ماجرای شکلگیری اتفاقی یک موسسه خیریه
به گزارش گروه رسانههای دیگر آنا، ماجرا از روزی شروع میشود که دوربینش را برمیدارد و گروهی را برای بازدید از یک مرکز ویژه معلولان همراهی میکند. گفته بودند احساساتی نشوید، با اینکه خودش را محکمتر از این حرفها میدانسته، اما با دیدن آدمهای مرکز دلش طاقت نمیآورد و زودتر بیرون میرود تا آرام شود. «نوید کوهی» که امروز ۳۲ ساله است و هم تدریس میکند و هم فعالیتهای شغلی زیادی دارد، آن روز در سال ۹۴ نمیتواند بیشتر در اتاق بماند، اما مثل خیلی از ما این احساس را نادیده نگرفته و برای اینکه کاری انجام دهد، قدم در راه گذاشته است. با وجود اینکه کارهایش زیاد است، اما در این مسیر دوستان خوبی دارد که همراهش هستند و به گفته خودش بدون چشمداشت در کنارش ایستادهاند.
او را از صفحه اینستاگرام فعالش پیدا کردیم و از ماجرای چگونگی آغاز کارها و مسیری که تا امروز طی کردهاند، پرسیدیم:
بهانه عکاسی که مرا درگیر کرد
«سال ۹۴ بود، روز اول به مرکزی ویژه معلولان است و در شهرک شاندیز قرار گرفته، رفته بودیم، حضور من در میان این افراد هم به واسطه این بود که عکاسی میکردم و قرار بود عکاس آنها در این بازدید باشم. در این مرکز هم سالمندان و هم بچههای معلول نگهداری میشوند و این بچهها معمولا هم معلولیتهای زیادی دارند. صحنههای منقلب کنندهای بود و با اینکه من خیلی تحت تاثیر این اتفاقها قرار نمیگیرم، در این بازدید تحت تاثیر قرار گرفتم. البته از قبل قرار گذاشته بودیم که در این بازدید اصلا کسی گریه نکند، ولی با دیدن این صحنهها بیشتر از ۵ دقیقه نتوانستم تحمل کنم و بیرون رفتم و گریه کردم. در همانجا با خودم عهد کردم که وقتی برگشتم حتما کاری انجام دهم.» «ما یک گروه دوستانه تلگرامی داشتیم که برای انتقال اخبار و موضوعات از آن استفاده میکردیم، در همان گروه موضوع را مطرح کردم و با همراهی آنها گل و شیرینی و اقلامی برای پرستارها و معلولین خریدیم، خانمهایی که در گروه بودند پیشنهاد دادند کارهای آرایشگری خانمهای آسایشگاه را انجام دهند. به این شکل یک گروه با هم جمع شدیم و رفتیم.
این کار پایه اولیه فعالیتهای ما شد و بعد از آن بچهها خودشان پیشنهاد دادند که نام گروه را عوض کنیم و به خودمان هم تبدیل به یک گروه جمعآوری کمک برای خانوادههایی که نیازمند هستند. در این جریان اعضای گروه هرکدام هرچقدر که میتوانستند کمک کردند و در همان زمان توانستیم برای حدود ۲۰۰ نفر بستهبندیهای غذایی را حاضر کردیم. در همان زمان تصمیم گرفتیم برای گروهمان نام هم بگذاریم؛ «حافظان نیازمندان» اسم اول گروه بود که مدتی بعد تغییر کرد و «حافظان مهربانی» نام گروه ما شد.
حافظان مهربانی یک گروه تلگرامی بود که اعضای آن دور یکدیگر جمع شده بودند تا به دیگران کمک کنند. در این میان صفحه اینستاگرام من که شخصی هم بود و عکسهای مختلفی در آن وجود داشت را تغییر کاربری دادم و اتفاقا هم مورد استقبال قرار گرفت و دنبالکنندهها هم بیشتر شد و تبدیل به صفحهای شد که امروز هم آن را اداره میکنم.»
