زندگی بیهویت!
گروه اجتماعی خبرگزاری آنا - سارا امیری، این جملات را ستایش 27 ساله در حالی میگوید که گریه امانش نمیدهد تا جملات خود را به اتمام برساند. ستایش دختری است که از مادر ایرانی و پدر افغانستانی متولد شده که پس از تولدش پدرش آنها را رها میکند برای همین وی از داشتن شناسنامه، کارت ملی، شغل و حتی ازدواج مرحوم شده است.
او میگوید: پدر من همسر دوم مادرم بود. همسر اول مادرم اوضاع مالی بسیار خوبی داشت و آنها از زندگی بسیار خوبی برخوردار بودند تا اینکه مادرم متوجه میشود، همسرش به وی خیانت کرده و از او جدا میشود برای همین به سختی کار میکرد تا مخارج زندگی خودش و برادر ناتنیام را تامین کند. مادرم معلم بود اما با تغییرنظام آموزشی اعلام کردند که افرادی که مدرک دیپلم دارند یا باید ادامه تحصیل بدهند تا بتوانند به عنوان معلم خدمت کنند یا به عنوان نیروی خدمتی جذب خواهند شد، مادر من هم چون اوضاع مالی مناسب و موقعیت ادامه تحصیل نداشت پس از سالها معلمی به عنوان نیروی خدماتی در مدرسه مشغول به فعالیت شد.
ترس از فقر بهانه ازدواج
ستایس میافزاید: مادرم به شدت در تامین مخارج، هزینه تحصیل برادرم، کرایه خانه و ... دچار مشکل شده بود تا اینکه یک روز یکی از همسایهها، مردی (پدرم) را به مادرم معرفی میکند و میگوید این مرد اهل افغانستان است و اوضاع مالی مناسبی دارد و هیچ کسی را نیز در ایران ندارد و اگر مادرم با او ازدواج کند شرایط بهتری خواهد داشت. مادرم هم بر خلاف تمایلش و تنها برای رهایی از بار سنگین هزینههای زندگی به این ازدواج تن میدهد و بعد از یک سال من متولد میشوم.
آروزهای برباد رفته دختر دوتابعیتی
او میگوید: زمانیکه که من متولد میشوم پدرم حاضر نمیشود، برایم شناسنامه بگیرد و حتی مادرم را تهدید میکند که اگر برای من شناسنامه بگیرد جانش را میگیرد. من عاشق پدرم بودم طوری که وقتی از خانه بیرون میرفت من به شدت بیقرار میشدم و برای بازگشتش لحظه شماری میکردم تا اینکه یک روز پدرم گفت برای فروش زمینهایش باید به افغانستان برود و زود برمیگردد، اما این بازگشت تقریبا 3 سال طول کشید در این مدت مشکلات زندگی ما صد چندان شد و من هر لحظه چشمم به در بود تا پدرم بیایید در رویاهای کودکانهام همیشه تصور میکردم پدرم با کلی عروسک، اسباب بازی و سوغاتی به خانه برمیگردد اما تمام رویاها و آرزوهای کودکانهام بعد از بازگشت پدرم به خانه یک شبه بر باد رفت.
دختر فروشی
ستایش به عکس پدرش نگاهی کرد و ادامه داد: روزی که پدرم به خانه آمد، من و مادرم منزل نبودیم وقتی به خانه برگشتیم و دیدیم پدرم به خانه برگشته خیلی خوشحال شدم با ذوق و شوق به سمت پدرم دویدم تا او را محکم در آغوش بگیرم، اما وقتی وارد خانه شدم دیدم پدرم همراه چند مرد افغانستانی به خانه آمده و به مادر میگوید که دخترمان باید با مردی که من انتخاب کردهام ازدواج کند. وقتی مادرم مخالفت کرد پدرم به شدت عصبی شد و گفت رسم ما این است که دختر را میفروشیم و در ازای آن پول هنگفتی میگیریم. من کاری جز گریه نمیتوانستم انجام بدهم تمام وجودم به لرزه افتاد و وقتی چشمم به مردهایی که به اصطلاح از اقوام پدرم بودند میافتاد حس تنفر، ترس، دلهره و .... تمام وجودم را میگرفت، نمیتوانستم چشم از مادرم بردارم چون به خاطر من از پدرم کتک میخورد اما در نهایت مخالفتهای مادرم نتیجه بخش شد و پدرم و اقوامش خانه را ترک کردند.
او میافزاید: تا مدتها بعد از آن روز تلخ من و مادرم آرامش نداشتیم و هر بار که صدای در خانه میآمد دچار دلهره و وحشت میشدیم، چند روز بعد از آن روز تلخ پدرم مجدد ناپدید شد و این بار هیچ خبری از او نبود و چون هیچ یک از اقوامش در ایران نبودند ما نتوانستیم رد پایی از او پیدا کنیم. در تمام این سالها مادرم صبحها در مدرسه به عنوان خدمه کار میکرد و عصرها تا شب به منزل مردم میرفت و کارهای نظافت را انجام میداد تا بتواند خرج تحصیل من و برادرم را بدهد این وضعیت سه سال طول کشید تا اینکه یک روز پدرم دوباره به خانه برگشت و کلی عذرخواهی کرد و میگفت آمده تا نبودها و کمبودهای ما را جبران کند، ما هم به دلیل مشکلاتی که داشتیم چارهای جز اعتماد به پدرم نداشتیم.
