دیده بان پیشرفت علم، فناوری و نوآوری

بازیگر فیلم «خانه دوست کجاست»: کیارستمی روستای «کوکر» را به دنیا شناساند

عباس کیارستمی را بدون شک باید یکی از مهم‌ترین هنرمندان ایران در دو، سه دهه گذشته دانست؛ کسی که توانست به سینمای ایران پس از انقلاب در دنیا تشخص و اعتبار ببخشد.
کد خبر : 192449

به گزارش گروه رسانه های دیگر خبرگزاری آنا از شرق، حالا بابک احمدپور، همان پسربچه معصوم خانه دوست، تصمیم گرفته از خاطرات بیش از ٣٠ سال زندگی کنار کیارستمی بنویسد و حتی فیلمی درباره او بسازد. به همین دلیل در سالروز تولد کیارستمی که تقریبا سالروز فوت او هم محسوب می‌شود، سراغ بابک احمدپور رفتیم تا درباره این سال‌ها از شروع آشنایی‌اش با کیارستمی تا لحظه وداع‌ با پدر هنری‌ خود، صحبت کنیم که در ادامه می‌خوانید:



اولین‌باری که آقای کیارستمی را از نزدیک دیدید، به یاد دارید؟
حدود سال ٦٥ بود که ما در روستایی به نام کوکر رستم‌آباد زندگی می‌کردیم. قبل از اینکه ما به مدرسه برویم آقای کیارستمی یک‌ بار ما را در این روستا اتفاقی دیده بود. ولی چون ما خیلی بچه بودیم ارتباط عمیقی بین ما شکل نگرفت.
چرا میان آن همه بچه‌ای که در روستا بود، شما را انتخاب کرد؟ دراین‌باره از خود ایشان پرسیدید؟
در روستای ما یک امام‌زاده چوبی بود که یکی از بچه‌محل‌های ما که وضع مالی‌اش خوب بود، تصمیم داشت این بقعه چوبی را مرمت و بقعه و شجره جدید فلزی برای آن نصب کند. یک روز جمعه بود که بقعه‌آهنی را به روستا آوردند و از روی جرثقیل می‌خواستند آن را روی زمین بگذارند. آقای کیارستمی آن روز در روستای ما بود و خودش بعدها تعریف می‌کرد که «بقعه توی آسمان معلق بود و از بین همه آدم‌ها و بچه‌هایی که آنجا جمع شده بودند و نگاه می‌کردند که بقعه را به روی زمین بگذارند، بابک با یک نگرانی خاص به زنجیر جرثقیل نگاه می‌کرد که اگر این زنجیر پاره شود انگار سرمایه بابک می‌خواهد از بین برود. آنجا بود که این نگرانی را من در چهره بابک دیدم و برایم جالب بود وگرنه او هیچ ویژگی دیگری نداشت که بخواهم به او نقش اول فیلمم را بدهم. همین نگرانی او بود که باعث شد من به او وابسته شوم. بارها از چشم او در آن لحظه عکس گرفتم و حتی توی راه تا تهران برگردم،‌ هزاران بار به عکس‌های او نگاه کردم و متوجه شدم او همان کسی است که من دنبالش بودم». بعدها که فصل مدرسه شروع شد، آقای کیارستمی به روستای ما آمد و جلوی مدرسه منتظر شد تا شاید بتواند ما را پیدا کند که همین اتفاق هم افتاد.
