دیده بان پیشرفت علم، فناوری و نوآوری
06 آذر 1395 - 09:36
در نشست «روشنفکران از خیرخواهی تا اقتدارگرایی» مطرح شد

حاتم قادری: روشنفکران فکر می‌کنند تأییدشده تاریخ‌اند/ گلستانی: مهرجویی روشنفکری و مدرنیته آمرانه را در آثار خود نقد می کند

نشست «روشنفکران از خیرخواهی تا اقتدارگرایی» با نقد و بررسی کتاب «روشنفکران رذل و مفتش بزرگ» داریوش مهرجویی و نکوداشت این کارگردان برجسته سینما برگزار شد.
کد خبر : 137313

به گزارش خبرنگار فرهنگی آنا، در این نشست که از سوی خانه هنرمندان ایران و گروه هنر و ادبیات انجمن اندیشه و قلم و با شرکت برخی هنرمندان و نیز علاقمندان ادبیات و سینما برپا شد، دکتر حاتم قادری، استاد علوم سیاسی و مجتبی گلستانی به سخنان خود در خصوص نقش روشنفکران در جامعه ایران، با توجه به نگاه سینمای مهرجویی به این قشر پرداختند و شهرام اقبال زاده نیز به نمایندگی از مهرجویی سخنانی را مطرح کرد.


حاتم قادری در سخنرانی خود با عنوان «روشنفکران از خیرخواهی تا اقتدارگرایی»، ضمن اشاره به نقش روشنفکران در آثار داستایوفسکی اظهار کرد: به نظر من دلیل مطرح شدن داستایوفسکی به عنوان یک نویسنده کلاسیک این است که دست روی پرسش‌هایی گذاشته که سرحدات انسانی را به چالش می‌کشند. برخی از روشنفکران در کتاب‌های داستایوفسکی به عنوان مثال «ایوان» در «برادران کارامازوف» عمیق‌ترین پرسش‌های ممکن را که به وجود و زیست آدمی برمی‌گردد مطرح می‌کنند. به همین دلیل است که می‌بینیم داستایوفسکی همواره نویسنده‌ای حرفه‌ای نیست، بلکه نویسنده‌ای است که در فضاهایی سیر می‌کند که عموما انسان‌های عادی به آنها دسترسی ندارند؛ فضاهایی که ممکن است فراز و فرودهای سهمگینی را در روح و روان انسان ایجاد کند.


قادری در تحلیل شخصیت‌های آثار داستایوفسکی توضیح داد: بی‌جهت نیست که می‌بینیم برخی شخصیت‌های آثار داستایوفسکی ممکن است در عین خشونت و در عین غلیان اعتراض و عصیان، روی زمین زانو بزنند و زمین را ببوسند. میل عجیب این افراد به خشونت و پرسش بنیادینی که درباره دغدغه‌های وجودی انسان از جمله دین، معنا و خدا دارند به ما این فرصت را می‌دهد که میان این شخصیت‌ها و فضای روشنفکری قبل از انقلاب ایران و حتی دو دهه ابتدای انقلاب مقایسه‌ای انجام دهیم.


استاد دانشگاه تربیت مدرس پیش از آغاز بحث درباره فضای روشنفکری در ایران، اشاره کرد: دوستان توجه داشته باشند که من در بحث پیرامون فضای روشنفکری به همه چهره‌های روشنفکری نظر ندارم؛ بلکه عمدتا به آنها نگاه می‌کنم که برای خودشان نقشه راهی داشتند؛ یا به عبارتی صورت‌بندی‌هایی داشتند که بنا به تصورشان می‌توانست نجات دهنده ایران و از بین برنده فلاکت‌های آن باشد.