پدری که برای همیشه ناپدید شد
ستایش میگوید: اما این بار وضعیت بدتر شد، پدرم وضعیت روانی مناسبی نداشت و مدام در غذاها و آبهای آشامیدنی ما موادی اضافه میکرد و میگفت این برای آرامش است، نمیدانم چه موادی بود اما وقتی آن را داخل آب میریخت رنگ آب صورتی میشد تا اینکه مادرم به این موضوع حساس شد و به پدرم اجازه نمیداد این کار را انجام دهد، مخالفتهای مادرم باعث عصبانیت پدرم میشد طوریکه آن روز تا شب مادرم را کتک زد. پدرم میخواست من را با خودش به افغانستان ببرد اما مادرم اجازه نمیداد، زندگی ما روز به روز تلختر میشد تا اینکه مجدد پدرم از آن سال تاکنون ناپدید شده و ما هیچ خبری او نداریم.
مشکلاتی مالی مانعی برای ادامه تحصیل
او میافزاید: ازدواج پدر و مادرم شرعی بود و در آن زمان دفترچه عقد به آنها نمیدادند و مادرم تنها یک دفترچه دارد که عکس او و پدرم روی آن نصب شده و نشان میدهد این دو زوج هستند برای همین وقتی من به دنیا آمدم ثبت احوال به من شناسنامه نداد و مادرم هر چه اصرار و تمنا کرد پدرم حاضر نشد برای من شناسنامه بگیرد و میگفت باید دخترم را با خودم به افغانستان ببرم. با کارت اقامت اتباع افغان در مدرسه ثبت نام کردم و چون چند سال به خاطر مخالفت پدرم نتوانستم درس بخوانم چند سال را به صورت جهشی خواندم و حتی در مدرسه تیزهوشان هم قبول شدم اما بعد از دیپلم به خاطر مشکلات مالی نتوانستم وارد دانشگاه شوم.
سنگینی بار زندگی به دلیل بیمسئولیتی پدر
او میگوید: من 20 سال است که پدرم را ندیدهام و پدرم مجهول المکان است، برخی میگویند معتاد شده و در افغانستان کارتن خواب شده، برخی میگویند زن دیگری گرفته و در افغانستان زندگی میکند و عدهای هم خبر از مرگش دادهاند. اما من در این مدت به خاطر بیمسئولیتی پدرم و نداشتن شناسنامه از ادامه تحصیل و حتی داشتن شغل محروم شدهام و مادرم به تنهایی و سختی مخارج زندگی را تامین میکند، طوری که تاکنون 2 بار سکته قلبی کرده و دچار بیماری ریوی نیز است، اما به دلیل مشکلات مالی قادر نیست به پزشک برود و تحت درمان قرار بگیرد.
ستایش درباره برادر ناتنیاش میافزاید: رابطه من و برادرم تا قبل از اینکه ازدواج کند، بسیار خوب بود و با هم تلاش میکردیم در مخارج زندگی کمک خرج مادرم شویم. او به خاطر وضعیت من حاضر به ازدواج نبود اما با اصرار ما با دختری که سالها عاشقش بود ازدواج کرد، همسر برادرم اوضاع مالی بسیار خوبی دارد و اگر میدانست من خواهر ناتنی و از پدر افغانستانی هستم حاضر به ازدواج با برادرم نمیشد برای همین ما مجبور شدیم موضوع را از او پنهان کنیم برای همین برادرم دیگر نمیتواند مانند سابق کمک خرج ما باشد.
او میگوید: هزینه تمدید پاسبورت و تمدید اقامت، هزینههای بسیاری بر دوش خانوادهام گذاشته است و ما تقریبا هر 6 ماه یکبار باید هزینهای حدود 700 تا 900 هزار تومان را پرداخت کنیم که این مساله برایمان بسیار سخت است، برای همین گاهی برای کار به آرایشگاه دوستم میروم و گاهی نیز طراحی کارت ویزیت را در خانه قبول میکنم اما درآمد حاصل پاسخگوی نیاز من نیست و باید کار ثابتی پیدا کنم اما به خاطر اینکه شناسنامه ندارم، هیچ شرکت و ادارهای استخدامم نمیکند.
زندگی با برچسب دوتابعیتی
ستایش در خصوص اقداماتی که تاکنون برای رهایی از نام پدرش انجام داده، میگوید: وقتی برای اخذ شناسنامه به اداره ثبت احوال مراجعه میکنم میگویند به دلیل اینکه تابعیت کشور افغانستان را دارم نمیتوانم شناسنامه ایرانی بگیرم مگر اینکه تابعیتم را لغو کنم که کشور افغانستان نیز به هیچ عنوان نمیپذیرد تابعت فردی را لغو کند. چندین بار هم اقدام کردم اما مسئولان کشور افغانستان میگویند باید نام و نشانی از پدر یا اقوام پدریم را پیدا کنم اما مشکل اینجاست که پدرم مجهولالهویه است و ما اصلا از اقوام او کسی را نمیشناسیم در واقع من تنها به جرم اینکه دو تابعتی هستم و پدرم فرد بیمسئولیتی بوده از زندگی و بسیاری از حقوق اجتماعیم محروم شدم.
در کشور ما دختران و پسران زیادی هستند که از مادر ایرانی پدر عراقی، افغانستانی، پاکستانی و ... متولد شدهاند برخی از اینها دارای شناسنامه و برخی فاقد هر گونه سند هویتی هستند که متاسفانه مفقود شدن پدر (بازگشت به کشورش) یا فوت وی مشکلات این افراد را صدچندان کرده است و متاسفانه تاکنون هیچ قانونی برای رفع مشکل این افراد به تصویب نرسیده است.
انتهای پیام/