با توجه به اینکه کم‌سن‌وسال بودید و بازیگر هم نبودید، آقای کیارستمی چطور شما را هنگام فیلم‌برداری فیلم «خانه دوست کجاست» هدایت می‌کرد؟
چند وقت پیش خبرنگاری در انگلستان این سؤال را از من پرسید که در آنجا هم همین پاسخ را دادم که ما آن زمان بچه بودیم، اصلا نمی‌دانستیم فیلم چیست و حتی در روستا با تلویزیون آشنایی نداشتیم و در زندگی‌مان دوربین ندیده بودیم. به دلیل طبقه اجتماعی‌ای که در روستای ما حاکم بود، از امکانات شهری به دور بودیم و همین باعث شده بود نه بدانیم تلویزیون چیست و نه فیلم. اصلا نمی‌دانستیم دیالوگ‌هایی که آقای کیارستمی به ما می‌دهد و ما آن را تکرار می‌کنیم، قرار است بعدا تبدیل به فیلم شود! چون آقای کیارستمی با خصوصیات منحصربه‌فرد خودش از نابازیگرها بازی می‌گرفت؛ به همین دلیل هیچ بازیگری در فیلم‌های او بازی نداشت. اگر هم داشت بسیار معدود بود مثل آقای کشاورز در فیلم «زیر درختان زیتون» که باید عرض کنم آنها را روی صحنه آزاد می‌گذاشت و به آنها می‌گفت خودتان باشید و بازی نکنید. کیارستمی سر صحنه یک‌ بار دیالوگ‌ها را خودش می‌گفت و بعد از او، ‌ما آن را اجرا می‌کردیم. وقتی دیالوگ‌ها را خودش می‌گفت و از من می‌خواست تکرار کنم، من تصور می‌کردم که یک نوع خاله‌بازی است. فکر می‌کردم بازی برای بچه‌هاست.
اولین بار لحظه‌ای که خودتان را در فیلم دیدید، چه حس‌وحالی داشتید؟
روزی که در مدرسه فیلم خودم را دیدم قابل توصیف نیست. به احمد می‌گفتم یادت هست خانه خاله فیلم دیده بودیم، این هم همان است. حسم قشنگ بود و مهم‌تر از همه روی تمام مردم روستا تأثیر گذاشت.
پیش از اینکه فیلم «خانه دوست کجاست» در روستا پخش شود، نگاه مردم نسبت به کیارستمی چطور بود؟ معمولا روستایی‌ها دیر به غریبه‌ها اطمینان می‌کنند. پشت سر کیارستمی حرف‌وحدیث نبود؟
چرا دقیقا. بعد از اینکه فیلم پخش شد، حس تمام مردم نسبت به کیارستمی عوض شد. چون پیش از آن کسی نمی‌دانست فیلم چیست. برای همه ‌جای سؤال بود که او کیست و اینجا دارد چه‌کار می‌کند. معدود آدم‌هایی که هم‌سن حالای من و شما بودند، شناخت معدودی از سینما داشتند آن هم به این دلیل که به رشت رفت‌وآمد داشتند. ولی بچه‌ها، زن‌ها و پیرمردهای روستا هیچ اطلاعی از فیلم و سینما نداشتند. کیارستمی عادت داشت خودش صحنه فیلم‌هایش را درست کند. مثلا وقتی درودیوار را رنگ می‌کرد یا گل‌های شمعدانی می‌کاشت یا یک گذر را می‌بست و می‌گفت هیچ‌کس از اینجا عبور نکند، همه فکر می‌کردند او اینجا دارد چه‌کار می‌کند و خیلی‌ها فکر می‌کردند دنبال گنج آمده است. اما وقتی فیلم را برای اولین بار دیدند، خیلی برایشان لذت‌بخش بود. چنان‌که وقتی کیارستمی برای دومین و سومین فیلم به روستا آمد، حمایت زیادی از او کردند.
