در ایران انسانشناسی وجود ندارد/ نظام معنایی دانشگاهی گرفتار نگاه صوری و اسمی است
ما در ایران رشتهای داریم که به آن انسانشناسی و در برخی مواقع مردمشناسی میگویند. من معتقدم رشتهای به نام انسان شناسی یا مردمشناسی در ایران وجود ندارد؛ این گزاره اصلی من است. ممکن است که این سوال پیش بیاید چرا با وجود اینکه دانشکدههایی در این زمینه داریم، انسان شناسی یا مردم شناسی نداریم. این به چه معناست؟ باید در ادامه این پرسشها، سوال کرد؛ انسان شناسی معادل چه ترمی است؟
بعد از فارابی در جهان اسلام و در ایران نظام تفکیک علوم و دانش نداشتیم. بعد از آن علما، اندیشمندان، متفکران و فیلسوفان در جهان اسلام گفتند: دانش بشری تغییر پیدا کرده، متحول شده و شاخههای زیادی به آن اضافه شده است، حالا ما این شاخههای معرفتی نوین را در کجای آن نظام معرفتی خودمان قرار بدهیم. بعد از مواجهه جهان اسلام با اروپا یک سری علوم وارد نشدند که هیچ، بلکه بر سر نظام اندیشهای ما آوار شدند. بعد از آن ما گفتیم که این مثلا جامعه شناسی است و وارد نهاد دانشگاه کردیم. حتی خود نهاد دانشگاه به عنوان یک نهاد نوین و مدرن قرار است در کجای نظام معرفتی نظام تعلیم و تربیت ما قرار بگیرد؟ بعد گفتیم که این اسمش چیست؟ این مثلا آنتروپولوژی، انسان شناسی یا مردم شناسی است. در اینجا سوال اولی که پیش میآید این است که اصلا علوم بر اساس موضوعاتشان تفکیک میشوند؟ این انسان شناسی یا آنتروپولوژی، سوسیولوژی، ایرانشناسی یا شرق شناسی، بعد اقتصاد، موضوعاتشان چه تفاوتهای با هم دارد؟ دو یا سه شاخه علوم مدرن است که اگر مقداری کنکاش کنیم برای ما سوال پیش می آید؛ یکی جامعهشناسی و یکی هم انسانشناسی است.
صحبتهایی که درباره تفکیک جامعهشناسی و مردمشناسی گفته میشود جنبه دکانگرمی دارد
تفاوت جامعهشناسی و مردم شناسی یا به زبان دیگر انسانشناسی موضوعاتشان چگونه از هم تفکیک میشود؟ حوزه مطالعات ین دو متفاوت است. کسانی که در ایران هستند که توجیه میکنند که تفکیک در این مورد مشخص است. جامعه شناسی روی نهادها کار میکند اما مردم شناسی موضوع مورد مطالعهاش فرهنگ است. مطالعات فرهنگی با جامعه شناسی تفاوت بسیاری دارد. آیا واقعا اینگونه است؟ اگر نگاهی به خاستگاه علوم مدرن مخصوصا در حوزه علوم انسانی بیندازیم میبینیم همه صحبتهایی که در ایران درباره تفکیک جامعهشناسی و مردم شناسی و مطالعات فرهنگی گفته میشود، بیشتر جنبه دکانگرمی دارد. در صورتی که این تفکیکها از نظر طبقهبندی علوم هیچ جایگاهی ندارد و دوم اینکه از منظری که این علوم در زمینه خودشان در اروپا رشد کردند، با آنها هیچ نسبتی ندارد و بیشتر یک تقلید ناشیانه از تقسیم بندی علوم است.
