جهان سرمایهداری و رواج سطحینگری/ بحران شعر و هنر، بحرانی جهانی است
هادی حسینینژاد، خبرنگار فرهنگی آنا: مسعود احمدی، شاعر نامآشنایی از دهههای گذشته بوده است و اهالی شعر او را با مجموعههایی مانند «زنی بر درگاه»، «روز بارانی»، «برگریزان و گذرگاه»، «دونده خسته»، «روحی خیس تنی تر و صبح در ساک»، «بر شیب تند عصر»، «برای بنفشه باید صبر کنی»، «دو سه ساعت عطر یاس»، «دارم به آخر خودم نزدیک میشوم» و «در زیر پوست انگشتهای دست چپم» میشناسند. قرار بود موضوعاتی همچون بررسی وضعیت شعر و معضلاتی مانند بحران مخاطب و... در کشورمان در این گفتوگو دنبال شود اما احمدی، وضعیت موجود در عرصه شعر و هنر را به پدیدهای جهانی بسط داد که در پی تحمیق جوامع بشری است.
خواننده این گفتوگو باشید:
کاهش تیراژ متوسط کتابها در سالهای اخیر، از سوی کارشناسان به عنوان «بحران نشر» تلقی شده است. آیا چنین بحرانی متوجه مجموعههای شعر نیز بوده است؟
کارشناسان بهدرستی تشخیص دادهاند و بیتردید مجموعههای شعری از بحران یادشده آسیب بیشتری دیده و خواهند دید. اجازه بدهید اندکی به چرایی و چندوچون شکلگیری و فراگیری این آفت جهانی بپردازیم.
در این مرحله از سرمایهداری که به زعم من سرمایه بر سرمایهدار نیز چیره شده و سازوکار جهان را سامان میدهد، بیکاری ساختاری ناشی از خودکار شدن تولید، انبوهی از کارگران فنی، کارمندان کارآزموده، کارگران ساده، روستائیان بیکار کوچیده به شهرها، حاشیهنشینان شهری، اجامر و اوباش و... و حتی بازنشستگان، شبهطبقه متوسط دستبهدهانی را پدید آورده است که دمبهدم متورمتر میشود. این شبهطبقه که عمدتا جیرهخوار دولت است و با مستمری دوران بیکاری، حقوق بازنشستگی، یارانههای دولتی، سودسپرده اندک بانکی، خدمات به اصطلاح خیریه و... روزگار میگذراند، دولت مستقر را نماینده برحق و خیرخواه خود میداند. لذا نفرات این توده خودشیفته، تنگ نظر، همهکاره و هیچکاره و صدالبته فرصتطلب و اهل معامله که باید سرگرم باشند، بیش از دیگر طبقات و قشرهای اجتماعی دچار آن از خود بیگانگی و شیئیشدگیای میشوند که از طریق برنامههای مزورانه خوش آب و رنگ و میانتهی رسانهها جمعی، بهویژه رسانههای تصویری و صوتی محقق میشود. به عبارتی نظم متکی بر تولید انبوه و مصرف بیمرز کنونی مروج عوامگرایی و در واقع تهیمغزی، سطحینگری، آسانگیری و آسانپسندی و... است تا به جای سرکوب خشن و آشکار و ناگزیر پرهزینه مخالفان و منتقدان یا بهتر بگویم صاحبان اندیشه و هنر اصیل، آنان را به روشی نرم و ناپیدا به سهکنج انزوایی بیروزن براند. مگر نه آن که هنر اصیل نیز موجب تفکر و پرسش میشود؟
در ضمن همین سازوکار مبتنی بر ریا و عوامفریبی، به همان طریق و با همان ابزارهای تحمیق و تخدیر، بیش از هر چیز به آن خودشیفتگی و منش کاسبکارانه این شبه طبقه تازه به دوران رسیده دامن میزند. اهدا جایزه ادبی نوبل به باب دیلن، خواننده و ترانهسرای چنددهه پیش و جایزه اسکار به کارگران فیلمی غلطانداز و معیوب که رقیبانش نیز هم تراز وی بودند، در راستای برکشیدن متوسطها و در نهایت حذف نرم و تدریجی نخبگان فرهنگساز و تعالیبخش اندیشه و پسند و طرح پرسش معنا مییابد.