مدرسه ای برای بچههای بیشناسنامه
«ما در مشهد همجوار با شهرهای مرزی افغانستان هستیم و چند شهرک داریم که دوستان افاغنه در آنها ساکن هستند، بعضی از این افراد شناسنامه ندارند و شناسنامه نداشتن باعث میشود که حق تحصیل هم نداشته باشند و شرایط برایشان سخت میشود. از همین اولین کاری که ما روی آن تمرکز داشتیم این بود که برای گرفتن شناسنامه اقدام کنیم.
اولین موردی که در آن زمان پیگیری کردیم، خانمی بودند که دو فرزند هم داشتند، همسرشان در حین کار در چاه افتاده و فوت کرده بود.کارفرما هم زیر بار نرفته بود و دیه به خانواده نداده بود،به همین دلیل پسر ۱۱ ساله آنها کار میکرد و مادر هم به دلیل خیاطی زیاد سوی چشمهایش را از دست داده بود. بعد از پیدا کردن آنها پسربچه را به مدرسه فرستادیم، کارتهای اقامتشان که برای یکسال حدود ۷۰۰-۸۰۰ هزار تومان قیمت دارد را هم پرداخت کردیم. از بیمارستان چشم برای مادر خانواده نوبت گرفتیم و با عمل چشمهای او خوب شد.
بعد از این اتفاق، همین خانم رابط ما شده بود تا بتوانیم به خانوادههای افاغنه کمک کنیم، چون آنها مخفیانه زندگی میکنند. در این جریان توانستیم یک مدرسه به صورت عام المنفعه را راهاندازی کنیم که معلمین داوطلب در آن تدریس میکنند و بچههای بدون شناسنامه هم امکان درس خواندن را داشته باشند.»
از بیماران جذامی دوری نکنیم
«یکی از کارهایی که در این مدت انجام دادیم، به شهرک جذامیان مشهد مرتبط میشود. واقعیت این است که تقریبا هیچکس از وجود این شهرک خبر نداشت. واقعیت این است که در ابتدا من هم مثل خیلی از مردم میترسیدم و فکر میکردم جذام واگیر دارد. برادرم که در نزدیکی همان منطقه درمانگاه دارد، با او صحبت کردم و متوجه شدم افرادی که در این شهرک زندگی میکنند، حدود ۲۵ سال قبل کاملا درمان شدهاند و تنها آثار آن روی بدن آنها باقی مانده است و به هر حال جذام اعصاب بدن را نشانه میگیرد و فرد درد را متوجه نمیشود و در فاصله یک شب تا صبح عضوی از بدنش را از دست میدهد.
به خاطر چهره نامناسبی که داشتند معمولا از مردم دوری میکردند، با اینکه این شهرک در سه کیلومتری حرم مطهر است. اصلا ماجرای ساخته شدن این شهرک که به این شکل بوده است که این افراد برای شفا گرفتن به مشهد میروند، کار هم نداشتند و همانجا میمانند و به تکدیگری مشغول میشوند. در نهایت در زمان رضاشاه، شهرکی میسازند که آنها زندگی کنند و داروهایی را هم در اختیارشان میگذارند. این افراد طی این سالها در شهرک زندگی ساختند و حتی ازدواج کردند و بچهدار شدند. حتی در اینجا بیمارستانی تاسیس میشود که در آن زمان معروف بوده و حتی بیمارهایی از شهرهای دیگر به اینجا میآمدهاند. اما در نهایت این شهرک محلی برای زندگی کسانیکه جذام داشتند و درمان شده بودند، میشود. طی سالهایی که میگذرد و از آنجایی که هیچ بیماری جذامی جدیدی وارد این منطقه نمیشده، شرایط شهرک تغییر میکند. در این منطقه آسایشگاهی هم وجود دارد که آنهایی که کسی را ندارند در همینجا میمانند.