انسانشناسی برای شناخت جامعه بدوی بود
در حدود قرن 15 و 16 میلادی اروپاییان سفرهای اکتشافی خود را آغاز میکنند. در جاهایی وارد شدند و دیدند که مثلا مردم بعضی جاها خانههای پیشرفته و معماری پیشرفته ندارند، نظام حقوقی پیچیده ندارند و حتی نظام دیانتشان متفاوت است و لباس معمولی هم ندارند. سوال این بود که چه کسی باید اینها را مطالعه کند. گفتند اینها انسانهای بدوی هستند، اتفاقا صور ابتدایی جامعه را باید به عنوان مثال مطمح نظر خودمان قرار دهیم. چرا؟ چون براساس نگاه تکاملی میگفتند جامعه اروپا در رأس جوامع بشری قرار گرفته است و هر چه ما جوامع پایینتر را مطالعه کنیم میتوانیم صور ابتدایی جامعه، دین و گونه انسانی را پیدا کنیم. سوال این بود که جوامعی که توسعهیافته یا پیشرفته نیست را چه کس باید مطالعه کند. پاسخ این بود که باید در یک رشته به نام آنتروپولوژی باشد؛ دانشی که ابتداییترین صور زندگی جمعی انسان را مطالعه میکند. بعدها در اکتشافان خود به جوامعی مانند چین، هندوستان، ایران، روسیه، عثمانی و ... برخورد کردند و دیدند که اینها لباس دارند، نظام حقوقی، شعر، ادبیات، فلسفه و ارتش دارند. در نامه های پارسی مونتسکیو زمانی که میخواهد برای نقد جامعه فرانسه جایی را نشان دهد که پیشرفته و متمدن است، جامعه ایران را نشانه می گیرد، چون زمان او با ایران عصر صفوی و شاه عباس مصادف شده است.
تفکیک کلاسیک علوم اروپامحور است
حالا بحث این بود که جوامع پیشرفته و دارای نظام حقوقی پیچیده را چه کسی باید مطالعه کند؟ چه شاخهای از علم باید متولی چنین جوامعی باشد؟ اینجا شاخهای از علوم تعریف کردند به نام اورینتالیسم که به غلط به شرقشناسی ترجمه شده است. یعنی نگاهی در نسبت با غرب، آن شرقی را میخواهیم که نسبتش با غرب مشخص باشد. این جوامع از نظر اروپاییها صور ابتدایی جامعه را گذراندهاند، تقسیم کار و تقسیم وظایف دارند، سیستمهای اجتماعی و اندیشهای آنها خیلی متکاملاند، اما هنوز به سطح آنها نرسیدهاند. آنها چه کسانی هستند؟سوژهای که جهان براساس سازههای ذهنی و موضع و مقام یوروسنتریک خودش بازبینی، بازنگری و مفهومسازی میکند. مایی که گمان میکند، سوژه یوروسنتریک انقلاب علمی را پشت سر گذاشته است، از آن سازه اسطورهای و اندیشهای تئوژیکال عبور کرده است و جهان را به مثابه یک طبیعت و یک نظام مستقل میبیند و سعی میکند آن را براساس نظام تجربی بازنمایی کند، مایی که میگوید میبینید که ایرانیها این کار را نکردهاند، چینیها که به این درجه از شعور و آگاهی نرسیدهاند، هندیها، روسها و عثمانیها نرسیدند. خوی اروپایی میگوید که ما از این جوامع بالاتر هستیم، مضاف بر اینکه ما انقلابی سیاسی را پشت سر گذاشتهایم؛ به چه معنا؟ یعنی در عصر روشنگری، سوژه اروپایی به چنان درجهای از قوه و فهم رسید تا جایی که کانت میگوید سوژه مدرن سوژهای است که از هر بندگی و بردگی غیر از بندگی و بردگی عقل برون است.
از قرن 18 به بعد یعنی زمانهای که روسو از آن به اراده ملت تعبیر میکند چیز نوینی متولد شده است. از نظر آنها جوامع غیر اروپایی به این درجه از شعور و آگاهی نرسیدهاند، پس خودشان را بالاتر میبینند و این انقلاب سیاسی و اجتماعی را پشت سر گذاشتند و ذیل یک نظام نوین فرهنگی شکل گرفتند. آنها میگویند، اتفاق دیگری در ما افتاده که در تمدنها و مدنیتهای دیگر رخ نداده است. این اتفاق همان انقلاب صنعتی است. یعنی انسان تا قبل از انقلاب صنعتی مقهور طبیعت بود ولی بعد از کشف قدرت بخار و صنعت تکنولوژی توانسته عالم طبیعت را تسخیر کند. هیچ تمدنی تا قبل از آن به این تکنولوژی دست نیافته است. اگر ما در این سو قرار گرفتیم که سوژه اروپایی سه تحول و انقلاب بزرگ را در خودش دیده است، چه کسی باید متولی شناخت جامعه ما باشد؟
از نگاه اروپایی جامعه اروپا موضوع آنتروپولوژی نمیشود چون از جوامع ابتدایی نیستیم. جامعه آنها موضوع اورینتالیسم هم نیست. گفتند نیازمند شاخههایی از معرفت هستیم که جوامع صنعتی را بتواند بشناسد. این شاخهها جامعهشناسی، اقتصاد، سیاست و روانشناسی تعریف شدند. چون انسان مدرن یک روان دارد و این روح و روان در نظام جدید شکل گرفته، نه خدایی دارد و نه بندش وصل است به بند آسمان، نافش از بند آسمان رها شده و به جایی رسیده که جهان را از منظر اینپریک میبیند نه از منظر کلیسا، خدا و دین و مذهب.
