امیدوار: فلسفه ورزی با کاهش خشونت رابطه تنگاتنگی دارد/ مرادی: فلسفه، صلح به وجود نمیآورد ولی می تواند جنگ را تعدیل کند
به گزارش خبرنگار سرویس اندیشه خبرگزاری آنا، در ابتدای این نشست، حسن امیدوار، دبیر گروه صلح انجمن جامعه شناسی ایران گفت: همه انسانها کم و بیش می دانند که صلح خوب است اما به نظر می رسد فلسفه می تواند به انسانها کمک کند که خودشان به آن باور برسند و زمانی که انسان ها صلح را به عنوان یک نیاز، باور نمایند آن گاه دغدغه آن نیز بوجود می آید.
وی با بیان این که فلسفه می تواند به عنصر اندیشه و اصلاح وضع تفکر کمک نماید تا انسانها تا حد امکان خودشان برای خودشان فکر کنند و برای خود تصمیم بگیرند، گفت: به طور کلی به نظر می رسد فلسفه می تواند فرایند شیوه تفکر را بهبود بخشد تا به وسیله معنا و درک بیشتر و بهتری از جهان، خودشان و نیز دیگران را بهتر درک کنند.
در مورد این که چه چیزهایی برای باور کردن و ارزش نهادن موجه و قابل قبول اند، فلسفه می تواند به انسان ها کمک نماید، تا نهایتا در برابر فشار و جوسازی محیط و سلطه بیش از حد تبلیغات رسانه های جمعی مقاومت کنند.
امیدوار افزود: فلسفه می تواند ابزار عقلی، اجتماعی و عاطفی ای که برای فکر کردن خردمندانه و مستدل لازم است در اختیار ما قرار دهد تا با پرورش نیروی تفکرو احساس، بتوان بدیل های مناسبی برای عادات، ارزشها و رفتارهای خشن و خشونت زا در اختیار ما قرار دهد. امروزه نتایج پاره ای از تحقیقات نشان داده است که فلسفه ورزی با کاهش خشونت رابطه تنگاتنگی دارد و از طریق تفکر و گفتگو می توان از عهده مسئله خشونت و کاربرد زور برآمد.
دبیر گروه صلح انجمن جامعه شناسی اظهار داشت: هدف صریح فلسفه و کار فلسفی ممکن است جلوگیری از خشونت نباشد اما باید توجه داشت که بخش در خور توجهی از رفتار خشونت آمیز به ناتوانی فرد در تجزیه و تحلیل عقلانی مسایل و مشکلات در مواجهه با دیگران، به ویژه صاحبان قدرت مربوط می شود. گفتگو، از مولفه های مهم ساختاری فلسفه و فرهنگ صلح است گفتگو به منزله حرکت به سوی صلح، وحدت و یگانگی است. این یعنی رسیدن به یگانگی، به رغم وجود تفاوتها و تنوع های بسیاری که در میان بشریت وجود دارد در فرایند گفتگو، تضادها و برخوردها در روح همکاری ودرک متقابل حل می شوند.
وی گفت: در گفتگو حقیقتی از پیش تعیین شده وجود ندارد، بلکه این حقیقت در جریان گفتگو متولد می شود. هابرماس نیز همچون سقراط معتقد است که وجود حقیقت نهفته در زبان و در دیالوگ میان گویندگان است و از طریق گفتگو خود را فاش می کند. اما برعکس در مونولوگ (تک گویی) یک حقیقت از پیش آماده وجود دارد که هر یک از افراد در پی اثبات آن اند زبان تک گویانه پیش از همه منجر به سلطه، سوء تفاهم و خشونت می شود. غایت دیالوگ رسیدن به تفاهم ارتباطی است در حالی که غایت تک گویی اثبات یک موضع و غلبه بر موضع دیگر است. در ذات تک گویی به جای وحدت، نزاع وچند گونگی وجود دارد. بنابراین در گفتگو، از اختلاف و چند گونگی به سمت وحدت و یگانگی و حقیقت نهایی حرکت می کنیم البته این لزوما به معنای هم شکلی و توافق نیست. این تعریف از دیالوگ هماهنگی بسیاری با تعریف صلح دارد که آن نیز رسیدن به وحدت و یگانگی در عین کثرت است.