به‌هرحال روستای شما آن زمان به لحاظ طبقاتی و اقتصادی ضعیف بود. حضور کیارستمی و ساخت فیلم در آنجا، چقدر روی مسائل اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی تأثیر گذاشت؟
پیش از اینکه به سؤال شما جواب بدهم، نکته‌ای را عرض کنم که کیارستمی خودش همیشه می‌گفت که من دو نوع فرزند دارم: فرزندان کاری‌ام؛ بابک و احمد احمدپور، فرزندان زندگی‌ام؛ احمد و بهمن. بنابراین من هر چیز که می‌گویم، از او اجازه تام دارم زیرا من و برادرم نماینده سه‌گانه کیارستمی هستیم. اما درباره سؤال شما باید بگویم که حضور کیارستمی به لحاظ اقتصادی در روستای ما هیچ تأثیری نداشت. کیارستمی خودش گفته بود سینمایی که در آن دروغ باشد، مثل جیب‌بری در تاریکی است. باید بدون تعارف صحبت کنیم. آقای کیارستمی هرگز به لحاظ مالی و اقتصادی نتوانست در روستای ما تأثیر بگذارد. اما به لحاظ فرهنگی و اقتصادی تأثیر بسیار زیاد و حائز اهمیتی داشت. درحال‌حاضر من مشغول نگارش کتابی هستم با عنوان «جهان رستم‌آباد را با نام کیارستمی می‌شناسد». بارها رانندگان تاکسی به من زنگ زدند و گفتند مگر کیارستمی در روستای شما چه‌کار کرده است که هر مسافر خارجی می‌آید، می‌پرسد کوکر کجاست؟ کیارستمی کوکر را به دنیا شناساند. ضمن اینکه در ارتقای سطح فرهنگی روستا هم تأثیرگذار بود. نگاه مردم تغییر کرد. مردم روستا با مقوله فرهنگ آشنا شدند. وقتی شهر رودبار زلزله آمد، کسی که توانست کمک شایانی به مردم کوکر و رودبار کند، کیارستمی بود. چون به اینجا آمد و زندگی مردم را با فیلمی به نام «زندگی و دیگر هیچ» به دنیا نشان داد. هیچ‌کس در ایران نتوانست چنین کاری انجام دهد. اما کیارستمی دِین خودش را با این سه‌گانه به «کوکر» ادا کرد.
این اتفاق یکی از بزرگ‌ترین فجایع طبیعی کشور بود. کیارستمی سه روز بعد از این اتفاق به رودبار آمد و دومین فیلم خود در رودبار را به نام «زندگی و دیگر هیچ» کلید زد. چقدر حضور کیارستمی در روحیه مردم در آن لحظات عجیب‌وغریب تأثیرگذار بود؟
بسیار زیاد. کیارستمی در پاریس بود و همان شب کابوس می‌بیند که زلزله آمده است. وقتی خبر زلزله رودبار را شنید، سریع به تهران آمد. من و احمد تهران بودیم. ما در یک برنامه رادیویی، مصاحبه داشتیم و برای همین پنجشنبه بعدازظهر به سمت تهران راه افتادیم که همان شب زلزله آمد. آقای کیارستمی نمی‌دانست که ما تهران هستیم. ببینید چه آدم بزرگی بود و نوع نگاهش فرق داشت؛ حتی با آدمی که چای می‌نوشید، حرمت او را نگه می‌داشت و همیشه جویا و پیگیر او بود. از آنجایی که او سه ماه در کوکر بود و فیلم ساخته بود، به نوعی نسبت به مردم آنجا دلبستگی پیدا کرده بود و احساس مسئولیت داشت. وقتی در پاریس خبر زلزله را شنید، خیلی سریع به تهران برگشت و برای پیداکردن ما راهی رودبار شد. خودش می‌گفت آن شب دلم طاقت نیاورد و تصمیم گرفتم خیلی سریع به ایران برگردم و بروم ببینم بچه‌ها کجا هستند و چه می‌کنند.
یکی از سکانس‌های معروف آثار کیارستمی، صحنه گریه‌کردن برادر شما احمد بود. مرحوم کیارستمی در جایی درباره این سکانس توضیح داده است. اما بد نیست ماجرا را از زبان شما بشنویم.
