عملیاتی با فرماندهی چهار فرشته کوچولو/ آرزوی چهار کودک مبتلا به سرطان برآورده شد + تصویر
عملیات با رمز یا زهرا توسط «مرتضی» که 13 بهار را پشت سرگذاشته و آرزو داشته سرهنگ شود، آغاز شد. «محمد طاها»ی 4 ساله و «مهدی» 10 ساله هم که آرزو داشتند یک روز کماندو شوند، با بر تن کردن لباس نیروهای مخصوص نوپو گروهی از نیروهای ارتش، سپاه و نیروی انتظامی را همراهی کردند تا به مواضع[به اصطلاح] تروریستها که در منطقه ساحلی کیانپارس در کمین بودند، حمله کنند. صدای تیراندازی در محوطه شنیده میشد و مردم خونگرم اهواز که 8 سال به شنیدن صدای گلوله و توپ و خمپاره خو گرفته بودند این بار از نزدیک شاهد جنگی میان چهار کودک و تروریستها بودند. «حسین» 6 ساله هم که آرزو داشت مثل فیلمهای پلیسی تک تیرانداز باشد، بر فراز ساختمانی بلند مشرف به منطقه عملیات نیروهای دشمن را با دوربین زیر نظر داشت. عملیات با هدایت سرهنگ مرتضی بخوبی پیش رفت و در پایان با دستگیری همه تروریستها عملیات با رمز یا مهدی(عج) به پایان رسید.
در انتها نیروهای سپاه، ارتش و نیروی انتظامی از مقابل جایگاهی که این چهار کودک در آن ایستاده بودند با احترام نظامی رژه رفتند و یکی از زیباترین صحنههای ممکن را به ثبت رساندند. این فرشتههای کوچک در پایان روز عملیات در حالی که لبخند عمیق رضایت بر لب داشتند، با همان لباسهای نظامی به بیمارستان بازگشتند تا محکمتر از گذشته به جنگ با بیماری سرطان بروند.
عملیات فرشته ها
هدی رشیدی مدیرعامل انجمن پنجمین فصل قشنگ که سالهاست در زمینه برآورده کردن آرزوهای کودکان مبتلا به سرطان فعالیت میکند، با بیان اینکه آرزوی این چهار کودک یکی از زیباترین و مهیجترین آرزوهایی بود که توانستیم با همکاری نیروهای نظامی و انتظامی برآورده کنیم، گفت: مدتی قبل از طریق خاله آرزوها که در بیمارستانهای کودکان وظیفه جمعآوری آرزوهای کودکان مبتلا به سرطان را دارد در جریان 7 آرزوی جالب قرار گرفتیم. سه کودک آرزو داشتند که خلبان باشند و یک نفر از آنها آرزوی سرهنگ شدن و دو نفر دیگر نیز آرزو داشتند پلیس نوپو(یگان ویژه) باشند و آخرین نفر نیز آرزو داشت تک تیرانداز باشد. با بررسی این آرزوها شروع به رایزنی کردیم. متأسفانه به دلایل امنیتی برآورده کردن آرزوی سه کودکی که میخواستند خلبان باشند ممکن نبود. برای برآورده کردن آرزوی چهار کودک دیگر نیاز به یک طراحی مناسب و هماهنگی با نیروهای سپاه و ارتش و نیروی انتظامی داشتیم. خوشبختانه وقتی موضوع را با آنها مطرح کردیم فرماندهان این سه نیرو با آغوش باز پذیرفتند و قرار شد یک عملیات جنگی در منطقه ساحلی غربی کیانپارس در نزدیکی رود کارون برگزار شود و در این عملیات مشترک هر چهار کودک با توجه به نوع آرزویشان حضور داشته باشند.
وی ادامه داد: روز عملیات مردم با تعجب به خودروهای نظامی و موشک اندازهایی که توسط ارتش و سپاه به منطقه آورده شده بودند نگاه میکردند. از سوی دیگر اعضای گروه خیریه همیاران بینام با شاخههای گل رز سفید در میدان حاضر شده و با تشکیل زنجیره انسانی محبت این گلها را به این چهار کودک تقدیم کردند. چند ساعت قبل از شروع عملیات دو نفر از فرماندهان ارتش با حضور در بیمارستان ضمن آموزشهای لازم به مرتضی که آرزو داشت سرهنگ باشد به او در ارتباط با نحوه فرماندهی عملیات توضیحاتی دادند.
