیعی، علوم انسانی به وجه نظری و عملی، امکان رشد و نمو دارند. این موقعیت رشد و نمو را من محصول امکان پیشینی رشد و نمو در تمدن میدانم و آن بستر، نهایتا غایتی را ایجاد میکند که این غایت به تصور من یک خوشی همگانی به معنای حداقلی کلمه است-حداکثری اصلا امکانپذیر نیست(در مورد این مباحث زمان بیشتر و بیان مبسوط تری مورد نیاز است). اصلا خوشی حداکثری، رفاه حداکثری تا به حال بشر تجربهاش نکرده است، ولی بحث در اینجا در مورد خوشیِ امکان پذیرِ حداقلیست؛ با روی نظر داشتن جهت رسیدن به خوشی حداکثریست. گویی چنین مناسبات و پتانسیل هایی که در تاریخ بروز پیدا کرده است، و جمهور متفکرین هم به آن اقبال دارند و هم بر سر آن اجماع دارند، نزد آتنیان باستان در محدوده ی قرن ششم تا چهارم قبل میلاد بروز کرده است. و لذا ایشان محل اقبال عام جهت پژوهش های تمدنی در دوره های متفاوت قرار گرفته اند. از فرهنگ آندلسی قرن سیزدهم میلادی تا فرهنگ اسلامی قرن دوم هجری به بعد. حتی ملتهای متمدن امروز بارها و بارها پژوهش تحقیقی در مورد فرهنگ یونانی را یکی از الزامات پژوهشی تمدنی لحاظ می کنند.
امور مورد پسند و مطلوبی که هر تمدنی در درون خود دارد واجد دو وجه است. وجه مطلوب خاص و وجه مطلوب عام. مطلوب خاص صرفا از آن خود مردمان همان زیست-بوم است، و توانایی به درک مشترک غیر تبدیل شدن را ندارد و ضرورتا درک آن وجه مطلوب تمدنی، ما را با همان تمدن یکی میکند و به عبارتی خود را ذیل آن وجه بایتی قرار دهیم تا به درک آن وجه نائل شویم. اما وجه عام مطلوب تمدنی، وجهی فراتمدنی و مرتبط با نوع انسان است. تمدنهایی که وجه خاصشان موقعیت عام بیابد، یک امکان پذیرندگی در غیر را نزد خود فعال نگاه می دارند. به عبارتی وجه خاص ایشان دیگر خاص نیست و اقبال عام یافته است و آن موقعیت فرهنگی در چنان شرایطی، به گونهای است که مطلوبیت عام پیدا خواهد کرد. مطلوبیت عام یعنی چه؟ یعنی اگر من در شرایط سخت و دشوار زیستی طبیعی قرار بگیرم، در آن شرایط سخت اقبالم رو به آن سو دارد، بدون اینکه من با آن موقعیت همسویی فکری یا، همسویی معرفتی داشته باشم، بدون اینکه در وجوه خاص با ایشان یکتایی ای احساس کنم. اقبال من، اقبال زیستی من است، یعنی آنچه که موقعیت زیستی من است، رو به آن سو دارد.
یک چیزی که ما امروز در جهان معاصر شاهدش هستیم، این است که ما اشتیاق داریم ببینیم آنها، یعنی یونانیان چه گفتند. گویی هر زمان که تاریخ دچار گره خوردگی میشود، ارجاع به ایشان ضرورت می نماید. بایستی بگویم، این اشتیاق یک اشتیاق عمومی است و فقط خاص من ایرانی نیست، یک اشتیاق عمومی است
یک چیزی که ما امروز در جهان معاصر شاهدش هستیم، این است که ما اشتیاق داریم ببینیم آنها، یعنی یونانیان چه گفتند. گویی هر زمان که تاریخ دچار گره خوردگی میشود، ارجاع به ایشان ضرورت می نماید. بایستی بگویم، این اشتیاق یک اشتیاق عمومی است و فقط خاص من ایرانی نیست، یک اشتیاق عمومی است که ببینیم آنها چه گفتند و چه کردند، و قصد داریم در این پرسش ها، به واقع موقعیتهای به اصطلاح مقایسهای ما نسبت به آنها را پیدا کنیم؛ یعنی ببینیم آنها چه کردند، ما چه کردیم، مدام این موقعیت در ما طی میشود. ما بدون اینکه بدانیم آنها کیستند، این موقعیتها را لحاظ میکنیم و این اقبال مطلوب عام ما مدام رو به آن سو دارد.