من امروز تصور می‌کنم انقلاب باید آخرین گزینه باشد


وی افزود: شاید امروز نقد این صورت‌بندی‌ها و حتی رد آنها برای ما آسان باشد، ولی حقیقت این است که اگر به تجربه تاریخی این افراد و نحوه زیست آنها و فعالان فضای روشنفکری در آن زمان بازگردیم، شاید چندان نتوانیم آنها را مورد مذمت قرار دهیم. در واقع نظام‌های سیاسی در بیشتر مواقع کار را به جایی می‌رسانند که تصور می‌شود تنها انقلاب می‌تواند گره‌گشای تنگناها باشد. این در حالی است که من امروز تصور می‌کنم انقلاب باید آخرین گزینه باشد. شاید اگر از این بخردیت برخوردار بودیم که انقلاب را با بحران عوض کنیم و پس از دو سه دهه تحمل بحران اوضاع را بهبود ببخشیم، شرایط ما امروز بسیار متفاوت بود. اما از هر دو سو وضعیت طور دیگری بود، از یک طرف عدم بخردیت نظام شرایط را به سمت انقلاب سوق می‌داد و از سوی معترضان هم شتاب برای انقلاب بیش از اندازه بود، با ایمان به اینکه نقشه راه در دست آنهاست، بدون آنکه بدانند به کجا می‌روند و چه آینده‌ای در انتظار آنهاست.


حاتم قادری در ادامه بحث خود پیرامون مقایسه روشنفکران ایرانی و شخصیت‌های آثار داستایوفسکی اظهار کرد: همان‌طور که گفتم ایوان در رمان برادران کارامازوف، روشنفکری است که به شدت معترض است، اما اعتراض‌های او پرسش‌آلود است به جای آنکه پاسخ‌آلود باشد، به طوری که می‌توان نوعی رندی را در پرسش‌ها و تغییرافکنی‌های او دید. در مقایسه ایوان با روشنفکرانی که من حداقل یک دهه با آنها همدلی داشته‌ام می‌بینیم که روشنفکران ما به پرسش‌های ایوان پاسخ می‌دهند؛ در واقع تفاوت عمده روشنفکر داستایوفسکی و روشنفکران ایرانی این است که اولی پرسش‌آلود بود و دومی پاسخ‌آلود. خود من وقتی جوان بودم، البته روشنفکر نبودم اما به فضاهای روشنفکری تعلق خاطر داشتم و آن موقع همه ما فکر می‌کردیم کافی است فرصتی ایجاد شود تا ما بتوانیم دست در جیب‌های تئوریک و ایدئولوژیک‌مان ببریم و نه فقط پاسخ پرسش‌های جامعه ایران که کل جامعه بشری را بیرون بیاوریم.


وی ادامه داد: هم نیروهای چپ و هم نیروهای مذهبی در همین حال‌وهوا فعالیت می‌کردند؛ درست است که نقشه‌های راهشان متفاوت بود و گاهی در رقابت‌های خونین با یکدیگر به سر می‌بردند، ولی در اینکه هر دو فکر می‌کردند پاسخ‌های آماده‌ای برای پرسش‌های جامعه بشری دارند تفاوتی با هم نداشتند. شاید از خودگذشتگی‌ها، زندان رفتن‌ها، تحمل شکنجه و تبعید از سوی روشنفکران به دلیل این بود که خیال می‌کردند روشنفکران ما کسانی هستند که تأیید شده تاریخ، هستی یا خداوند هستند، کسانی که فکر می‌کردند یا در مسیر ماتریالیسم تاریخی مارکس قدم برمی‌دارند یا در مسیر هابیل و قابیل و جناح حق الهی. مهم این است که هر دو جناح تصور می‌کردند به نوعی تأیید شده هستند و گویی که انرژی و تفکر خود را از همین تأیید شدگی می‌گرفتند.


قادری در نقد غایت‌اندیشی بشر تأکید کرد: من پس از سالها به این نتیجه رسیدم که مشکلی اساسی بر سر راه غایت‌اندیشی بشر وجود دارد و آن اینکه بسیاری تصور می‌کردند می‌توانند صورت‌بندی‌هایی داشته باشند که غایات مطلوب بشر را از آن خود کند. گویی آن غایات آخرت‌ها و نهایت‌هایی در انتظار کشف شدن، به‌دست‌آوردن و فهم شدن هستند و وقتی این غایات را بفهمیم می‌توانیم مسیر راه را براساس آنها تعیین کنیم و در این مسیر فداکاری را هم می‌پذیریم.