هدی رشیدی درباره عملیات اقتدار در ساحل مهربانی گفت: ساعتی بعد پس از نواختن مارش نظامی توسط گروه موزیک مرتضی از طریق بیسیم رمز عملیات را اعلام کرد و از همه نیروها خواست با حمله به مواضع تروریستها آنها را دستگیر کنند. محمد طاها و مهدی که لباسهای نیروهای یگان ویژه را بر تن داشتند همراه دیگر نیروهای عملیات به طرف دشمن حمله کردند. صدای تیرهای گازی فضای ساحل را پر کرده بود و مثل یک جنگ واقعی نیروها تلاش میکردند به دشمن نزدیک شوند. حسین نیز که آرزو داشت تک تیرانداز باشد با اسلحه مخصوص خود بر فراز ساختمانی بلند نیروهای دشمن را هدف قرار میداد. مرتضی با توجه به آموزشهایی که دیده بود بخوبی نیروها را هدایت میکرد و دقایقی بعد عملیات با موفقیت به پایان رسید و بچهها از خوشحالی فریاد میکشیدند. در این عملیات نزدیک به هزار گلوله گازی شلیک و در پایان جشن باشکوهی برای بچهها برگزار شد. مرتضی سوار بر خودرو مخصوص از نیروهای عملیات سان دید و در انتها زنجیره انسانی محبت با شاخههای گل از مقابل جایگاه رژه رفتند. سوار شدن بچهها بر خودروهای نظامی و برخورد آنها با نیروهای یگان ویژه (نوپو) در نوع خود بسیار جالب بود و آنها در حالی که چهرههایشان نشان میداد از ته دل شادند، با همان لباسهایی که به تن داشتند به بیمارستان بازگشتند تا این بار در یک جنگ واقعی بر بیماری سرطان پیروز شوند.
آرزویی با سه ستاره
باور اینکه در لباس سرهنگی فرماندهی گروهی از نیروهای مسلح را در یک عملیات بزرگ برعهده داشته، هنوز هم برای مرتضای 13 ساله سخت و دشوار است. روزی که فرماندهان ارتش و سپاه در بیمارستان با به تن کردن لباس و نائل کردن او به درجه ارشد نظامی، مرتضی را برای فرماندهی یک عملیات آزادسازی گروگانها از دست تروریستها آماده میکردند، چشمانش از خوشحالی برق میزد. آن روز بهترین روز زندگی مرتضی بود و با فراموش کردن درد و بیماری این روزها، مصممتر از گذشته به جنگ بیماریاش رفته است. مرتضی نخستین فرزند خانواده است و در اهواز زندگی میکند. به خبرنگار گروه زندگی میگوید: یک بار وقتی از مدرسه بازمی گشتم، کنار خیابان متوجه خودرویی شدم که سرهنگ خوش برخوردی سرنشین آن بود. بلافاصله به او احترام نظامی گذاشتم و سرهنگ با دیدن این صحنه از رانندهاش خواست توقف کند و سپس از ماشین پیاده شد و به من احترام گذاشت. این تصویر همیشه در ذهنم بود و دوست داشتم یک روز من هم یک فرمانده نظامی باشم.
این نوجوان 13 ساله ادامه داد: سال 94 بود که فهمیدیم بیمارم. پلاکت خون من بشدت کاهش پیدا کرده بود و پزشکان با عمل جراحی طحالم را برداشتند. مدتها در بیمارستان بستری بودم تا اینکه یک روز در بیمارستان «شفا» خاله آرزوها از من خواست تا درباره آرزوهایم با او صحبت کنم. به او گفتم دوست دارم سرهنگ باشم و نیروهای تحت امرم را فرماندهی کنم. وقتی آرزویم را گفتم، باور نمیکردم به این زودی به آرزویم برسم. هفته پیش دو نفر از سرهنگها ی سپاه و ارتش به بیمارستان آمدند و بعد از آنکه لباس نظامی به تن من کردند، سردوشی سرهنگی روی شانه هایم قرار دادند. از خوشحالی زبانم بند آمده بود. آنها گفتند باید هرچه سریعتر به منطقه عملیاتی بروم و یک عملیات مبارزه با یک گروه تروریست و گروگانگیر را هدایت کنم. آنها آموزشهای لازم را به من دادند و سپس به محل عملیات رفتیم. از دیدن آن همه نیروی نظامی و تجهیزاتی که به همراه داشتند شوکه شدم. پشت بیسیم رمز عملیات و نحوه آن را اعلام کردم و چند لحظه بعد صدای تیراندازی و فریاد نیروها فضا را پر کرد. چند دقیقه بعد با پایان عملیات و دستگیری تروریستها همه نیروها از مقابل من رژه رفتند و من هم به سبک فرماندهان نظامی به آنها گفتم گروهان خیلی خوب». در آن لحظات به تنها چیزی که فکر نمیکردم بیماریام بود. همه چیز خیلی خوب پیش رفت و من با آرزویی که برآورده شده بود به خانه بازگشتم.