انسانشناسها پشت میزنشین نبودند
در اینجاست که یک نظام معنایی دانش شکل میگیرد. در این نظام معنایی سوشیالساینس نوین یا علوم انسانی نوین برای خودش یک چارچوب معینی دارد. در یک جایی آنتروپولوژی به کار میرود به عنوان مثال برای کسی که بین اقوام بدوی شروع به مطالعه میکند. متون اصلی و کلاسیک انسانشناسی در اوایل قرن نوزدهم و بیستم شکل میگیرد و مدون میشود، موسسه شکل میگیرد، (دانشکده و پژوهشکدهاش شکل میگیرد). به عنوان مثال کسی که میخواهد آنتروپولوگ شود درباره آلن بدیو و کافکا حرف نمیزند. این کار آنتروپولوگ نیست و این موضعات متعلق به فیلسوفان پشت میزنشین است. میگویند برای مثال هویله که این همه در مورد هند مینویسد از پشت میز بلند نشد تا ببیند هند کجاست. در اواخر قرن نوزدهم و قرن بیستم طبقه و قشری شکل میگیرد، به نام انسانشناسها. آنها به مکانهایی مثل آلاسکا و سیبری میرفتند، جایی که اساسا زندگی مبتنی بر صور ابتدایی بوده است.
پشت منطق طبقهبندی علوم تکامل است
زمانی که به تفکیک علوم و طبقهمندی دانش نگاه میکنیم منطق آن را میبینیم. پشت این منطق، تفکری شکلگرفته است و پشت این تفکر، نظریه تطور یا همان نظریه تکامل است. همانگونه که یافتهها از کوچکترین سلول شکل گرفته است و تکامل پیدا کرده و به انسان رسیده، همانگونه هم صور ابتدایی جامعه و دین شکل گرفته است. مثلا دورکهایم صور ابتدایی دین را مینویسد. و تلا میکند سیر تحول، تطور و تکاملی نظام دینی را توضیح دهد. یا به عنوان مثال هگل در پدیدارشناسی دین میگوید بالاترین درجه یا فرم دین مسیحیت است. و جالب است که در مسیحیت هم کاتولیسیسم را هم بالاتر نمیبیند و پروتستانیسم را بالاتر میبیند. اینجا سوال پیش میآید که بعد از مسیحیت اسلام بوده است؛ اینجاست که هگل و بسیاری از متأهلین و فیلسوفان دین تحت تأثیر نظام معنایی تطوری قرار گرفتهاند و سعی میکنند که بگویند اسلام دین نیست بلکه یک بدعت مسیحی است. در واقع همه این مباحث در یک نظام معنایی شکل میگیرد.