وی درباره اهمیت صورت‌بندی در میان روشنفکران مختلف ایرانی گفت: البته برخی روشنفکرانِ ما در عین اینکه بسیار متعهدانه عمل می‌کردند و تصور می‌کردند باید درباره هر چیزی نظر بدهند، مقید به نقشه راه نبودند. منظور من جلال آل احمد است. او به تعبیری دچار نوعی سرگشتگی بود، به براندازی نظام علاقه داشت، به اقدامات اگزیستانسیالیستی رو می‌آورد و گاهی حالات نوستالژیک خود را به دیگران تسری می‌داد. اما آل احمد کجا و کسی مثل شریعتی کجا که گویی نقشه راه را در دست داشت؟ یا آل احمد کجا و جریانات چریکی کجا؟ یکی از مشکلات اساسی که روشنفکران ما داشتند و بعضا دارند دل‌بستگی به کشف صورت واحد است، مثل کاری که فیزیکدانان انجام می‌دهند و تصور می‌کنند نظریه نهایی جهان را یکپارچه کرده و همه چیز را برای ما آشکار می‌کند و سپس به ما می‌گوید به کجا باید برویم.


حاتم قادری در ادامه به آثار فلسفی مانس اشپربر اشاره کرد و گفت: اشپربر در کتاب قطره اشکی در اقیانوس بین دو صورت‌بندی مانده است، از طرفی رگه‌های مارکسیستی دارد، اما مارکسیستی که در دام‌ها و چاله‌های استالینیسم گیر افتاده اما در عین حال نمی‌تواند از استالینیسم به راحتی عبور کند. چنین شخصیتی در برزخ به‌سر می‌برد، یعنی روشنفکری است که اگرچه نسبت به صورت‌بندی‌های کلان تردید دارد و به مرحله انکار برخی از آنها رسیده است، به مرحله‌ای می‌رسد که می‌گوید «هیچ کسی را به هیچ جریانی دعوت نمی‌کنم.»


روشنفکران زمان شاه با همه رنج‌هایشان روشنفکری را ساده کرده بودند


وی افزود: ممکن است این پرسش ایجاد شود که آیا چنین گزاره‌ای به معنای فلج شدن روشنفکری است؟ یا دست برداشتن روشنفکری از تعهدات خود یا باری به هر جهت شدن روشنفکران؟ برای من خیر. برای من روشنفکران زمان شاه با همه صورت‌بندی‌ها، تلاش‌ها و رنج‌هایشان روشنفکری را ساده کرده بودند، به این معنا که غایات مشخص، صورت‎‌بندی مشخص و فداکاری مشخص برای به حرکت درآوردن گردونه کافی است. مارکسیست‌ها هم می‌گفتند چرخ کوچک چرخ بزرگ را به گردش در می‌آورد و همه چیز خوب می‌شود. زمان شاه ما روشنفکران دیگری به جز سارتر هم در اروپا داشتیم مثل ریمون آرون، ولی صدایشان در ایران شنیده نمی‌شد. توجه داشته باشید که حرف من انکار روشنفکری قبل از انقلاب نیست بلکه معتقدم ما به جهت تئوریک معضل تاریخی دیرپایی سر راه بشر داریم که توضیح آن در نشستی یکی دو ساعته ممکن نیست.


استاد علوم سیاسی دانشگاه تربیت مدرس در بخش دیگری از سخنان خود اظهار کرد: روشنفکران وقتی می‌خواهند خیرخواهی کنند معتقدند خودشان یا جنسی که ارائه‌کننده‌اش هستند باید در رأس قدرت قرار بگیرد. مشکل دیگر روشنفکران ما این بود که تصور می‌کردند جامعه رهاشده نیاز به انسان‌های رهاشده دارد. در دوران قبل از انقلاب به عنوان مثال چریکی اوج فشار را تحمل می‌کرد برای اینکه بتواند از متعلقات بیرونی خود خالی شود، یا اینکه یک مسلمان باید به طور کامل از اساطیر دینی پیروی می‌کرد که این نشدنی بود. این در واقع اشتباه آرمان‌گرایانه‌ای بود که به انسان‌ها فارغ از ظرفیت‌های آنها و تکثر این جهانی نگاه می‌کرد، اشتباهی که می‌توان گفت به یک معنا منطقه ما را درگیر کرده‌است.


