دیده بان پیشرفت علم، فناوری و نوآوری

گفت‌وگویی متفاوت و خصوصی با عادل فردوسی‌پور

احسان رضایی با عادل فردوسی‌پور مصاحبه‌ای درباره کتاب و کتاب‌خوانی کرده و هفته‌نامه تماشاگران امروز هم آن را منتشر کرده است.
کد خبر : 16516

به گزارش گروه رسانه‌های دیگر خبرگزاری آنا، بخش اول این گفت‌و‌گو را در ادامه می‌خوانید:


اهل کتاب خواندن هستی؟
- اگر بخواهم از خودم تعریف کنم و بگویم آره، می پرسید چه کتاب هایی و من در جواب می مانم. البته از بچگی کتاب زیاد می خواندم، یعنی یک زمانی، فکر می کنم در دوره راهنمایی، تمام کتاب های عزیز نسین را خواندم. نمی دانم چرا، ولی به آنها علاقه داشتم و تمام کتاب هایش را گرفتم و خواندم.
از کجا می گرفتی؟ کتابخانه می رفتی؟
- نه، کتابفروشی.
شهرتان کتابفروشی داشت؟
- من در تهران بزرگ شدم؛ بعد از آن دوره، وارد دبیرستان شدم و یک مقدار حجم کتاب خواندنم کم شد و بیشتر کتاب های درسی می خواندم و بعد هم دانشگاه که اکثر کتاب های ورزشی، فوتبالی، بیوگرافی و اتوبیوگرافی بازیکنان و ... را می خواندم و در کنارش هر از چندگاهی اگر کتاب خوبی هم به دستم می رسید، بدم نمی آمد و یک ورقی می زدم اما اینکه به طور مرتب کتاب خوانده باشم، نه.


آخرین کتابی که خواندی، کدام کتاب بود؟
- کوری را خواندم و خیلی هم با آن حال کردم. کتاب فوق العاده ای بود. بعد از آن دو کتاب دیگر از ساراماگو گرفتم که مرا خیلی نگرفت. البته شاید برای این بود که خیلی تحت تاثیر کوری قرار گرفته بودم، به طوری که یک زمانی حتی وقتی در خیابان هم راه می رفتم، احساس می کردم همه چیز سفید است، یعنی آنقدر روی من تاثیر گذاشته بود و فکر می کنم با وجودی که خیلی کار داشتم، آن را دو یا سه روزه خواندم.
چه زمانی آن را خواندی؟
- فکر می کنم اواخر سال گذشته بود.
کار ترجمه هم انجام می دهی؟
- در مورد ترجمه باید بگویم کاری است که یک وسوسه - البته اگر نخواهیم بگوییم کرم - در آدم ایجاد می کند و با وجودی که سخت است ولی جذاب هم هست. من بعد از ترجمه کتاب «فوتبال علیه دشمن» که کار خیلی سختی بود و سال 89 ترجمه اش تمام شد، دیگر کار ترجمه ای انجام ندادم. یک مقدار درگیر درس و فوتبال بودم و البته کتابی هم ندیده بودم که وسوسه شوم برای ترجمه کردنش ولی همیشه با وجود سختی کار و به دلیل جذابیت فراوان کار ترجمه، فکر می کردم خیلی سریع کتاب بعدی را شروع می کنم.
هر چه تلاش کردم این اتفاق خیلی هم سریع نشد اما این میان یک فاصله ای ایجاد شد و در این فاصله، نظارت ترجمه یک کتاب دیگر را انجام دادم که یک دایره المعارف فوتبال بود. یکسری از بچه های شریف زحمت این کتاب را کشیدند و من هم ناظر بودم. بعد باز هم یک وقفه ای ایجادشد و بعد از آن یک کتاب دیگر به دستم رسید؛ «هنر شفاف اندیشیدن» این کتاب جدیدی است که ترجمه کرده ام.
چه ارتباطی به فوتبال دارد؟
- هیچ ربطی به فوتبال و مدیریت ندارد و بیشتر روانشناسانه است. در مورد خطاهایی است که انسان در طول زندگی انجام می دهد و متوجه آنها نیست.
مثلا چه خطاهایی؟
- تصمیماتی که می گیرید، اشتباهاتی که می کنید و اینکه احتمالات را در نظر نمی گیرید.
به نظرت جالب است؟
- حتما اینطور بوده که رفتم سراغش؛ برای خودم که اینطور بود.
چه اتفاقاتی افتاد که به سمت ترجمه رفتی؟ اینکه زبان تخصصی تدریس می کنی می تواند دلیل علاقه ات به ترجمه باشد؟
- من زبان تخصصی مهندسی صنایع تدریس می کنم که یک مقدار با ترجمه متفاوت است. ترجمه زمان زیادی می برد و از نظر مالی هیچ انتفاعی ندارد؛ در حقیقت کسی که به سراغ ترجمه می رود، بیشتر به دلیل علاقه و عشق است. وقتی کتاب ترجمه شده ات را می بینی، حس عجیبی دارد که یک حس خیلی خوب و منحصر به فردی است. من خودم یادم است زمانی که سال 89 منتظر بودم کتابم از زیر چاپ دربیاید و آن را ببینم، استرس زیادی داشتم.
یعنی واقعا برای عادل فردوسی پور هم این همه حس خوب دارد؟
- آره، خیلی لذتبخش است.
این حس با روی آنتن بودن قابل مقایسه است؟
- ترجمه حس خیلی بهتری دارد. من که خیلی دوست دارم و حال خوبی پیدا می کنم وقتی کتابی را ترجمه می کنم.