با مرور بر دهههای قبل، برخی از شاعران و جریانهای شعری مخاطبان بیشتری داشتهاند و برخی مانند شاعرانی که در دهه 70 فعالیت داشتند کمبود مخاطب را طبیعی عنوان میکردند. به طور کلی مساله «مخاطب» در شعر، چه جایگاهی دارد؟
به گمانم بهتر است این مقوله را نیز از منظری جهانی بررسی کنیم. در هر دورهای طبقات و قشرها و حتی لایههای اجتماعی نمایندگان فرهنگی خود را داشتهاند. به عبارتی در هیچ یک از دورههای تاریخی، فرهنگ و هنر یکدست و یکپارچه نبودهاست. چه بسا اغلب کسانی که برای شمار بیشتری از مردم مینوشتند یا مینویسند در نشر فرهنگ کتابخوانی سهیم بوده و هستند. نقش موثر آثار نویسندگان و شاعرانِ عصر مشروطهخواهی به جای خود. نقش آثار حسینقلی مستعان، محمد حجازی و... و پاورقینویسهایی چون حمزه سردادور، سبکتکین سالور، ارونقی کرمانی، احمد احرار و... را در اشاعه فرهنگ کتابخوانی نادیده نگیریم و هم تاثیر شعر شاعرانی مانند کارو دِردِریان، ایرج دهقان، فریدون توللی، فریدون مشیری و ... را.
همنسلهای همانند من علاوه بر توشهگیری پیگیر و با دقت از میراث فرهنگی و ادبی کهن، میبایست ضمن برخورداری از ترجمه آثار نویسندگان و شاعران جهان، از نویسندگان و شاعرانی که نام بردم یا نبردم، به داستانهای امثال محمدعلی جمالزاده، بزرگ علوی و... به آثار درخشان هدایت، و از نوشتههای وی به آثار بهرام صادقی، هوشنگ گلشیری و ... و در ادامه به آثار جوانترها میرسیدند. این روال در مورد شعر هم صادق بوده؛ از کارو دردریان تا نیما و پیروان و شاگردانش. در هنر و ادبیات غرب هم اینگونه بوده است. بعید میدانم کسی بتواند دست کم بدون مطالعه آثار برجسته ادبیات داستانی و شعر غرب، به جهان برساخته ویرجینیا ولف، آلن ربگریه، جیمز جویس یا الیوت و سن ژونپرس وارد شود. در واقع این شوه برخورد با ادبیات هنری، پیوستاریست که تعالی هنر اصیل در گرو آن است. لذا افرادی از شبه طبقه خودشیفته مورد نظر که نخوانده استاد شدهاند، بدون استعداد لازم و صلاحیتهای علمی و اخلاقی و البته با حمایت همهجانبه حکومتهای مستقر و مسلط جهان سرمایهداری، مقامها و مرتبهها و عنوانهایی را اشغال و کسب کردهاند که به هیچ روی بایسته و شایسته آن نیستند. پس لاجرم به ابزاری کارآمد برای آسیانگیری، آسانپسندی، تنبلی ذهنی و در نهایت حذف تفکر و تامل و پرسش که از مولفههای بنیادین هویت و فردیت انساناند، مبدل شدهاند. اما از آنجا که تولید متنوع و انبوه نیازمند مولدان دانش و کارورزان کارآزموده است، وضع و منزلت علوم محض و تجربی از قبیل ریاضی، فیزیک، شیمی، زیست شناسی و ... و حتی روانشناسی که در واقع معرفت علمی را پدید آورده و تعالی میبخشد، آنطور که علوم انسانی بهویژه هنر و ادب است، اسفانگیز نیست. با این حال آن خنثیسازی و تهیگردانی که بدویت نوین حاصل آن است، دانشمندان و کارورزان متخصص این علوم را نیز شامل میشود. درواقع این مرحله از روند سرمایهداری انبوهی ماشین مولد علم و کارآموخته میسازد که فاقد روح و منزلت انسانیست، حتی آن دسته از دانشمندان عاشق علم و اکتشاف و ابداع و اختراع.