وی ادامه داد: پریکلس در زمان جنگ‌های پلوپونزی سخنرانی‌ای داشت به نام «رثای شهیدان» که در آن جمله‌ای را مطرح کرد که می‌توان بگویم در تاریخ ما گم است. او می‌گوید: «یک شهروند آتنی برای آتن فداکاری کرده و جان می‌بازد و همین جانبازی‌اش است که ما را وامی‌دارد از او تجلیل کنیم و همین جانبازی‌اش است که او را فراتر از آسیب‌هایی می‌نشاند که به عنوان یک انسان متوجه جامعه کرده‌است.» این جمله یعنی خوب و بد یک شهروند در هم تنیده شده و منافع و اغراض خودش را دنبال می‌کند ولی در یک نقطه در قالب یک پیوند شهروندانه می‌تواند از شهر خود دفاع کند.


حاتم قادری گم‌شده تاریخ کشورمان را چنین نگاه پریکلسی به شهروندی دانست و تصریح کرد: چیزی که در تاریخ ما گم شده شهروندی به معنای پویاست که با شهروندی مناسکی متفاوت است. شهروندی پویا هر فرد را انسانی این‌زمینی می‌بیند که البته می‌تواند غایات غیرزمینی هم داشته باشد. شهروندی‌ای که فرد در فضاهایی که ما در آن زیست می‌کنیم با ما ارتباط برقرار می‌کند اما به گونه‌ای نیست که بخواهد برای ما نقشه راه داشته باشد.


وی ادامه داد: من معتقدم شهروندی پویا می‌تواند ما را به چریک‌های اجتماعی تبدیل کند. در واقع ما نیاز داریم فرصت‌های انسان‌ها را پیدا کنیم و آنها را حفظ کنیم. به همین دلیل است که من پیشنهاد می‌کنم آن دسته از روشنفکران که از پرسشگری نمی‌هراسند و حاضرند عمیقا رنج تردید را به خودشان بقبولانند و نه آنها که نقشه راهی در دست دارند و به دیگران تحکم می‌ورزند، نیاز به راهی بینابین دارند، آنها می‌توانند در دل جامعه بزرگ جامعه کوچکی داشته باشند که در آن دست به تجربه بزنند.


نیازمند شهروند پویا و چریک اجتماعی هستیم


حاتم قادری در بخش پایانی سخنان خود توضیح داد: ما در زمان انقلاب به شدت ایده‌آلیستی فکر می‌کردیم اما امروز کارکردی می‌اندیشیم. این در حالی است که شهروند پویا نه حاضر است تبدیل به چریک شود و نه مثل جوانان امروزی فکر می‌کند یک عمر بیشتر ندارد و تنها دغدغه‌اش این است که آن را چطور بگذراند. امروز کمتر جوانی در پی چریک اجتماعی یا چریک شهروندی شدن است و به همین دلیل من معتقدم ما نیازمند جوامع کوچکی در دل جامعه بزرگ هستیم که پرسش‌های بنیادین در آنها قابل طرح باشد. این جوامع کوچک نیازمند روشنفکرانی هستند که رنج تعلیق‌های پاسخ‌ها را تحمل کنند و دنبال پاسخ سریع نباشند.


وی ضمن اشاره به امیال انسانی روشنفکران اظهار کرد: پرسش‌آلود بودن است که ایوانِ برادران کارامازوف را برای من مهم می‌کند و به همین دلیل برخلاف داریوش مهرجویی و برخی دوستان نمی‌گویم از دل ایوان مفتش درمی‌آید. اگر شما می‌بینید که برخی از شخصیت‌ها در رمان جنایت و مکافات یا تسخیر شدگان خودکشی می‌کنند به دلیل این است که میل به خداشدن دارند. من فکر می‌کنم کسانی که قبل و بعد از انقلاب طراح نقشه راه بزرگ بوده‌اند هم نوعی میل به خداشدن داشته‌اند. این میل میلی انسانی است و ما نباید آن را به سمت چیزهای جزئی هزینه کنیم، همان‌گونه که نباید این چیزهای جزئی را کاملا کنار بگذاریم با این هدف که به خودمان فشار بیاوریم و اعماق انسان‌ها را درنوردیم.