آیا انسانشناسان سراغ عشایر رفتهاند؟
حالا به اینجا میرسیم که آیا تا به حال این مردمشناس یا جامعهشناس در ایران به سراغ عشایر و اقوام بدوی رفته که برای مثال این پیشفرض را داشته باشد با این تصور که برای فهم ایران نوین ما باید صور ابتدایی جامعه را فهم کنیم. و بعد که درباره این شکلهای ابتدایی فهمیدیم، به این نتیجه برسیم که اگر جامعه ایران در حوزه دیانت، اقتصاد و ...به این شکل است به این دلیل است که صور ابتداییاش اینگونه بوده است. اساسا هیچ کدام از کسانی که در ایران خودشان را مردمشناس میدانند در بین عشایر زندگی نکردند و زبان آنها را یاد نگرفتند و به یک نوع ناشیانهای از آن چیزی که در اروپا وجود دارد، دست پیدا کردند. آن چیزی که هویت انسان را تشکیل میدهد مسئله فرهنگ است. مگر میشود جامعه شناسی را بدون عنصر فرهنگی فهمید؟
انسانشناسی اساسا وجود خارجی ندارد
یک خلط مبحث دیگر هم در ایران صورت گرفته است برخیها از مردم شناسی به عنوان انسانشناسی صحبت میکنند. میگویند منظر من یک منظر انسانشناختی است. اینانسان شناختی یعنی چه؟ بسیاری از متفکران دینی چون امام موسی صدر، بهشتی و شریعتی و مطهری و طباطبایی و ... که با فلسفه صدرایی ارتباط دارند و متاثر از نظام حکمی و فلسفی و عرفانی هستند، بعضا از مفهومی به نام انسانشناسی صحبت میکنند. برای مثال مطهری در کتاب جاذبه و دافعه بسیار از این مفهوم استفاده میکند که نگاه انسانشناسانه علی(ع) اینگونه است. انسانشناسی که مطهری از آن صحبت میکند با آن مفهومی که مردمشناسان مدرن ایرانی در موردش صحبت میکنند چه اشتراکی دارد؟ باید گفت فقط یک اشتراک لفظی است. آنها مقصودشان این است که نگاه علی یا نگاه دین در نظام معنایی به انسان چیست. اصلا حرفهایشان منظر مطالعات فرهنگی نیست. اما دوستانی که در حوزه مردم شناسی در ایران کار میکنند از مفهوم انسانشناسی استفاده میکنند. آیا این انسان شناسی به معنای این است که آنها از منظر انسانشناسانه و صور بنیادین و ابتدایی انسان صحبت میکنند؟ البته اساسا به این هم توجه ندارند. یعنی ما با پدیدهای به نام انسانشناسی (مردم شناسی) رو به رو هستیم که اساسا وجود خارجی ندارد. سوالی که اینجا پیش میآید این است که وقتی در دانشگاههای ایران دپارتمانها را از هم تفکیک میکنند آیا این کار یک بنیان منطقی دارد؟ یعنی کسی که به عنوان مثال مردمشناسی میخواند با کسی که جامعه شناسی میخواند با کسی که ایرانشناسی میخواند تفاوتشان در چیست؟ از نظر من هیچ تفاوت بنیادینی ندارند. همان مطالب را همه میخوانند.
نظام معنایی دانشگاهی گرفتار نگاه صوری و اسمی است
این موضوع که تفکیک علوم بر اساس چه مبنایی است، بحث مهمی است. به عنوان مثال در نظام اروپا و نظام آکادمیک نوین سعی میکنند حوزههای معرفتی را براساس مفهوم دیسیپلین از هم جدا کنند، دیسیپلین در ایران به رشته ترجمه شده است. در حالی که دیسیپلین رشته نیست. امروز در همه گفتوگوها و استدلالهایی که در حوزه فلسفه علم انجام شده، نمیتوان به دیسیپلین به عنوان یک پدیده نگاه کرد. باید نگاه چند دیسیپلینی داشت. اما باز هم امروز نظام معنایی آکادمیهای نوین گرفتار است زیرا در پس این موضوع نگاه صوری و اسمی قرار گفته است. اینگونه من میتوانم یک پدیده را بدون این که همه جوانبش را در نظر بگیرم مطالعه کنم و بعد تعمیمش هم بدم. در حالی که پدیدارشناسها به این نتیجه رسیدهاند که یکی از مسائل و مصائب انسان جدید این است که اساسا فهمش از واقعیت یا از پدیدار به صورت رشته رشته است. در اروپا برای مثال دورکهایم یک از دغدغههایش این بود که در نظام تاسیس رشتهها در دانشگاهها مثلا با سایکولوژیستها رقابت داشت زیرا روانشناسها میگفتند، شما چه چیزی را مطالعه میکنید؟ شما انسان را مطالعه میکنید در صورتی که ما هم همان کار را انجام میدهیم اما جواب آنها این بود که ما جامعه را مورد مطالعه قرار میدهیم، آنها معتقد بودند چیزی به نام امر اجتماعی وجود دارد که این مورد مطالعه است.
جامعهشناسهای ما یک فهم بسته را بازتولید و به دانشجویان تزریق میکنند
جامعهشناسهای ما یک فهم بسته از مسائل علمی دارند و آن را بازتولید و بعد به دانشجویان تزریق میکنند. از سوی دیگر به استادانی که در حوزه مردم شناسی کار میکنند، نگاه کنید؛ برای مثال خیلی از آنها از تغییر و تحولات در خاورمیانه و قومیتها صحبت میکنند. و البته همه اینها مسائلی هستند که علوم انسانی و علوم اجتماعی میتواند به آن بپردازد. پس این تفکیک بین آنتروپولوژی و رشتههای دیگر در ایران صوری است. چرا؟ چون اینها به صور ابتدایی جوامع نمی پردازند. هیچکدام از این جامعهشناسهای ایرانی به میان اقوام و مردمان ابتدایی نمیروند. ما چیزی به نام انسان شناسی در ایران نداریم. این نظام معنایی وارد شده در داخل نظام تفکیکی قرار نگرفته است. اساسا یکی از مسائل امروز ما این است که میخواهیم علوم انسانی را اسلامی و بومی کنیم برای این که نظام تفکیک معرفتی نداریم.
