التفات به برهه مهمی از تاریخ تفکر اسلامی
به گزارش خبرنگار اندیشه خبرگزاری آنا؛ «مکتب بلخ» به دوره ای از بسط معارف اسلامی در قرون سه، چهار و پنج هجری مربوط میشود که با مرکزیت بلخ و مناطق اقماری آن مانند سمرقند، بخارا و مرو شکل گرفت. این مکتب دارای سه ویژگی اصلی است: تسامح و تساهل، جامعیت و گستردگی. در ادامه همین سه ویژگی را مورد واکاوی قرار داده و درباره هریک از آنها به اجمال سخن خواهیم گفت.
تسامح و تساهل بلخی
در بلخ همه مذاهب اسلامی به نحوی نماینده خاص خود را دارند، اغلب بلخیان حنفی هستند اما احترام به دیگر مذاهب نیز ویژگی مکتب بلخ است به خصوص تعالیم شافعی در بلخ با احترام و حسن قبول تلقی میشده و همچنین شیعیان از سمتی و معتزلیان از سوی دیگر (با وجود اختلاف نظرها در خصوص بحث امامت) در کنار هم بودند و در زمانی که مذاهب در حال تکوین و تعلیماتشان در حال تدوین بودند، جدل های مذهبی درد سرساز می شد اما بلخ در مجموع پناهگاه آرامی برای افکار مختلف بود و جدل ها نیز به مباحث و گفتگو و نه جنگ و نزاع ختم میشد. همین قرائت معتدل و سازگار با خرد از دین در کنار عارفان آن عصر، مکتب بلخ را برای بذر تفکر اسلامی آماده میکرد.
یکی از دلایل اصلی تسامح و تساهل در مکتب «بلخ»، گشودگی نسبت به نظر مخالف بود که این ویژگی بشدت از عارفان آن دوره همچون ابراهیم ادهم بلخی، محمد وراق ترمذی و... ناشی میشد.
همچنین میتوان گفت میراث همین عارفان زمین حاصلخیزی را فراهم کرد که در آن تمام انحاء تفکر در کنار هم زیست کنند و دعوای ظاهری و نزاع و خونریزی، دین داران را به جان هم نیاندازد.
از دیگر ظهورات این نوع از تسامح در مکتب بلخ، تعلیم زنان در این دوره بود. آنان تعلیم میدیدند، سفرهای علمی می رفتند، علم دین میآموختند و اجازه روایت داشتند(منبع: واعظ بلخی، فضایل بلخ، ص227)
جامعیت بلخ
ویژگی دوم بلخ جامعیت آن بود. بلخ تنها مدرسه فقهی نبود، بلکه محل تعاطی حدیث و کلام و تصوف و تفسیر بود و بیش از آنکه مدرسه یک رشته علمی خاص باشد یک مکتب فکری بود.
این جامعیت از حیث فرق و مذاهب نیز در بلخ موجود بود به این شکل که هر جریانی فکری نماینده خاص خود را در بلخ داشت و لذا از این وجه بلخ محلی برای تجمیع نخبگان هر مکتبی شده بود.
گستردگی و کثرت مدارس و علما در بلخ
ویژگی سوم بلخ، گستردگی و کثرت مدارس و علما آن است. گویی طلب علم و کسب معرفت در آن دوره و در بلخ، نهضتی عمومی بوده است و نه جریانی محدود و نخبه گرایانه. همچنین می توان گفت کسب معرفت و دانایی در آن دوره مانند یک نیاز بحساب میآمده و بنابراین مورد توجه همگان بوده است.
ظهور مکتب بلخ محصول یک نهضت علمی گسترده و همچنین قرائتی خرد گرایانه از دین با پیشینه ای قوی از کنش عارفان شامخ است که همه را با گشودگی در پذیرش آرا مخالف، در یک مکان گردهم جمع کرد.
از طرفی دیگر چنین توجهی به فهم، این مکتب را به جریان خردگرایی در تمدن اسلامی مبدل کرد.
«ابوعلیسینا» محصول «بلخ»
از جمله مشاهیر این دوره ابن سینا است که خود، پروده ی حوزه بلخ است و در طب و فلسفه در همین جا به رشد کرد و به کمال رسید و همچنین در فقاهت نیز به مقام افتاء و مرجعیت دست یافت. شیخ الرئیس آنچه را در بخارا آموخته بود در نیشابور و ری و همدان و اصفهان درس داد و خرد گرایی را از بلخ با خود به غرب و فارس برد.
در پایان قسمت اول از این گزارش باید به این نکته التفات یافت که خردگرایی و تصوف که منجر به ظهور نوعی تساهل و تسامح همراه با هم زیستی مسالمت آمیز که توأم با احترام به جریان گوناگون فکری که روح مواجه آزاد با پدیده را همراه داشتند در مکتب بلخ که جزئی از دنیا اسلام بود، باعث ظهور این دوره طلایی در تاریخ تفکرمان شده است و بهتر است بار دیگر ادواری که در آن مهم و صاحب علم و شوکت بودیم را در تاریخ مروری کنیم.
*محقق و پژوهشگر حوزه فلسفه و عرفان
انتهای پیام/