امیدوار افزود: از جمله پتانسیل های نهفته آموزش فلسفه که از نتایج تحقیقات خارجی بدست آمده می توان به مهارت های استدلالی و منطقی، تفکر انتقادی، استدلال اخلاقی، کنار گذاشتن تعصب و نگرش های کلیشه ای، تحمل و بردباری، احترام به دیگران، نگرش های دمکراتیک، مهارتهای گفتگویی، مهارت های بیانی و ارتباطی، مهارت های شنیدنی، اعتماد به نفس، عزت نفس، مشارکت های اجتماعی و بهبود روابط بین فردی اشاره نمود.
وی افزود: یونسکو در گزارش خود در سال ۲۰۰۷ اعلام کردکه فلسفه به سبب تربیت آزادانه و متفکرانه فرد و پرورش ذهنی برای پیدا کردن توانایی مواجهه با اشکال تعصب و نابردباری به ایجاد صلح کمک می کند. لذا اعلام نمود: «از آنجا که جنگ ها در ذهن انسانها آغاز می شوند، دفاع ازصلح نیز باید در ذهن آنها ساخته شود» بدین منظور به نظر می رسد برای گسترش فرهنگ صلح، می بایست تلاشی برای تغییر شیوه تفکر و رفتار مردم به سوی فرهنگ صلح صورت پذیرد.
امیدوار در پایان سخنان خود گفت: گروه صلح انجمن جامعه شناسی ایران نیز بر این باور است با تشریح و ترویج مولفه های فرهنگ صلح و تقویت مهارت های فکری و رفتاری به کمک فلسفه می توان به بازسازی ایده صلح و دوستی در ذهن انسانها به مثابه یک ارزش، می توانیم گفتگو را به جای تنازع و صلح را به جای جنگ نشاند و این ارزشها را نهادینه کرد. فلسفه می تواند کمک نماید و فریبکاری در خصوص جنگ را کاهش دهد، لذا آموزش و ترویج فلسفه می تواند با سازو کار بهبود تفکر درباره علل، روند و نتایج جنگ، احتمال بروز جنگ را کاهش دهد. باید توجه نمود که اندیشیدن، انسانی ترین فعالیت آدمی است و آموزش تفکر به انسان ها راهی برای دستیابی به صلح.
در ادامه نشست محمد علی مرادی، دانش آموخته فلسفه از دانشگاه برلین گفت: من از این فیلسوف و آن فیلسوف دفاع نمی کنم. بلکه از نهاد فلسفه دفاع می کنم. نهاد فلسفه چیزی است که ظرف ۱۰۰ سال گذشته در ایران نبوده است. البته نهاد فلسفه، صلح به وجود نمی آورد ولی می تواند جنگ را تعدیل کند. فیلسوف نمی گوید برویم بجنگیم. هر فلسفه ای تنها یک ایده است. باید دید که چه می شود که فلسفه در دامگاه ایدئولوژی می افتد. فیلسوف تنهاست و تعلق به دسته و گروهی ندارد. اگر وارد گروه یا دسته ای شد به دام ایدئولوژی غلتیده است.
مرادی افزود: ریشه نظام دانایی فلسفه است و تا این مبنا شکل نگیرد همه فعالیت های دیگرمان بی ثمر خواهد بود. پایان فلسفه یعنی آغاز جنگ یا انقلاب. هگل با همین استدلال دیدگاه فلسفی خود را تبیین می کند. افکار برخی افراد را باید با مفاهیم محاصره کنیم تا افکارشان به جنگ و تفرقه نینجامد. فلسفه به معنای تفکر مفهومی باید بتواند این مفاهیم تفرقه انگیز را مهار کند. در نتیجه فلسفه نوعی تردستی است که با بحث های هستی شناسانه این هدف را محقق می کند که البته تا این مرحله ما راه زیادی داریم.