اگر نظام تفکیک معرفتی داشتیم میتوانستیم بگوییم که مثلا این نوع شناخت از جامعه در کجا قرار میگیرد. آیا یک منظر فلسفی است، ایا این معرفه النفس است؟ روی این مسائل فکر نشده و فقط آمدهایم قلمه زدهایم. اساسا چیزی به نام انسانشناسی در ایران وجود ندارد. به این معنا که اگر موضوع انسانشناسی و جامعهشناسی، انسان است، جامعهشناسی به معنای اخص و اعم کلمه، به آن میپردازد و رشتههای دیگر اگر میپردازند زیر مفهوم جامعهشناسی است. تازه زمانی که می گوییم جامعهشناسی معنای این هم باید روشن شود. در نظام معرفتی که کنت پایهریزی میکند ذهنیت انسان سه دوره دارد: اساطیری، دینی و جامعهشناسانه. جامعهشناسی به این معنا یک رشته نیست. به عنوان مثال، کسانی که بینش جامعهشناختی دارند با اصحاب فقه یا دیانت درگیر میشوند؛ چون آنها یک تفسیر الهیاتی از جهان به دست می دهند و این یکی میخواهد تفسیری جامعهشناسانه از جهان به دست دهد. ما جامعهشناسانه نگاه کردن را به یک رشته تقلیل دادهایم. در حالی که انسانشناسی، جامعهشناسی و اقتصاد، همه اینها زیر بینش سوسیولوژیکال قرار میگیرند. در این معنا همه اینها شریک هستند. ما چون نظام معنایی ایجاد نکردیم فکر میکنیم که اینها رشتههای مختلفی هستند. زمانی که از فوکو، دورکهایم و غیره صحبت میشود اینجا دیگر معنایی ندارد که بگویند برای مثال نگاه من نگاه جامعهشناختی است. کدام یک از جامعهشناسها آمدند تا آداب یا در واقع دیرینهشناسی جامعه ما را مورد مطالعه قرار دهند.
تفکیکها وقتی معنا دارد که از نگاه تطوری جهان را میدیدند
تفکیکها زمانی معنا داشت که جهان را از نگاه تطوری به عنوان سوژه معنادار میدیدند. در سال 1971 اکبر احمد، کتابی با نگاه انسانشناسانه به مردم در منچستر مینویسد. این کتاب مانند یک بمب منجر شد که یعنی چی؟ انسانشناسی درباره جوامع بدوی است و مگر در منچستر اینگونه است؟ بحث های زیادی درگرفت درباره این که شما میتوانید با نظام انسانشناسانه به نظام مدرن و صنعتی نگاه کنید. اینجاست که می گویند اساسا اکبر احمد آن نظام سلسلهمراتب را میشکند. من میخواهم بگویم که اینها یک سری تکنیکهاست. یعنی به اصطلاح یک سری متدهاست بدون اینکه پیشفرض های آن را قبول داشته باشم. احمد گفت میخواهم اینها را اعمال کنم تا منچستر مدرن را بشناسم. اگر از این منظر هم نگاه کنیم باز به همانجا میرسیم که اساسا دیگر بین جامعهشناسی به معنای آکادمیک و مردمشناسی به معنای آکادمیک و مطالعات فرهنگی هیچ تفاوتی وجود ندارد. آن چیزی که اینها را به هم پیوند میزند همان چیزی است که سیراکیوز بینش جامعهشناختی مینامد. این نگاه یعنی این که زمانی که میخواهید پدیدها را بشناسید برای آنها یک پیشفرض اسطورهای فرض نکنید. این پدیدهها در بستر تاریخی اتفاق میافتند و تاریخمند هستند. یعنی در یک ظرفی شکل میگیرند. یعنی اگر مسائلی فردی است این مسائل فردی قابل تقلیل به ذهن و روان و مسائل روانپزشکی نیست بلکه بین مساله اجتماعی و مساله فردی درهمآمیختگی وجود دارد و ربط وسیعی بین آنهاست. در یک نظام معنایی خاص. اگر از این منظر نگاه کنیم دیگر چیزی به نام انسانشناسی نداریم.
