دیده بان پیشرفت علم، فناوری و نوآوری
09 شهريور 1396 - 11:48

ماجرای «شهید ایستاده» در یک کتاب

ماجرای شهادت سرلشکر خلبان محسن درخشان، روایت خواندنی است که انتشارات سوره سبز در کتاب «چند روایت از یک مرد درخشان» آن را به انتشار رسانده.
کد خبر : 208122

به گزارش خبرنگار فرهنگی آنا، کتاب «چند روایت از یک مرد درخشان (براساس زندگی شهید سرلشکر خلبان محسن درخشان)» نوشته مهرداد رضایی‌‌فر یکی از کتاب‌های انتشارات سوره سبز در معرفی و شرح زندگی شهیدان است که در بخش‌های «در یک نگاه»، «من داداش و استهاله‌ام»، «بازی ترانه و پرواز...»، «درخت دوستی کی بَر دهد...»، «تو را من چشم در راهم...» و «شبی از شب‌های شهر‌ برف‌ستان» نوشته و منتشر شده است.



رضایی‌فر در مقدمه این کتاب آورده است: «نوشتن پیرامون حوادث بیست و چند سال پیش، کار ساده‌ای نیست هنگامی دشوار‌تر می‌شود، که بخواهی درباره مردی بنویسی که در عُنفوان جوانی پرواز را می‌آموزد. خلبان بالگرد کبرا می‌شود و آن ایام را مقارن شکل‌گیری انقلاب می‌‌یابد. پرواز می‌‌کند اما نه با بالگرد که با دلش به آسمانِ آبی‌ اندیشه می‌پرد و اوج می‌گیرد و دست به فعالیت‌های انقلابی می‌زند. از فعالان انقلابی محسوب می‌شود تا جایی که بنا به گفته همکارانش به‌عنوان یک افسر جدید و انقلابی در پیروزی انقلاب به بعد حتی پیشنهاد فرماندهی پایگاه را به او می‌دهند و...»


شهید سرلشکرخلبان محسن درخشان، متولد 1334 قصر شیرین بود که در یگان هوانیروز کرمانشاه خدمت می‌کرد و در تاریخ سوم اردیبهشت‌ماه 1359 در غرب کشور، به شهادت رسید.


در این کتاب و در باب شهادت این شهید آمده است: «سنندج به وسیله‌ اشرار و جدایی‌طلبان در محاصره بود. بی‌گناه و گناهکار در آماج گلوله‌های اشرار به خاک و خون کشیده می‌شدند. بالگرد کبرایی چرخ‌زنان در آسمان شهر ظاهر می‌شود و طوفان راکت و گلوله‌هایش سینه‌ مهاجمان را می‌شکافد و آن‌ها را به عقب می‌راند. دیگر بالگردهای ترابری هوانیروز در پناه این بالگرد پی در پی فرود می‌آیند و مجروحان و زنان و کودکان را از باشگاه افسران به منطقه‌ امن تخلیه می‌کنند... در آخرین پرواز بالگرد کبرا که خلبانانش محسن درخشان و احمد پیشگاه هادیان بودند، هدف اصابت گلوله قرار می‌گیرد. خلبان درخشان و خلبان هادیان چاره‌ای جز فرود اضطراری در اطراف شهر ندارند. هر دو خلبان از بالگرد مشتعل خارج می‌شوند و هر یک به سویی می‌روند. خلبان هادیان نجات می‌یابد، اما خلبان درخشان به وسیله‌ی اشرار اسیر می‌شود. او را ایستاده تا گردن در خاک فرو می‌کنند و با مالیدن مایع شیرین به سر و صورت، رهایش می‌کنند. فردا که برای نتیجه‌ شکنجه به سراغش می‌آیند، هنوز اندک رمقی در سرو صورت متلاشی شده از هجوم حشرات در چهره‌اش وجود داشت که با گلوله‌ای او را خلاص و به شهادت می‌رسانند. خلبان محسن درخشان به «شهید ایستاده» معروف می‌شود.»


انتهای پیام/

ارسال نظر
قالیشویی ادیب