در مورد ترجمه باید بگویم کاری است که یک وسوسه - البته اگر نخواهیم بگوییم کرم - در آدم ایجاد می کند و با وجودی که سخت است ولی جذاب هم هست. من بعد از ترجمه کتاب «فوتبال علیه دشمن» که کار خیلی سختی بود و سال 89 ترجمه اش تمام شد، دیگر کار ترجمه ای انجام ندادم.


می خواهی بگویی روی آنتن اینقدر لذت نمی بری که وقت کتاب ترجمه کردن؟
- راستش خودم که این حس را دارم. وقتی داری کتاب ترجمه می کنی، احساس می کنی یک کار ماندگارتر انجام می دهی. حس ماندگاری کتاب نسبت به برنامه نسبتا خبری، ماندگارتر است. فکر کن این کتاب برای مدت های طولانی می ماند. همیشه هم تازه است. اگر کتاب خوبی هم باشد، بیشتر لذت دارد. کتاب «فوتبال علیه دشمن» به نظرم کتاب خیلی خوبی است. البته خود سایمون کونپر این کتاب را خیلی خوب و متفاوت نوشته.
داستانش حرف ندارد و به بهترین شکل روایت شده است. من خیلی از آدم ها را دیدم که اصلا اهل فوتبال نبودند یا فوتبال را دوست نداشتند ولی این کتاب را دوست داشتند. برای اینکه این کتاب بیشتر اجتماعی سیاسی است تا اینکه فوتبالی باشد. او قصه ای از اتفاقات را روایت کرده که بخشی از سرگذشت شان در قالب فوتبال است.
درباره حواشی فوتبال است؟
- بله، نگاه جامعه شناسانه و متفاوتی نسبت به فوتبال دارد. با یکسری از فصل های آن می توان همذات پنداری کرد، انگار همین اتفاقی است که در جامعه خود ما هم رخ می دهد، به همین دلیل من آن را دوست داشتم. وقتی کتاب را می خوانی واقعا انگار همه چیز جلوی چشمت هست. من کتاب را خواندم و با خودم گفتم باید ترجمه اش بکنم.
دقیقا چه شد که این کتاب را انتخاب کردی؟
- تقریبا ماه رمضان سال 88 بود و من خیلی به دنبال کتابی برای ترجمه کردن بودم. چند اتوبیوگرافی هم پیدا کردم و خواندم ولی آنها خیلی من را نگرفت. ولی باید حتما این کار ار می کردم. تصمیمم را گرفته بودم و باید انجامش می دادم. بعد در اینترنت جستجو کردم و با کتاب های آنجا هم خیلی ارتباط برقرار نکردم تا اینکه از یکی از دوستانم که انگلیس بود سوال کردم؛ او یک نسخه خیلی قدیمی از این کتاب را به من داد.
یک مقدار تحقیق کردم و دیدم خیلی کتاب خوبی است و کار را شروع کردم. این طرف هم ترجمه نشده بود و کسی هم نمی دانست. البته چون تجربه اولم بود، خیلی دوباره کاری آن زیاد شد و در کتاب دوم یک مقدار این دوباره کاری ها را کم کردم. مثلا در کتاب اول یک پاراگراف می خواندم، بعد می نوشتم و اگر قسمتی را هم متوجه نمی شدم، خیلی برای آن تحقیق نمی کردم و یکجورهایی می خواستم کار را سَمبل کنم ولی در دور دوم سعی کردم حتی یک کلمه هم کم و زیاد نشود و کاملا وفادار به متن، نوشتم و این شد که کار خیلی طول کشید.
چقدر طول کشید؟