مردمشناسی ایرانی تناقض در مفهوم است
در اینجا دو بحث وجود دارد که یکی این است که اساسا آنتروپولوژیکال در جهان چگونه کار میکند؟ یک بار هم وقتی است که آنتروپولوژی ترجمه شده به عنوان مردمشناسی، در ایران چه وضعیتی دارد؟ حرف من بیشتر ناظر بر آنتروپولوژی یا مردمشناسی در ایران است. اینکه آیا به عنوان مثال نگاه اتنوگرافی که در آنتروپولوژی استفاده میشود، خودش موجب میشود که تفاوتهایی با نگاه جامعهشناسی در آمریکا، اروپا یا حتی در روسیه داشته باشد؟ اینها بحثهایی است که میشود. اما در ایران اساسا جامعهشناسی و مردمشناسی هیچ تفاوت بنیادینی ندارند.
مردم شناسی ایرانی یک تناقض در مفهوم است. یعنی چه؟ میخواهیم جامعه ایران را از منظر فرهنگی مطالعه کنیم، چون مردمشناسان می گویند موضوع مردمشناسی، فرهنگ است. خوب اگر از این منظر نگاه کنیم جامعهشناسان هم همین کار را انجام میدهند. پس تفاوت جامعهشناسی با مردمشناسی در بستر ایران چیست؟ میبینیم که اساسا یک مفهومی وارد منظومه معرفتی ما شده که با نظام معرفتی جهان اسلام و نه تنها ایران هیچ رابطهای نداشته و اساسا آمده و در کنار اینها رشد کرده است. زمان هم که رشد کرده نخواسته آن چارچوبهای ذهن اروپایی را بگیرد. یعنی بیاید بگوید که من اگر میخواهم کار انسانشناسانه انجام دهم باید یک جامعه بدوی پیدا کنم. در اینجا زمانی که یکی در ذهن و زبان خود را مردمشناس خطاب میکند، یعنی این که این سلسله مراتب را قبول کرده که جامعه اروپایی بالاترین جامعه است و جامعه من یا موضع من که ایرانی است، در سلسلهمراتب تطوری یا تکاملی دو یا سه درجه پایینتر از آن است. در واقع من از منظر اروپامحور به جامعه خودم نگاه میکنم. و اینجا متناقض میشود. میگوید من دارم در مورد فرهنگ کار میکنم در حالی که موضوع مردمشناسی فرهنگ نیست و موضوع جامعهشناسی هم فرهنگ نیست؛ فرهنگ چیز تفکیک شدهای نیست که تنها روی آن کار شود. فرهنگ جامعه بدوی موضوع مردمشناسی است و هنوز هم کسانی هستند که به صورت کلاسیک بر روی این موضوع کار میکنند. با تولد دولت مدرن به گونهای همه مناطق بکر تختهبند شده است. آنطور که در ایران رضاشاه همه عشایر را یکجانشین کرد در مناطق دیگر هم با تولد دولت مدرن اساسا مناطق بدوی به معنای بکر و روسویی خودش از بین رفت. زیرا مدرنیته تمامیتخواه است. از این منظر این چیزی که در ایران به آن مردمشناسی میگویند، وجود ندارد، نه اینکه دپارتمان دانشگاهیاش وجود ندارد.
جامعهشناسها، مردمشناسها و ایرانشناسها یک کار انجام میدهند
نمیگویم که مردمشناسی نیست و دانشگاه یا رشتهای در این مورد نداریم، اما اسمی است که مسمی ندارد، نظام معنایی منسجم ندارد. زمانی میتواند معنا پیدا کند که موضوع آن مشخص باشد. در حال حاضر جامعهشناسها، مردمشناسها و ایرانشناسها تقریبا یک کار انجام میدهند. اگر تغییر و تحولاتی هم شکل میگیرد برای موج تغییر و تحولات در خارج از ایران و در اروپا و امریکا است. مانند مفهوم گفتمان، جامعهشناسها و مردمشناسها یا بسیاری از رشتههای دیگر از این مفهوم استفاده میکنند. حالا اگر این گفتمان جای خودش را به ایدئولوژی بدهد باز این تغییر در ایران هم رخ خواهد داد.