وی درباره فیلم گاو و معنای روشنفکری در این ساخته مهرجویی گفت: مشت اسلام زمانی که خسته شد شروع به زدن مشت ‌حسن کرد. این در حالی است که باید بپذیریم در درون همه ما گاوهایی زندگی می‌کنند که با هیچ ترفندی نمی‌توان آنها را از بین برد. همه ما شهروندانی هستیم که یک پای ما در زندگی شبه‌گاوی است و پای دیگر در زندگی انسانی. ما نباید گاوهایمان را بزنیم و در عین حال نباید انسانیت خود را هم فراموش کنیم. در نهایت باید بپذیریم مشت‌حسن‌ها در درون ما هستند و ما باید بتوانیم آنها را رام کنیم.


گلستانی: مهرجویی همواره برنامه ریزی روشنفکرانه برای جامعه را زیر سوال برده است


مجتبی گلستانی، پژوهشگر فلسفه، در نشست بررسی کتاب «روشنفکران ردل و مفتش بزرگ» درباره شخصیت داریوش مهرجویی گفت: نکته جالب توجه درباره داریوش مهرجویی دغدغه‌مندی اوست.او در یکی از بزرگ‌ترین دانشگاه‌های دنیا فلسفه خوانده و سینمای ایران را با فیلم «گاو» به جهان معرفی کرده و با فیلم «دایره‌ی مینا» اولین نماینده‌ی ایران در جایزه‌ی اسکار بوده است؛ همه‌ی این‌ها یعنی مهرجویی به زبان فایده‌باور و سوداگرانه‌ی روزگار ما یک انسان «موفق» بوده است، اما به نظر من مهرجویی هیچگاه راضی نشده است و همین ویژگی است که او را برای من به شخصیتی جذاب تبدیل کرده است.


وی در ادامه به رویکرد خود نسبت به توصیف روشنفکری در یک متن و گفتمان خاص پرداخت و گفت: متن خاص در اینجا سینمای مهرجویی است، زیرا سخن گفتن از مفهوم روشنفکری بدون توسل به یک متن یا گفتمان مشخص ما را به دام مطلق‌گرایی و ذات‌گرایی و ایده‌الیسم از نوع افلاطونی ـ ارسطویی می‌اندازد.


گلستانی با اشاره به رابطه سینمای مهرجویی و روشنفکری گفت: می‌خواخم دو گزاره را در این باره مطرح کنم: نخست، بخش مهمی از سینمای مهرجویی نقد روشنفکران بوده است و دوم، سینمای مهرجویی با این نوع نقد کار روشنفکری کرده است. در تاریخ اندیشه‌ی معاصر تلقی‌های گوناگونی از کار روشنفکران وجود داشته است. مارکس در کتاب «ایده‌ئولوژی آلمانی» روشنفکران را ایده‌ئولوگ‌های بورژوازی می‌خواند و آن‌ها را همدستان حاکمیت می‌داند یا در کتاب «نظریه‌های ارزش افزوده» نویسنده را کسی معرفی می‌کند که کارگر تولیدی است و کار او ناشران را ثروتمند می‌کند. در مجموع تلقی مارکس از روشنفکران منفی است. در ادامه سنت مارکسیستی، گرامشی در «نامه‌های زندان» تلقی خاصی از روشنفکران ارائه می‌کند که پیرو تلقی مارکس است؛ او معتقد است روشنفکران دستاوردهای فرهنگی حکومت سرمایه داری را تولید و توزیع می‌کنند و عملاً به تقویت هژمونی سرمایه‌داری یاری می‌رسانند. گرامشی با ایجاد یک تبصره، روشنفکران را به دو گروه تقسیم می کند؛ روشنفکران سنتی، کسانی همچون دانشگاهیان و پزشکان و وکیلان و نویسندگان و ...، که همدست دولت سرمایه‌داری به بازتولید ایده‌های طبقه‌ی حاکم کمک می‌کنند و روشنفکران ارگانیک که همپای طبقات اجتماعی حرکت می‌کنند و به دنبال تثبیت هژمونی طبقه‌ی حاکم نیستند. این گروه از روشنفکران برای رسیدن به غایتی که مد نظر مارکسیسم است، همان کاری را انجام می‌دهند که روشنفکران سنتی برای حاکمیت انجام می دهند؛ یعنی به طبقه کارگر یاری می‌رسانند تا بتواند به هژمونی دست یابد. بنابراین شمول تلقی گرامشی از روشنفکران بیشتر از تلقی مارکس است، چراکه او گروهی از روشنفکران را همپای طبقه‌ی کارگر می‌داند.