شبکههای اجتماعی از فیسبوک تا تلگرام و اینستاگرام و ... که امکان بسیار گسترده و سودمندی برای اطلاعرسانی و فعالان اجتماعیاند، برای آن توده بیشکلِ نوکیسه و کاسبکار و فرصتطلب عرصه بسیار فراخی برای خودنمایی و جلوهفروشی شدهاند. در این شبکهها انبوهی از یاوههای بیسروته به نام شعر و داستان و نظریه و ... میبینیم که نه دهها یا صدها، بلکه هزاران بیننده دارند و تایید (لایک). در حالی که عدد بینندگان و تایید اندک شمار آثار در خور توجه و گاه بسیار بایسته به ندرت از چندصد برمیگذرد.
نه تنها شگفتآور، دردآور است که داستانها و رمانهای سالبلو، آن نویسنده متفکر که برنده جایزههای نوبل، پولیتزر، نشان ملی هنر آمریکا و ... و استاد ادبیات معتبرترین دانشگاههای آمریکا بود، در همان آمریکا که زادگاهش است، هرچندسال یکبار در شمارگانی اندک تجدید چاپ میشود و کتابهای خانم رولینگ، نویسنده «هری پاتر»ها با تیراژهای باورنکردنی و مکرر. نتیجه این که بحران مخاطب به معنای فقدان مخاطب نیست، بلکه از نبود و کمبود مخاطب فرهیخته و فرهنگمند و جدی خبر میدهد. راستی بیننده این همه فیلم و سریال و خواننده این اندازه رمان و داستان و شعر و ترانه مبتذل کیست؟ شمارگان و نوبت چاپ آثار مرحومه فهیمه رحیمی و همگنان حی و حاضر را از یاد نبریم. حال شاید بهتر درک کنیم که چرا جایزههای نوبل و اسکار به آدمهای نابهجا یا متوسط و زیر متوسط تعلق میگیرد. باید اضافه کنم اگر از نویسندگان و شاعرانی چون ارونقی کرمانی و کارو با عنوان مروجان فرهنگ کتابخوانی یاد کردم، نظر به روزگاری داشتم که مدرنیته و هنرمدرن در این سرزمین ناشناخته و نامفهوم بودند و از این همه رسانه جمعی و فراگیر اثری نبود. گیرم که نهضت ترجمه برخلاف فقدان شرایط عینی و ذهنی دست کم در معرفی آنها سهم بهسزایی داشت.
گروهی از شاعران که زیر عنوان شعر آوانگارد یا پیشرو فعالیت خود را توضیح میدهند، معتقدند که رسالتشان این است که پیشتر از جامعه حرکت کنند و با ابداعات خود، پیشنهادهای تازهای پیش روی شعر معاصر بگذارند. شما با این رویکرد موافقاید؟
بنابر روالی که این گفتوگو در پیش گرفت، بد نیست که مقوله پیشتازی و بدعتگذاری را نیز از منظر جهانی ببینیم. باری، فارغ از جزماندیشیهای اقتصادی مارکسِ اندیشمند و ایدئولوگ، نمیتوان آثار ناشی از شیوه تولید را بر شکلبندیهای اجتماعی و فرهنگ نادیده بگیریم. همزمان با تولید و دادوستد اطلاعات به مثابه کالا، پدیده شگرف و بهجای پستمدرنیسم نیز شکل گرفت. بیتردید حضرتعالی و مخاطبان این گونه گفتوگوها نیز میدانید که فیلسوفان و متفکران پستمدرن با بنیانهای فلسفی و اجتماعی مدرنیسم در افتادهاند. آنان به درستی دریافتهاند که مدرنیته متکی بر همان مالکیت انحصاری مردانه بر ثروت و علم و ... ناگزیر فرهنگ پدرشاهی و باید و نبایدهای با آن را به طرزی تازه بازتولید کرد. فراموش نکنیم که مراد و مقصود دکارت از «من» در جمله «من میاندیشم