فلسفه و صلح
مرادی افزود: قبل از هر چیز باید میان مفاهیم، فلسفه، اندیشه، ایدیولوژی، تئوری تمایز قائل شویم، اندیشه با پرسش اغازمی شود و با پرسش مداوم دنبال می شود، اما پرسش مداوم سرانجام اش آشوب است اما فلسفه به مفهوم متافیزیک با اصلی می آغازد، تا که بتواند از آن اصل، اصلها بیرون کشد و برپایه آن اصلها ساختمانی یا سیستمی از مفاهیم بنا کند، ازاین رو اگر اندیشه به آشوب منجر می شود فلسفه دغدغه نظم دارد، حالا به تنش آشوب و نظم دقت کنیم، آنچه که دست آورد اندیشه است، فلسفه در دستگاه مفهومی خاص خود انسجام می دهد، تا بتواند نظم و سازماندهی فراهم کند اگراین تعامل بین، اندیشه و فلسفه، به درستی صورت نگیرد، ایدئولوژی شکل می گیرد، چرا که ایدئولوژی که گونه ای پیکار است، اندیشه ها را گرفته با مفاهیم در ملغمه ای غیر منطقی هم چون ساروجی درهم می بافد، تا که بتواند جمعی را منسجم کند و برای پیکاری در جهت اهدافی معین اماده کند. این اهداف را با تبلیغ، خطبه، با یارگیری و سرانجام با اسلحه به پیش می برد و این آغاز جنگ است. بیان کرده اند که جنگ پایان دیپلماسی است اگر اندیشه توانست ابعادی منطقی به خود بگیرد می تواند تئوری شود اما اگر تئوری بنیادهای فلسفی نداشته باشد می تواند به ایدئولوژی تبدیل شود آنچه جنگ افروزی می کند ایدئولوژی است، چرا این فرم است تا که می کوشد تا نیروهای مادی و معنوی روحی و جسمی را بسیج کند و با تمامی ابزار به سوی پیکار بکشاند. پس جامعه بشری گریزی از ایدئولوژی ندارد اما سخن از تعادل و مهار آن است، فلسفه به مثابه نهاد فلسفه که گونه ای تفکر مفهومی است، می کوشد تا به نقد ایدئولوژی بپردازد و از این رو فلسفه با مفهومی کردن ایدئولوژی دغدغه این دارد که انها را به تئوری ارتقا دهد، تا بتواند ازخصلت پیکارجویانه و تخریبی آن بکاهد. فلسفه در منطقه ما یعنی خاورمیانه پا نگرفت از این رو تمامی ذخایر ما به مدارهای ایدئولوژیک کشیده شد، و پیکارهای گوناگون پیش پای ما قرارگرفت. جهان غربی توانست چهار سنت خود را که همان سنت یونانی، رومی، سنت و مسیحی و یهودی را در هم انسجام داد تا بتواند بعد از جنگ های اول و دوم لااقل در چارچوب خود جنگ را مهار کند اما در خاورمیانه به دلیل عدول از فلسفه ایدئولوژی بعد ازایدئولوژی زایش پیدا کرده و می کند، دراین منطقه سالهاست ایدئولوژی های گوناگون ازبعثی، ناصریسم، تجدد خواهانه باستانی گرایانه، اسلام سیاسی در فرم های گوناگون مارکسیم اسلامی، اخوانی، ایدئولوژِی عرفانی، ایدئولوژی های سلفی داعشی و طالبانی فضای جنگی را فراهم کرده است. نهاد فلسفه در این منطقه هنوز شکل نگرفته است تا که بتواند انسجام تئوریک برای این منطقه فراهم کند تا از غرب جهان اسلام در مراکش تا شرق جهان اسلام در پاکستان گفت و گوی تئوریک شکل بگیرد تا زمینه را به گونه فراهم کند که از جنگ عدول شود فلسفه به مثابه نهاد فلسفه نه این فیلسوف یا آن فیلسوف بلکه نهاد فلسفه نمی تواند صلح بوجود آورد اما می تواند از جنگ ممانعت کند. می توان گفت صلح پایدار که کانت دغدغه آنرا داشت چندان با واقعیت بشری خوانائی ندارد اما فلسفه به مثابه نهاد فلسفه با ابزار تفکر مفهومی می تواند ایدئولوژی را مهار کند و با محاصره آن از خیزش آن برای پیکار لاجرم جنگ ممانعت کند و در برابر آن سدی فراهم کند اما فلسفه به مثابه نهاد فلسفه می داند، فلسفه خود خصوصا در دوران تهاجم ایدئولوژی آگاه است که فلسفه می تواند به مدارهای ایدئولوژی کشیده شود، خود منبعی برای ستیزشود. آنجا که فلسفه می خواهد از کار خود غافل شود و مروج این فیلسوف و آن فیلسوف شود آنجاست که فلسفه در دامگه ایدئولوژی گرفتار می شود چرا که فلسفه جایگاه مرید مرادی نیست از این رو فلسفه پیام آور صلح است اما آگاه است که توان فلسفه در تمامی تاریخ بشر ناچیز است از این رو فلسفه با ابزارهای مفهومی تنها نقد ایدئولوژی، پیکارسیاسی و جنگ است.