وی ادامه داد: در این‌جا مفهوم روشنفکر خوب و روشنفکر بد مطرح می‌شود و در امتداد همین قسم تلقی است که سارتر در کتاب «ادبیات چیست؟» و در سخنرانی‌های «در دفاع از روشنفکران» از تعهد و اتزام روشنفکر به مخالفت با دولت سرمایه‌داری و استعمارگر دم می‌زند. روشنفکران دو دسته‌اند: همدستان حکومت‌ها و مخالفان آن‌ها. همین تلقی است که در متون جلال آل‌احمد از جمله «در خدمت و خیانت روشنفکران» مطرح می‌شود. از نظر آل‌احمد نیز روشنفکران یا غرب‌زده‌اند و همدست دولت‌های نفتی و سود حاصل از کمپانی‌ها؛یا متعهد هستند و همراه مردم و غیروابسته.


گلستانی در ادامه با اشاره به رویکرد میشل به فوکو به مسئله روشنفکری گفت: در مقابل تقی کسانی چون سارتر، فوکو معتقد بود که باید از روشنفکر عام عبور کرد و به مفهوم روشنفکر در حوزه‌های خرد پرداخت. روشنفکر کسی است که در حوزه‌ی تخصصی خود به نقد می‌پردازد و عملاً کار او اقتدارزدایی است. بنابراین، روشنفکر به هیچ وجه حق و صلاحیت سخن گفتن در همه‌ی زمینه‌ها را ندارد. روشنفکر یک دانای مطلق نیست.


این پژوهشگر فلسفه در ادامه به توصیف مفهوم روشنفکری در ایران پرداخت و گفت: باید دو مفهوم و تلقی دیگر از روشنفکری را نیز مد نظر داشته باشیم: نخست، روشنفکر در معنای فرانسوی یا همان انتلکتوئل است که مفهومی قرن نوزدهمی و برآمده از عصر روشنگری است. روشنفکر در این معنا طرفدار عقلانیت و علم است و با هرگونه خرافه و خرافه‌پرستی سر ستیز دارد. همچنین انتلکتوئل یک دئیست است، یعنی قایل به وجود خداست بدون اعتقاد به وحی. دوم، روشنفکر در معنای روسی یا همان اینتلیجنسیا است. اینتلیجنسیا در روسیه‌ی تزاری دو ویژگی داشتند: نخست این‌که آموزش غربی دیده بودند و دوم، نسبت به تغییر و دگرگونی سیاسی و اجتماعی جامعه‌ی خود احساس مسئولیت و تعهد می‌کردند و به بیان دیگر، برای این دگرگونی برنامه‌ی خاصی را ارائه می‌کردند. تلقی از روشنفکری در ایران معاصر در ابتدای قرن گذشته تحت تاثیر مفهوم فرانسوی روشنفکر بود و سپس با ورود و گسترش جنبش‌های دست چپی به ایران عملاً دهه‌ی چهل به تلقی روسی از روشنفکر تغییر جهت داد. همین تلقی از روشفکر، یعنی اینتلیجنسیا، است که در رمان‌های داستایوفسکی نیز نقد می‌شود. روشنفکران به جای آن‌که باری از دوش جامعه‌ی خود بردارند و کاری کنند، انسان‌هایی رذل هستند که در نهایت کارشان به آدمکشی و گاهی خودکشی می‌انجامد.