اما اینکه ما سراغ آنها رفتیم و از آنها اخباری را منتشر کردیم و کمکهایی را برای ساکنین منطقه بردیم، تازه افرادی متوجه شدند که چنین جایی در مشهد وجود دارد. جذامیهایی که درمان شدهاند و احتمال انتقال بیماری در آنها نیست. اما حتی اگر امروز برنامه بازدید از این شهرک را بگذاریم، خیلیها نمیآیند و میترسند، حتی آنهایی هم که میآیند با دستکش و ماسک میآیند که البته ما هم اجازه نمیدهیم وارد این منطقه شوند. این شهرک را تا همیشه و هر زمان در کار باشیم، حمایت میکنیم و بستههای کامل مواد غذایی هر ۳ یا ۶ ماه در اختیار خانوادهها قرار میگیرد.»
کارگاه تولیدی بلوچدوزی
«گروهی از شهر زابل در سیستان و بلوچستان به ما خبر دادند که در منطقه صفر مرزی شرایط خوبی نیست و با توجه به خشک شدن دریاچه هامون تمام کسانی که در این منطقه شغل داشتند، از دست دادند و افرادی که شناسنامه داشتند از پول یارانه برای گذران زندگی استفاده میکردند و آنهایی هم که نداشتند، به تکدیگری روی آورده بودند. در یکی از همین روستاها برای بچهها کفش خریدیم. در این روستا خانمهایی بودند که بلوچ دوزی روی مانتو، شال و روسری انجام میدادند. ما به آنها گفتیم اگر این کار را به شکل مستمر انجام دهند، میتوانیم شرایط فروش آن را ایجاد کنیم. متاسفانه رابط ما خیلی امانتدار نبود و رابطه ما هم قطع شد، اما در برنامه خودمان این موضوع را داریم که دوباره به این منطقه سر بزنیم تا بتوانیم این برنامه را دوباره راه بیندازیم.»
راهاندازی دامداری در مشهد
«در اطراف مشهد خانوادههایی را داریم که در گذشته دامداری داشتند و با شرایط نگهداری آنها کاملا آشنا هستند، اما گوسفند ندارد و ما با کمک خیرین چند راس گوسفند برای آنها خریدیم که حالا این گوسفندها را پروار میکنند، چه برای شیردهی چه برای فروش گوشت آنها. این شرایط محل درآمدی برای این خانوادهها شده است.»
تشکیل تیم بسکتبال نوجوانان
«مناطقی در مشهد وجود دارد که بیشتر خلافکارها، معتادین و بزهکارها در آنها جمع هستند، بچههایی که در این مناطق حضور دارند بعد از سن ۷-۸ سالگی یا ساقی مواد مخدر و یا زورگیر شود، ما ۳۰ نونهال و نوجوانی را که در این منطقه بودند، حمایت کردیم تا درس بخوانند و فعالیت ورزشی داشته باشند. حالا همانها تیم بسکتبالی دارند که برایشان باشگاه اجاره کردیم که در هفته ورزش میکنند و حتی به این فکر هستیم که تیم را ثبت کنیم تا بتوانند در لیگ شرکت کنند.»
مدرسه روستایی به صرفهتر از مدرسه شهری
«یکی از اولین اهدافی که در نظرمان وجود داشت، ساخت مدارس روستایی در روستا بود. چون به هر حال ساخت مدرسه شهری هزینههای بالایی دارد و اگر بخواهیم به همین شکل ادامه دهیم، تعداد آنها کمتر میشد. اما من در سفری به یکی از روستاهای کرمان که راه ارتباطی خیلی سختی هم داشت و حتی تنها سه سال است برای آنها برق وصل شده و امکانات بسیار کمی دارد و مردم در کپر زندگی میکنند. شرایط بچههایی که در کپر درس میخوانند هم خیلی بد بود. ما به روستا رفتیم و بچه ها را به شهر آوردیم و برایشان وسیله و لباس و کفش خریدیم. در همین زمان متوجه شدیم که امکان ساختن مدرسه روستایی در منطقه وجود دارد و به این صورت میتوان با هزینه کمتری نسبت به مدرسه شهری برای بچهها مدرسه ساخت. این جریان را شروع کردیم و در حال حاضر تقریبا بخش زیادی از مدرسه حاضر است و به زودی راه می افتد تا بچهها سر کلاس درس بروند و برایشان دستگاه سرد و گرم کننده و آب سردکن میگذاریم.