آقای رضا نامی، عکاس «خانه دوست کجاست» و آقای کیومرث پوراحمد هم دستیار کارگردان بودند. آقای کیارستمی با آقایان نامی و پوراحمد پشت صحنه هماهنگ می‌کند که از احمد یک عکس بگیرند. آقای نامی از این دوربین‌های فوری داشت که همان لحظه عکس را چاپ می‌کرد. آقای نامی از احمد عکس گرفت و آقای پوراحمد هم رفت پیش احمد و عکس را داد دستش و به او گفت سریع عکس را توی جیبت پنهان کن تا آقای کیارستمی نبیند وگرنه عکس را می‌گیرد. ما نمی‌دانستیم آنها تبانی و هماهنگ‌شده این کار را کرده‌اند. احمد سریع عکس را قایم کرد و آقای کیارستمی سریع ظاهر شد و گفت، این چی بود قایم کردی؟ احمد گفت هیچی. آقای کیارستمی با عصبانیت گفت دروغ می‌گی، من خودم دیدم پوراحمد یک چیز بهت داد و تو قایم کردی. گشت و عکس را پیدا کرد و با عصبانیت، عکس را جلوی ما چهارتکه کرد. به‌هرحال ما آن زمان بچه بودیم، به‌ویژه اینکه در روستای ما کسی دوربین ندیده بود و عکسی وجود نداشت! طبیعی بود که اشک احمد دربیاید. همین که احمد شروع به گریه کرد، از او فیلم گرفتند و آن سکانس درآمد. کیارستمی آدم باهوشی بود و می‌دانست چطور از نابازیگرانش بازی بگیرد. بعد از فیلم‌برداری آن سکانس، دوباره از احمد عکس گرفتند و عکسش را به او دادند.
تأثیر سینمای کیارستمی در زندگی شخصی شما چقدر بود؟
من همیشه گفته‌ام تأثیر سینمای کیارستمی در زندگی ما بسیار زیاد بود. همین امروز که من دارم با شما گفت‌وگو می‌کنم، یک اتفاق خوب برای من افتاد که فقط‌وفقط تأثیر حضور کیارستمی و سینمای او در زندگی ماست. کیارستمی یک جاهایی در زندگی ما خوب بود و یک جاهایی خوب نبود. اما کلا ٨٠ درصد این تأثیر مثبت بود.
کجاها خوب نبود؟
مثلا جایی برای کار می‌رفتیم. وقتی ما را می‌شناختند، دیگر نمی‌توانستیم کار کنیم. می‌گفتند فلانی که در سینما کار کرده و این‌قدر معروف است، چرا باید بیاید در یک شرکت کار کند و به‌ناچار مجبور بودیم برای حرف‌وحدیث مردم آنجا را ترک کنیم. اما تأثیرات مثبت کیارستمی این‌قدر زیاد بود که اصلا آن ٢٠ درصد به چشم نمی‌آید. امروز من تور دور اروپا می‌روم. خبرنگاران خارجی به سراغ من می‌آیند. به‌راحتی به خانه سینما می‌روم. بازیگران و سینماگران مطرح ایران هرکجا که باشند، به احترام کیارستمی به ما احترام می‌گذارند. ممکن است در کوچه و خیابان آدم‌های عادی ما را نشناسند، اما در خانه سینما به خاطر شاهکاری که کیارستمی خلق کرد، به ما احترام می‌گذارند. من زندگی خودم را مدیون کارکردن با کیارستمی هستم.
بعد از ساخت این سه‌گانه، ظاهرا شما با آقای کیارستمی ارتباط نزدیکی داشتید که تا اواخر عمر او ادامه داشت؟
بله، همین‌طور است. ما در این ٣٠ سال ارتباط نزدیکی داشتیم. سال ٧٤ وقتی از خدمت سربازی برگشتم کنار آقای کیارستمی بودم تا زمانی که متأسفانه او را از دست دادیم. کیارستمی با نگاه خودش، ناپیدای آدم‌ها را تشخیص می‌داد.
بعد از «خانه دوست کجاست» پیشنهادی برای بازی داشتید؟
خیلی. اتفاقا قرار بود «ناصرالدین‌شاه آکتور سینما» را با آقای مخملباف کار کنیم که آقای کیارستمی اجازه نداد. او معتقد بود ممکن است ما درخشش دیگری نداشته باشیم و بگذاریم این تصویر خوبی که در ذهن مردم داریم، باقی بماند و این تصویر را خراب نکنیم. خوشبختانه امروز هم بعد از ٣٠ سال ما هنوز محبوب هستیم. اتفاقا پیمان معادی چند وقت پیش ما را برای بازی در فیلم «بمب» دعوت کرد. ما به دفتر کار او رفتیم. ایشان نقشی به ما پیشنهاد داد که من همان‌جا رد کردم. چون محبوبیت را بیشتر از مشهوربودن دوست دارم.



انتهای پیام/

ارسال نظر
گوشتیران
قالیشویی ادیب