- ماه رمضان سال 88 فکر می کنم اوایل پاییز بود که کار را شروع کردم و چون از کسی هم در ترجمه آن کمک نگرفتم و حجم کتاب هم زیاد بود، دور اول یک ماه و نیم طول کشید ولی دوباره کاری آن خیلی زیاد شد؛ یعنی دور دوم که حدود دو ماه طول کشید، یک بار دیگر با کمک آقای هوشنگ گلمکانی کل کتاب را خواندیم و چک کردیم و مطابقت دادیم. من از آن راضی بودم. خیلی سعی کردم که در این ویرایش، متن و نوشته روان باشد.
چرا دیگر سراغ کتاب فوتبالی نمی روید؟
- بعد از اینکه دایره المعمارف فوتبال را نظارت کردم، کتاب فرگوسن را خواندم اما مطمئن بودم که ترجمه های آن زیاد و سریع به بازار می آید. شاید من آن سرعت را نداشتم. الان هم دو سه ترجمه آن چاپ شده، البته نمی دانم از آن استقبال شده یا نه.
یک کتاب دیگر هم از همین نویسنده، بعد از اینکه کتاب اولش را ترجمه کردم، گرفتم که با همکاری یک دکتر آمار آن را نوشته بود، ولی احساس کردم به خوبی این کتاب نیست. البته بعد از چاپ ترجمه اولم، کلی حواشی برای حق کپی رایت ایجاد شد. یک کتاب دیگر هم از «سید لو» نویسنده گاردین گرفتم، یعنی زمانی که برای پوشش بازی های المپیک، لندن بودم، به دنبالش رفتم، گفتندن سپتامبر سال بعد می آید. سفارش دادم و بعدا برایم آوردند. کتاب بدی نیست؛ ولی شاید بعدا!
پس ما منتظر یک کتاب فوتبالی دیگر باشیم؟
- بدم نمی آید. هنوز این وسوسه در من وجود دارد اما حالا این یکی چاپ شود، ببینیم چه بازتابی دارد.
ماجرای حواشی کپی رایت که گفتی چیست؟
- خودتان که می دانید ما اینجا کپی رایت نداریم، یعنی اصلا عضو کنوانسیون رعایت حق نشر نیستیم اما چون این کتاب هم در رسانه های کشور خودمان و هم خارج از ایران، بازتاب داشت، نویسنده شاکی شد که چرا این کار را کردید؟ البته بعد از آن من خودم ایمیل ایشان را پیدا کردم و داستان را گفتم ولی گفت من با تو مشکلی ندارم، ولی این حق ماست که بخواهیم این مسئله را دنبال کنیم که البته اتفاقی هم نیفتاد. یعنی معلوم بود که اتفاقی نمی افتد. بعد وقتی می خواستم ترجمه این کتاب جدید را شروع کنم، گفتم الان من ایمیل بزنم به این آقای دوبلی چی بگم؟ بعد هم بی خیال شدم.
بعضی از مترجم ها این کار را انجام می دهند، یعنی با نویسنده تماس می گیرند و توضیح می دهند که این کار شما را دوست داریم و می خواهیم آن را چاپ کنیم؛ بعضی از نویسنده ها استقبال می کنند و بعضی هم می گویند شما حق این کار را ندارید که معمولا مترجم ها کار خودشان را می کنند.
- من هم امتحان می کنم و اگر بد شد تقصیر را به گردن شما می اندازم! چون شاید بعدا نفهمد که این اتفاق افتاده و کتابش در ایران ترجمه و چاپ شده ولی وقتی خودمان تماس بگیریم، می فهمد و شرش بیشتر می شود. الان داریم چاپ می کنیم و کسی هم سراغی نمی گیرد. ببین الان صادقانه گفتم که تماس نگرفتم که بعدا مدعی نشوید!


انتهای پیام/

ارسال نظر
قالیشویی ادیب