این ماجرا ما را مصممتر کرد تا در همه روستاهایی که میشناسیم و شرایط آن وجود دارد، مدرسه روستایی با یک یا دو کلاس را بسازیم. هزینهای تقریبا ۱۵ تا ۲۰ میلیون تومانی دارد و هم بچههای ما و هم خیرینی که میشناسیم، از پس آنها برمیآیند. مدرسه بعدی هم در یکی از روستاهای آبادان خواهد بود.»
زلزله کرمانشاه
«بعد از زلزله کرمانشاه وقتی حجم آسیبها را دیدیم، باید کاری میکردیم و از همین رو خودمان راه افتادیم.تمام مسیر را خودم رانندگی کردم و یک روز و نیم در راه بودیم و در حقیقت شب دوم رسیدیم. وقتی هم رسیدیم، هم شماره حساب اعلام کردم، هم محلهایی را برای کمکهای غیرنقدی اعلام کردیم که دوستانی را داشتیم و مردم بتوانند اقلام خودشان را برسانند.
۴۰ کانکس اقامتی و بهداشتی، بخاری برقی و نفتی و اقلام مختلف دیگری را با استفاده از کمکهایی که از هرجایی برای ما واریز شده بود، تهیهکردیم. همه آنها را در انباری که در سرپلذهاب گرفته بودیم، نگه میداشتیم. برای رساندن آنها هم ابتدا به روستاها سر میزدیم، بزرگ روستا یا معتمدی را پیدا میکردیم و درباره شرایط و نیازها اطلاعات میگرفتیم و با استفاده از لیستی که تهیه شده بود، کمکها را به دست آنها میرساندیم. در این شرایط میتوانستیم کمکرسانی را هدفمند جلو ببریم. روزهای ابتدایی که گذشت گروهی از دکترهای داوطلب با دارو به این منطقه رفتند؛ در این مدت در حدود ۳۲ میلیون تومان دارو خریداری کردیم و به این منطقه ارسال کردیم.
حتی برای بچههایی که ناراحت بودند، عروسک میخریدیم و در روستا پخش میکردیم و بعد با آنها بازی میکردیم که روحیه آنها تغییر کند. چون به هر حال فضای کلی روستاها خوب نبود و همه عزادار بودند.»
بار سنگین امانتداری
«خیرین ما از سنها و شرایط مختلف هستند، خیر ۷ ساله دارم که زمان زلزله قلکش را شکست و ۳۵ هزار تومان را برای من فرستاد. دختر دانشجویی هم به من پیغام داده بود که میگفت برای رفتن به دانشگاه باید مسیری را با تاکسی برود، اما از وقتی صفحه من را دنبال کرده بود، مسیری را پیاده میرفته و حتی شبها شام نمیخورده تا بتواند ماهیانه ۳۰ هزار تومان را پسانداز کند و برای کمکها واریز کند. اینجا بود که برای اولین بار سنگینی امانتداری مردم را روی دوشم حس کردم، اینکه چه کسانی از چه چیزهایی میگذرند تا کمک کنند. خیر کسی نیست که پولدار باشد و ۱۰ میلیون کمک کند، خیر کسی است که هزار تومان داشته باشد و ۵۰۰ تومان آن را کمک کند.»
منبع: مهر
انتهای پیام/