نسبت فلسفه صلح2در ادامه نشست بیژن عبدالکریمی گفت: دو نوع تعریف از فلسفه می توان داشت. یکی همان تعریف یونان باستان به معنای فیلوسوفیا که این می شود معنای کلی تفکر. اما گاهی منظورمان از فلسفه نوعی از تفکر است که با متافیزیک یونانی ارتباط پیدا می کند. در قرون وسطی ناچار بودند با فلسفه و به ویژه افلاطون پیوند ایجاد کنند. اما زمانی که تأثیر افلاطون کم رنگ شد و دیدگاه های ارسطو رایج شد ظهور رنسانس و عقلانیت جدید را شاهد هستیم.
عبدالکریمی افزود: نسبت فلسفه با تفکر بسیار مهم است. فلسفه یک شیوه از اندیشیدن است نه تنها شیوه اندیشیدن. بنده نسبت صلح با فلسفه را در معنای یونانی آن مد نظر دارم. عنوان جلسه امروز ۳ پرسش را در ذهن ایجاد می کند. اول این که آیا فلسفه می تواند به ما در فهم جهان خشونت آمیز امروزی یاری دهد و چرایی آن را به ما بگوید؟ دوم این که آیا فلسفه در بروز صلح یا جنگ در طول تاریخ نقش داشته است؟ و سوم این که آیا فلسفه می تواند برون شدی از صلح در جهان کنونی ارائه دهد؟
این عضو هیئت علمی دانشگاه آزاد اسلامی در ادامه گفت: پاسخ من به پرسش اول مطلقاً آری است. دانشمندان هر علمی می توانند به برخی از مسایل پیش روی ما پاسخ دهند. اما فلسفه به معنای عام آن و نه به معنای متافیزیکی و یونانی آن، به بنیادی ترین چهارچوب ها و افق های تمدن بشری می تواند بپردازد و به ما خودآگاهی ببخشد. فلسفه چیزی جز خودآگاهی نیست.
وی افزود: آگوست کنت نوید بهترین دوران زندگی بشر را داد اما آیا دنیای امروز با این همه خشونت و آسیب بهترین است؟ به این پرسش را فلسفه می تواند بپردازد. ماکیاولی گفت: همان طور که کریستف کلمب قاره ای جدید را کشف کرد من هم قلمروی جدیدی برای اخلاق و سیاست کشف کردم. حق با او بود اما آیا این همان زیست مطلوب برای بشر است؟ این پرسش را فقط فیلسوفان می توانند پاسخ دهند.
عبدالکریمی در ادامه عنوان کرد: امروز بیشترین پژوهش ها و بودجه های پژوهشی معطوف به جنگ و نابودی بشر است. تنها فلسفه می تواند پاسخ دهد که آیا جنگ و کشتار با سرشت و فرهنگ جدید بشری مأنوس شده است؟ و این که آیا می توان در این شرایط امید به وضع مطلوب داشت؟ تنها فیلسوفان هستند که نیهیلیسم و بی معنایی این جهان را در می یابند و می توانند به پرسش ها و بحران ها پاسخ دهند.
وی همچنین گفت: هیچ فیلسوف و هیچ صاحب تفکری اهل خشونت و جنایت نبوده است. فیلسوفان از معلمان ارزش های بشری بوده اند. اما می توان گفت اندیشه های آنان به خشونت منجر شده باشد. با این حال نمی توان فیلسوفان را مسئول نتایج اندیشه هایشان دانست. روزگار ما روزگار پایان فلسفه است. منظور این نیست که دیگر بحث فلسفی نمی شود. بلکه منظور آن است که فلسفه دیگر نمی تواند افق آفرینی کند و در سیطره تکنیک به تمامیت خود رسیده است.