پس هستم» منِ مذکریست که تنها فاعل شناساست و از همین رهگذر به علم نیز مشروعیتی مردانه بخشید و ناگزیر علاوه بر طبیعت، مابقی هستی حتی زنان و کودکان و شوریدهسران سرکش از جمله هنرمندان درجای موضوع شناخت قرار گرفتند. لذا معرفت علمی به تمامی جایگزین معرفت روایی که جان جهان است شد و جهان بیروح مبتنی بر علمباوری مطلق شکل گرفت و مستقر شد. پس خواهناخواه فرصت فراختری برای هویت زدایی، از خودبیگانگی و شیئیشدگی انسان مطلوب نظم جبار سرمایهداری جهانی فراهم آمد. آشناییزدایی، غریبهگردانی و حتی شوق دگرگونی زبان که دستور یا نحو آن مبتنی بر هرم طبقانی جامعه مردسالار ناچار سلسلهمراتبی است، در دستور کار فیلسوفان و متفکران و هنرمندان پستمدرن قرار گرفت. این شورشگران غافل بودند و هستند که تا مالکیت همهجانبه مردانه پابرجاست، حتی نوآوریهای طبیعی و اصیل که در شعر اتفاق میافتند اگرچه واجد و موجد لذت هنریاند و گاه با افزودن به معنیهای رایج واژهها و بدایع لفظی و معنوی بر وسعت زبان مستقر و مسلط میافزایند، به هیچ روی کمترین خللی در هرم قدرتی که مردان یا زنانی با ذهن مذکر در راس آناند وارد نمیکنند.
به هر حال این شیوه رویکرد به مضمون و کاربست زبان در دهه هفتاد میلادی به اوج رسید و در دوسه دهه اخیر شمسی از پی بدفهمیها و شتابکاریهای ناشی از فراهم نبودن شرایط عینی و ذهنی، اگرچه به ندرت اما آثاری کموبیش در خور توجه و تامل به مخاطبان جدی و فرهنگمند شعر ارائه کرد. باید تاکید کنم که نوآوریهای اصیلِ متکی بر دانش کافی و درونی شده و عواطف و احساساتی غنی و قوی نیز در زبانِ مستقر صورت پذیرفته و میپذیرند. این گفته رولان بارت را به یاد داشته باشیم: «زبان به دلیل تعریف، و نه گزینش، یک برونذاتِ اجتماعی است... زیرا کل تاریخ با کمال و یکپارچگی همانندی با طبیعت، پشت سر زبان ایستاده است» این را هم به یاد داشته باشیم که تمامی زبانهای زنده دنیا بر ارکان دستوری تجویزی استوارند که نزدیک به دو هزار و دویست سال پیش دیونوسیوس تراکس نوشته است که البته در طول تکامل تاریخ اجتماعی بشر، این دستور بسیار مختصر، عمق و وسعت یافته است. لازم است یادآور شوم که بسیاری از دستورنویسان ما نیز از کتاب تراکس بیخبر بودهاند و مشترکات دستور اینان با آنچه دستورنویس یونانی نوشته، فرآورد ناگزیر زبان مقتدر و مسلط و سلسلهمراتبی مردانهای است که همزاد شکلگیری هرم قدرت خللناپذیر جنس مذکر است.
با این همه از آنجا که کار عضلهبنیاد با شتاب هرچه بیشتر رو به نابودی میرود و تواناییهای ذهنی ملاک و معیار سنجش صلاحیتها خواهند شد، زنان نیز قادر خواهند بود تا دوشادوش مردان در عرصهها علم و فنآوری و هنر و ... پیش بروند و لاجرم در تصمیمگیری، برنامهریزی و اداره امور کلان و خُرد جهان سهمی برابر با مردان داشته باشند. پس براین اساس زبانی نه مردانه یا زنانه، که متعادل شکل خواهد گرفت که مبین جهانی انسانیتر خواهد بود.