من فکر میکنم اساسا چیزی به نام انسانشناسی در ایران وجود ندارد. همه ما تحت تاثیر بینش جامعهشناختی هستیم. اگر مفهوم مردمنگاری را به کار میبرند یعنی از تکنیکهای علوم اجتماعی استفاده میکنند برای اینکه زندگی شهری را تحلیل کنند. به طور مثال درباره قهوه، چیدمان معماری شهری، زنانه شدن شهر و غیره صحبت میکنند. این مفاهیم در هر دو حوزه انسان شناسی و جامعه شناسی بررسی میشود. انسانشناسی که علامه طباطبایی، مطهری، شریعتی و غیره به کار میبرند یک نگاه فلسفی به انسان است. بینشی که متون دینی به انسان دارند به مثابه یک موجود است که خالقش خداوند است و یک سری نگاه حکمی و فلسفی است. این نگاه، نگاه انسانشناختی نام دارد اما اینکه امروز کسی در دانشگاههای ایران بگوید انسانشناس هستم، این وجود ندارد.
طرحها در پژوهشگاه علوم انسانی یک ساله و بدون بودجه است
کتابی درباره ایل قشقایی منتشر شده که یک خارجی درباره آخرین بازمانده زندگی ایل قشقایی در استان فارس، باورها و اسطورههایشان نوشته است در این کتاب باورها و سبک زندگی این ایل با اقوام بدوی آمازون و آلاسگا مقایسه شده است. ما جامعهشناسی نداریم که از این نوع فعالیتها داشته باشد. اما در نظام سلسله تفکیک معنای علوم یک جامعه شناس نباید این کار را انجام دهد زیرا باید جامعه صنعتی را بررسی کند از طرفی این جوامع بدوی یا بکر زیرمجموعه جامعه صنعتی امروز قرار گرفتهاند یا از بین رفته و یا در حال نابودی هستند. اما همچنان انسانشناسهایی وجود دارند که این جوامع را مطالعه میکنند.
اساسا دانشگاه و فضای آکادمیک ایران اجازه طرحهای اینچنینی را نمیدهد، به طول مثال در پژوهشگاه علوم انسانی ساختار به گونه ای تعبیر شده که طرحها باید یک ساله باشد از طرفی این طرحها بودجه هم نباید بخواهد. بنابراین جایی برای فعالیتهای این چنینی نمیماند. هیچ دانشگاهی در ایران به محققان فضای کار نمیدهد. ساختار معنایی آکادمیک کشور ما اجازه بروز و ظهور نبوغ و خلاقیت را نمیدهد. به طور مثال در پژوهشگاههای ما بعد از عوض شدن ریاست پژوهشگاه برنامههای مفصل 5 ساله با رویکرد تحول در ایران و جهان ارائه میشود اما با کدام بینش قرار است این تحولات ایجاد شود؟
عدهای همه ساختارها را به نفع خودشان تعریف میکنند
تا زمانی که ما در بینش معنای خود تغییر ندهیم نمیتوانیم نظام شبکه معنایی که بر آکادمیهای ایران وجود دارد را تغییر دهیم، یکی از تغییر و تحولات هم این است که چقدر بتوانیم به جریانهای جهانی وصل شویم. باید بدانیم در دنیا چه خبر است؟ دانشجویان چگونه باید تربیت شوند و آثاری که خلق میشوند چه شاخصهایی دارد؟ در اروپا، آمریکا و در غرب گیدنز میگوید: هم ساختارها مهم است و هم عاملیت و از عاملیت ساختاری و ساختار عاملی حرف میزند. اما در ایران زمانی که این موضوع مطرح میشود به جز ساختار و عاملیت موضوعی وجود دارد که من به شوخی به آن میگویم: شاخدارها، یک عده ای در ساختارهای ما وجود دارند که ساختار به صورت کامل در دست خود دارند و به عاملیت حقنه میکنند. به طور مثال برخی ساختارها را مانع میکنند برای کسانی که میخواهند فعالیت کنند. اینها نه ساختار صرف و نه عاملیت صرف هستند بلکه من به آنها شاخدار میگویم. اگر هم کنجکاوی کنیم قانون نوشته شده برایش دارند. افرادی هستند که عاملیت را درساختارها به نفع خودشان تعریف میکنند. این خود طبقه حاکم یا مافیایی است که قدرت مالی و قدرت توزیع منصبها را دارد و میتواند جلوی کار را بگیرد.