در ادامه قاسم پور حسن به سخنرانی پرداخت. وی گفت: در بین فیلسوفان فکر می کنم تنها کانت است که رساله مستقلی راجع به صلح دارد و طرحی فلسفی برای صلح نوشته است. موافق نیستم که کانت را فیلسوف صلح و هگل را فیلسوف جنگ بدانیم. تعریف فلسفی کانت از صلح در رساله صلح پایدار او دارای ۶ پیش شرط برای صلح و ۳ بنیان برای صلح است. کانت متوجه این مسأله بود که اگر قدرت چیرگی پیدا کند چه چیزی قربانی می شود؟ اخلاق یا عقلانیت؟
وی افزود: هِردِر به همه ما گفت که آیا اساساً سودی از فلسفه عاید ما شده است؟ می گوید اگر فلسفه طرحی برای حیات نداشته باشد فلسفه ای بی ثمر است. طرح کانت تا سال ۱۹۱۴ انتظار می رفت که بتواند جلوی جنگ را بگیرد اما بعد از این سال معلوم شد که فلسفه حریف جنگ نمی شود. از آن سال تا امروز ما در جنگ به سر می بریم. هگل معتقد بود خیلی ساده لوحانه است که کانت می گوید با فلسفه می توان صلح ایجاد کرد.
عضو هیئت علمی دانشگاه علامه طباطبایی در ادامه گفت: من فلسفه را تفکر آزاد تلقی می کنم که یک جامعه شناس یا یک سیاست اندیش هم می تواند صاحب آن باشد. فلسفه در عمل نتوانست از جنگ جلوگیری کند. پس چطور ما می گوییم که فلسفه می تواند صلح ایجاد کند؟ کانت می گوید همه کسانی که از صلح صحبت می کنند در حال جمع کردن تسلیحات هستند. در حالی که باید هر تلاشی که منجر به جنگ می شود را کنار گذاشت. در غیر این صورت می شود تظاهر به صلح کردن.
پور حسن در ادامه گفت: صلح را باید مستقل از جنگ فهمید و نه این که صلح را با جنگ تعریف کنیم. در دنیای امروز کشورها به هم به چشم طعمه نگاه می کنند نه به چشم کشور و ملت. علی (ع) در نامه به مالک اشتر می گوید به حکومت و مردم به چشم طعمه نگاه نکن بلکه به دید امانت نگاه کن. علامه طباطبایی از اعتباریات سخن می گوید. این یعنی جامعه بشری نه قدسی است و نه الهی. هر جامعه ای که از عقلانیت بیشتری برخوردار باشد اعتباریات بیشتری خلق کرده است.
در ادامه نشست سید جواد میری گفت: من فلسفه را بیشتر یک بینش می بینم. ممکن است یک فردی هنرمند باشد اما بینش جامعه شناختی داشته باشد. فلسفه هم نوعی بینش است که اگر کسی بهره ای از آن داشته باشد می تواند پرسش های سهمگینی که انسان با آنها مواجه است را مطرح کند و درباره آنها بیندیشد. اگر سیر تاریخ فلسفه را نگاه کنیم یکی از مسایل مطروح این است که ما با دیگری چگونه مواجه شویم و دیگری را چگونه بفهمیم. باید پرسید چگونه می توانیم دیگری را تحمل کنیم تا امکان صلح را فراهم کنیم؟
عضو هیئت علمی پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی در ادامه گفت: حداقل ۳ رویکرد نسبت به دیگری می توانیم داشته باشیم. رویکرد اول این است که دیگری را به عنوان جوهر ببینیم. جوهر دیگری را شر و جوهر خود را خیر ببینیم. در نتیجه بین خیر و شر گفتگو صورت نمی گیرد و دائم در جنگ با هم اند. مثلاً در کشور خودمان این رویکرد را می بینیم. رویکرد دوم این است که مثلاً چون در نظام آموزشی ما این امکان جود ندارد که به کشورهای دیگری برویم و از نزدیک مطالعه میدانی کنیم در نتیجه جامعه های دیگر را به اداره کننده آن تقلیل می دهیم. مثلاً این رئیس جمهور یا آن رئیس جمهور سر کار آمد و در دوران او چه شد.
میری افزود: رویکرد دیگر این است که ما باید دارای بینش باشیم. آن هم بینش آنتروپولوژیکال. یعنی اقوام مختلف یک جامعه و سبک زندگی و مناسبات و افکار و تاریخچه آنها چیست. یا مثلاً ورود مدرنیته به آن جامعه چگونه بوده است. با این رویکرد شاید امکان وارد شدن به گفتگو با دیگری فراهم شود و او را یک کل مطلق مثلاً شر مطلق نبینیم.
این نشست با پرسش و پاسخهایی از اساتید حاضر به پایان رسید.
گزارش: بنیامین صادقی
انتهای پیام/