در یکی دو دهه اخیر، شاهد تعدد یافتن مجموعههای شعر بودهایم که بعضا به صورت مشارکتی و در ازای دریافت مبالغی از طرف شاعران جوان به انتشار رسیدهاند. این رویداد را چطور ارزیابی میکنید؟
طبیعی است که نوآمدگان بخواهند آثارشان چاپ و منتشر شود. نه فقط بزرگانی چون هدایت، سهراب سپهری و... که این پژوهنده نیز اولین مجموعههاش را با سرمایه خود چاپ و منتشر کرد. اما در دوسه دهه پیش علاوه براین که مخاطبان جدی و پیگیر آثار ادبی و هنری از جمله شعر بسیار بودهاند، هنوز ناشرانی نوپا و بدون سرمایه کافی پیدا نشده بودند که بدون هیچ معیار و سنجشی فقط و فقط برای کسب و افزایش سرمایه از راه تولید کمّی هرچه را که به دستشان میرسد چاپ و منتشر کنند. این هم لازم به ذکر است که در دهههای یادشده، چندان خبری از شبکههای اجتماعی و آن توده عظیم بیشکلِ خودشیفته و نمایندگان به اصطلاح فرهنگی آن نبود. بنابراین بهویژه از آغاز دهه نود، انبوهی مجموعه بسیار نازل و مبتذل راهی بازار کتاب شد که ضمن آسیب به زبان و ادب، به شدت از کثرت مخاطبان شعر کاست. بدون شک شکلگیری آن توده خودپسند و آزمند و گسترش حیرتآور شبکههای اجتماعی در ترویج این کمّینگری و ابتذال فرهنگی بسیار دخیل بودهاند.
به نظر شما چه آسیبهای دیگری عرصه شعر و نشر شعر را در سالهای اخیر دچار چالش و مشکل کرده است؟
دستهبندیها و یارکِشیهای اغلب سیاسی و محفلی که تجلی آن را نه فقط در اهدا جوایز، انتخاب و اعزام افراد تنکمایه و اندکبضاعت و تازهکار به عنوان برگزیدگان عرصه شعر معاصر ایران برای شعرخوانی به کشورهای دیگر، که در صفحات فرهنگی و هنری مطبوعات نیز میبینیم.
به عنوان آخرین سوال؛ چرا در آسمان امروز شعر فارسی، همچون دهههای 40 و 50 شاهد درخشش ستارههای پرفروغی نیستیم؛ آنچنانکه نظرها همه جذب آنها شوند؟
نظر همه؟ این خودفریبی است که تصور کنیم همه مردم و حتی همه فرهیختگان شعر فرخزاد، شاملو، سپهری، اخوان و... را میخوانند. گذشته از این، نزدیک به یک قرن طول کشید تا شعر نیما و شاگردان و پیروانش به این جایی که هست، برسد. علاوه بر اینها، آن دهههای مورد نظر شما همزمان با پارهای از قرنی بود که به قرن روشنفکران مشهور است؛ قرنی که جنبشهای اجتماعی، فرهنگی و هنری به رهبری و یاری بیدریغ روشنفکران پای گرفتند اما اشتباهات نظری و عملی بعضا فاحش روشنفکران از یکسو و ترفندها و سرکوبهای سرمایهداری بحرانزده از سوی دیگر آن دوران را به طرزی فاجعهبار به آخر رساندند. انقلاب دانشجویی 1968 را که به انقلاب جنسی معروف است و تبعات زیانبار و مخرب آن را به یاد آوریم. به هر حال به دلایلی که پیش از این عرض کردم، به تدریج جامعهای تودهوار شکل گرفت تا مدنیت مدرنیته اولیه به بدویت نوین مبدل شود. با این حال در زیرپوست این ابتذال فراگیر هنوز اندیشه و هنر اصیل نفس میکشد.
تردید ندارم که این وضعیت پابرجا نخواهد ماند و اگرنه به زودی، چهرههای شاخصی که به سهکنج انزوایی بیدرز و روزن رانده شدهاند و در این غوغاسالاری شبه طبقه متورم نوکسیه به چشم نمیآیند، رخ خواهند نمود و شما نیز به عنوان یک خبرنگار، آثار هنری ارزشمندی را خواهی دید که اگر نه به تعداد حیرتانگیز فلان به اصطلاح شاعر یا ترانهسرا، مخاطبانی فرهیخته داشتهاند.
انتهای پیام/