موضوع انسانشناسی نمیتواند فقط فرهنگ باشد
ایمانوئل والراشتاین در یکی از کتابهایش میگوید: ما باید ساختارعلوم اجتماعی را در نظام معرفتی جهان بازنمایی کنیم. در این کتاب میگوید: هر آنچیزی که ما به آن علوم اجتماعی میگفتیم یک نظام معنایی و یک ساختار داشته است. این ساختار در سلسله مراتب تطور و تکامل شکل گرفته است. آنتروپولوژی قرار است همین کار را انجام دهد. به طول مثال مسئله اروپامداری نقد شده و مورد شک قرار گرفته است و اساسا اینکه یک تجربه محلی به یک تجربه جهانی بسط داده شود مورد شک قرار گرفته است. آن چیزی که ما به آن میگوییم نظام اروپامدارانه، نمیتواند جهان را تعریف کند. بنابراین مدلهای موازی در کنار این بحث قرار دادند و بحثی فلسفی در اینجا مطرح شده است. مساله این است که امر محلی که به دلایلی به امر جهانی تبدیل شده را نباید مساوی با امر جهانشمول بدانیم. امر جهانشمول با امر جهانی فرق میکند. افرادی که انسانشناسی را با معنای گذشته خود تعریف کنند دچار مشکل شدند. این چیزی که ما به آن میگوییم بدوی، صورت ابتدایی جامعهای که در آن زندگی میکنیم، نیست. این موضوع یک بحث فلسفی است. افرادی میگویند: موضوع علم انسانشناسی فرهنگ است. اما نمیشود گفت، موضوع علم انسان شناسی فقط فرهنگ است. به طور مثال زمانی که از زنانه شدن شهر حرف میزنیم این موضوع از منظر انسانشناختی مفهومی ندارد و یک جامعه شناس هم میتواند درباره آن حرف بزند. من میگویم مفهوم جامعهشناختی را باید کنار مفهوم انسانشناختی قرار داد و آن را کاوید.
مطالعات فرهنگی باید عقبه و مدلول داشته باشد
این مفهوم انسانشناسانه که میگویند هیچ مدلولی ندارد. منظر انسان شناختی چه تفاوتی با جامعه شناسی دارد؟ در ایران هیچ تفاوتی ندارد. در اروپا و امریکا ممکن است تفاوتهایی داشته باشد که روی این موضوع هم بحث وجود دارد. در بستر ایران رشتهای یا نگاهی به نام انسانشناسی و مردم شناسی نداریم. این موضوع یک افسانه است. این افسانه ممکن است دلنشین باشد اما واقعیت ندارد. استادان نیز در ایران به صورت تخصصی وارد این موضوع نمیشوند. یکی دیگر از مسائلی که با انسان شناسی در ایران بوجود آمده رشته مطالعات فرهنگی است. این رشته مطالعات فرهنگی باید عقبه، مدلول و مفهومی داشته باشد که ندارد. رشته انسان شناسی هم همین طور است. تغییر و تحولات در ذهن و زبان آکادمیهای غرب و بریتانیا شکل گرفت زیرا جامعهشناسها سعی می کردند مفاهیم فرهنگی را از آنگلاساکسون بردارند اما استوارت هال قبول نکرد و گفت مفهوم فرهنگ به این گونه پایه و اساس ندارد. هویت بریتانیای امروز یک هویت چهلتکه است و برای شناخت این هویت نیاز به مفاهیم جدید است. این موضوع معنا دارد که فرهنگ چیز ثابتی نیست و بلکه یک چیز سیال است که در شبکههای مختلف شکل میگیرد اما افرادی که در ایران درس میخوانند و میگویند منظرمان مطالعات فرهنگی است این مطالعات فرهنگی معنا ندارد و به اصطلاح همه اینها پز است. هیچ چیزی در پس این موضوع وجود ندارد. باید این پزها فرو بریزد تا ما بتوانیم مشکل اصلی که تفکیک نظامهای معرفتی برچه اساسی باید شکل بگیرد را بررسی کنیم. نظامهای معرفتی ما چه آبشخوری دارد و از کجا میآید و آن را چگونه میتوان بازسازی کرد؟ امروز اگر بخواهیم خلاقیت داشته باشیم اول باید به موضوع معرفت بپردازیم و نظامهای آن را بررسی کنیم.
انتهای پیام/