گلستانی در ادامه با پراختن به نقش و جایگاه روشنفکران در آثار مهرجویی گفت: در سینمای پیش از انقلاب مهرجویی نقدی در باب همین مفهوم روسیِ روشنفکر به چشم می‌خورد و این کار با نوعی تیزهوشی و زیرکی انجام شده است. در فیلم «گاو» شخصیتی وجود دارد که در حالی که همه‌ی روستا دغدغه‌ی گاو مشدحسن و بحران‌های او را دارند، صرفاً به دنبال خلوت کردن با معشوق خود است. این نقش را یک نویسنده، محمود دولت‌آبادی، بازی می‌کند. در «پستچی» جوانی تازه از فرهنگ برگشته می‌خواهد به جای داوم‌روری متداول در یک فرهنگ سنتی و روستایی، خوک‌چرانی کند؛ نقش او را احمدرضا احمدی بازی کرده است؛ یا در همین فیلم، دام پزشکی هست که بدون مجوز مردم روستا را مداوا می‌کند. نقش او را بهمن فرسی بازی کرده است. این‌ها همه دلالت‌های خاصی، دست‌کم برای من، داشته است. تنها در فیلم «دایره‌ی مینا» است که تلقی بهتری نسبت به روشنفکران وجود دارد: پزشکی در برابر فروش غیرقانونی خون‌ها مبارزه و مقاومت می‌کند و البته حرفش به گوش کسی نمی‌رسد و آن نقش را نیز بهمن فرسی بازی کرده است. به نظر من این نوع استفاده از بازیگران تنها از سر زیرکی و تیزهوشی است.
گلستانی


پری واکنشی در برابر مد شدن عرفان در جامعه بود، نه یک فیلم عرفانی


گلستانی در انتها از دوفیلم دیگر مهرجویی یاد کرد. او «بانو» را داستایوسکی‌وارترین فیلم مهرجویی دانست و آن را یادآور کتاب «ابله» داستایوفسکی و شخصیت شاهزاده میشکین معرفی کرد. وی گفت: مهرجویی دربخش مهمی از سینمای بعد از انقلاب خود به سوی نقد عرفان‌بازی رفت و در زمانه‌ای که بسیاری علاج و راهگشای زخم‌های اجتماعی حاصل از جنگ هشت‌ساله را نوعی عرفان‌گرایی می‌داستند، او به نقد این گرایش پرداخت.


وی در ادامه با ارائه‌ی تحلیل مفصلی از فیلم‌های «هامون» و «پری» نتیجه گرفت: من معقتدم که «پری» یک فیلم عرفانی یا طرفدار گرایش به عرفان نیست و بیش از هر چیز واکنشی در برابر مد شدن عرفان در جامعه‌ی ایرانی بوده است. نشانه‌های فراونی در خود فیلم وجود دارد که دال بر این موضوع است، از جمله صحنه‌ای که پری و برادرش در حوض خشک خانه ایستاده‌اند و با هم از دغدغه‌های خود سخن می‌گویند.


گلستانی در پایان گفت: مهرجویی روشنفکری و مدرنیته یا بهتر است بگویم، توسعه‌گرایی آمرانه را در آثار پیش از انقلاب خود نقد می‌کند و از سوی دیگر با فیلم‌های چون «پری» «هامون» به نقد عرفان‌بازی در دوران بحران های اجتماعی پس از انقلاب می‌پردازد. از این رو می‌توان گفت که مهرجویی همواره برنامه‌ریزی روشنفکرانه یا نخبه‌گرایی روشنفکران را برای جامعه زیر سوال برده و همیشه نسبت به تاریخ خود متعهد بوده و به عبارتی، در حوزه ی تخصصی خود عملاً دست به اقتدارزدایی زده است.


گفتنی است در این نشست هنرمندانی چون مهدی کرم پور، آتش تقی پور و شهرام اقبال زاده نیز حضور یافتند و کلیپی حاوی بخش‌هایی از آثار سینمایی مهرجویی نیز به نمایش در آمد.



عکس‌ها: شقایق جعفری جوزانی


انتهای پیام/

ارسال نظر
قالیشویی ادیب