لبخندی نشسته بر چهرههای جدی نظامی
تصویری که از نیروهای نظامی در ذهن بسیاری از ما نقش بسته، انسانهایی بسیار جدی و تا حدی خشن هستند و دیدن لبخند بر چهره آنها یکی از اتفاقات شاید کم نظیر باشد. اما در روز عملیات، که پای شاد کردن دل کودکانی که با درد و رنج ناشی از بیماری زندگی میکنند، در میان بود، گل از گل چهرههای همه آنها شکفته شده بود. نیروهای مسلح در اهواز این بار دوش به دوش هم برای برآورده کردن آرزوی 4 کودک بیمار عملیات مشترکی را انجام دادند و پایان این عملیات را نیز با لبخند و اشک شوق خود آراستند.
سرهنگ محمد صفری فرمانده انتظامی اهواز که همراه با نیروهای پلیس و نوپو در این عملیات حضور داشت، به «ایران» گفت: پارسال وقتی آرزوی عباس را که دوست داشت فرمانده کلانتری باشد با ما در میان گذاشتند، بلافاصله اعلام آمادگی کردیم و یکی از روزها با پوشاندن لباس فرماندهی کلانتری بر تن عباس از او خواستیم تا فرماندهی نیروهای پلیس برای دستگیری سارقان را برعهده بگیرد. آن روز عباس با تمام وجود میخندید و میشد از چهرهاش فهمید که درد و رنج را-دست کم برای چند ساعت- کاملاً فراموش کرده است. عباس با همان لبخند زیبا این دنیا را ترک کرد. این شروع کار ما بود و پس از آن نیز در چند برنامه برای خوشحال کردن کودکان بیمار حضور پیدا کردیم تا اینکه از ما خواستند تا برای برآورده کردن آرزوی چهار کودک بیمار همکاری مشترکی با سپاه و ارتش داشته باشیم. بلافاصله با هماهنگی سردار اسحاقی فرمانده انتظامی استان خوزستان عملیات مشترکی را با سپاه و ارتش طراحی کردیم و در جلسهای که در دفتر ما برگزار شد، این عملیات و همچنین عملکرد هر یک از یگانها طراحی و قرار شد تا یک عملیات واقعی انجام گیرد تا این بچهها با همه وجود آن را حس کنند و این حرکت امیدی برای بازگشت دوباره آنها به زندگی باشد.
وی ادامه داد: از آنجا که رویکرد نیروی انتظامی جامعه محوراست و یکی از خدماتی که ما باید ارائه بدهیم تأمین امنیت روانی همگانی است و این بار امنیت روانی بچههایی مطرح بود که با درد شدید ناشی از بیماریشان زندگی میکنند. عملیات «اقتدار در ساحل مهربانی» با فرماندهی یکی از بچهها آغاز شد و دو نفر دیگراز این بچهها همراه با نیروهای نوپو با حمله به گروگانگیرهای فرضی آنها را بازداشت کردند. دیدن لبخند این بچهها خستگی را از تن همه ما بیرون کرد و همه نیروهای مسلح در آخر عملیات برای شاد کردن دل این بچهها رژه رفتند.
سرهنگ باقری معاون عملیات سپاه حضرت ولی عصر(عج) خوزستان نیز با بیان اینکه تحقق آرزوی این کودکان خواسته دل همه ماست، گفت: برای اینکه خاطره خوبی در ذهن این بچهها نقش ببندد، حجم آتش سنگینی را در یک عملیات واقعی به کار بستیم و دیدن لبخند این چهار کودک که در لباس سپاه و نوپو در عملیات حضور داشتند، یکی از بهترین لحظات زندگی من و همکارانم را رقم زد.
انتهای پیام/