همین اتفاق در دوره معاصر هم در حال رخ دادن است، آن هم در نسبت با جوامعی چون آلمان که یونان معاصر می خوانندش. مثلا این بحرانها وقتی در سوریه پیش آمد، سه میلیون نفر رفتند آلمان. این مهاجرت یک امکان عام است نزد تک تک افراد، فارغ از اینکه سوریها با آلمانیها جور هستند یا نیستند، فارغ از اینکه اعتقاداتشان با هم همسوهست یا نیست، فارغ از اینکه مثلا فلان جمعیت وقتی به سمت آتن میرفت، با آتنیها همسوی فکری بود یا نبود.
یک موقعیت عامی در آنجا است، یک گشودگیای در آنجا است که میزان جذب انسان در آن موقعیت بالا میرود، چون انسان به وجهی غریزی، و بدون لحاظ گزارههای عقلی آموزش دیده شده، محل بهینه ی زیست خود را درک میکند. به وجه غریزی درک میکند «در کدام موقعیت "من" میتوانم زندگی خودم را به وجه یک انسان طبیعی با حفظ همه حرمتها ادامه دهم و قوههای خودم را، قوههایی که امر الهی یا امر طبیعی در نهاد انسان نهاده را به فعل در بیاورم و این امکان در من به فعل در بیاید.» به نظر من این اقبال، اقبالی است که انسان به وجه غریزی درک میکند این را، و تمدن جایی است که این وجه غریزی ناخواسته مابقی انسانهای بیرون از تمدن را به سمت خودش بکشاند، مثل نوری که در یک جایی در حال درخشش است و در تاریکی انسانها رو به سوی آن نور کشیده میشوند.
در فلسفه دینی عموما متولیان دین دو قرائت از اندیشه دینی دارند. در تمام کتب فلسفه اسلامی هم در مقدمه معمولا این ارائه میشود که در صحبتهای جلسه قبل هم مثل اینکه مطرح شده بوذ. اینکه آیا وقتی ما میگوییم اندیشه اسلامی، اندیشه ی برآمده از جامعه مسلمانان مورد نظر است یا اندیشه برآمده از متن مسلمانان، مستقل از لحاظ اینکه ضرورتا دینی باشد موضوعشان یا خیر. وقتی میگوییم اندیشه مسیحی، پرسش این است که اندیشه برآمده از جامعه مسیحیان منظور نظر است یا اندیشه برآمده از متن مسیحیان ؟ یعنی اساسا میشود این سوال را مطرح کرد که آیا می توان فلسفه اسلامی را از فلسفه مسلمین تفکیک شده لحاظ کرد؟ مرز ابن رشدیان و مرز سینویان دقیقا لحاظ این فاصله ی معناییست، یعنی مرز اینها و فاصلهای که اینها از هم پیدا میکنند در دوره تمدن اسلامی.
به نظر من همینجاست که ابن رشدیها این مرز را به سمت این می برند که شما میتوانی مسلمان باشی، ولی به امری که غیراسلامی است بیندیشی بهطور محض. نباید فلسفه را بیاوری ضرورتا با متن مقدس تطبیق دهی؛ این نگاه ابن رشدی است. در جامعه شرق اسلامی(بخش سینوی-اشراقی) ما این وجه ضروری تطبیق پژوهش با متن مقدس را در پیش فرضهای پژوهشیمان همراه داریم که ضرورتا با یک مناسبات گنوسیک همراه است ، یعنی باید آن وجه الهی هم به عنوان یک فرض اولیه و اصیل در وجه نظری ما حضور داشته باشد، ولی در نگاه ابن رشدی اینطور نیست. میدانید که مسیحیان با رِندی تمام از تاثیرات ابن رشد بر فرهنگشان و بر رنسانس پرده بر نداشته اند، و اما ابن رشدیان بر اساس مستندات موجود فعلی، جریان بسیار با اهمیتی هست که از دل جامعه ی اسلامی بروز کرد و زمینه ی یک شکوفایی در جامعه ی اسلامی در غرب جامعه ی اسلامی را به عنوان یک سند مهم تاریخی برای تمدن بشری به یادگار نهاد.
انتهای پیام/