در گزارش آنا بخوانید:

مادرانی که با صدای زنگ در نفس می‌کشند

مادرانی که با صدای زنگ در نفس می‌کشند
پسرش را با ذکر «لاحول و لا قوّه الّا بالله» پروراند، با آیات قرآن بدرقه‌اش گفت و با عشق روانه میدان نبرد کرد؛ اما سال‌ها بعد تنها پرچمی بازگشت که بر آن نوشته بود: «مفقودالاثر».

به گزارش خبرنگار خبرگزاری آنا؛ سال‌ها است که مادر‌ها با صدای زنگ در، از جا می‌پرند. پیر شده‌اند، موهایشان سفید شده و چشم‌هایشان کم‌سو، اما هنوز نور امید در دلشان می‌لرزد. شاید این بار، پشت در کسی ایستاده باشد که بوی خاک جبهه می‌دهد و صدایش همان «سلام مامان» آشنایی باشد که سال‌هاست گوششان طلبش می‌کند؛ شاید پسرشان برگشته باشد.

مادر و اولین دعا برای زندگی تازه

«مادر» اولین نفری است که برای آمدن فرزندش به دنیا دعا می‌کند. هنوز جنین، ریشه نگرفته که مادر هزار آرزو برایش می‌چیند. هر روز برایش دعا می‌خواند، ذکر می‌گوید، صدقه کنار می‌گذارد، انگار جان خودش را در قنداق سفید پیچیده‌اند. اما روزی می‌رسد که همین مادر، پسر رشیدش را از زیر قرآن رد می‌کند و پشت سرش آب می‌ریزد تا راهش پاک باشد؛ راهی که شاید بازگشت نداشته باشد. با این حال، او مادر است، و مادر همیشه به بازگشت باور دارد.

مادرانی که با صدای زنگ در نفس می‌کشند

خانه‌ای که همیشه آماده است

از همان روز‌های اولِ نبودن، حیاط را آب و جارو می‌کند، گردگیری می‌کند، سفره می‌اندازد؛ که اگر پسرش برگشت، خانه تمیز باشد. روز‌ها می‌گذرند، هفته‌ها پشت سر هم می‌افتند، و بعد ماه‌ها و سال‌ها می‌رسند. گاهی کسی خبر می‌آورد، اما خبری از پیکر نیست. مراسم می‌گیرند، تسلیت می‌گویند، اما مادر باور نمی‌کند. او نه خبر را باور می‌کند و نه نبودن را. هر بار که زنگ در خانه با صدای کوتاهی می‌لرزد، دل او بلند می‌شود و به سمت در می‌دود. حتی وقتی پاهایش دیگر توان ندارد و عصا هم او را یاری نمی‌کند، هنوز چشم‌هایش به در دوخته است.

۳۴ سال انتظار و یک بدرقه آرام مثل مادر «محمد علی‌پور اصطهباناتی»، ۳۴ سال منتظر بود. سال‌ها زمین‌گیر شده بود، اما یک لحظه هم از انتظار دست نکشید. وقتی خبر آوردند محمدش بازگشته، فقط نگاه کرد. انگار هنوز هم باور نمی‌کرد. این بار او را به معراج شهدا نبردند، پیکر محمد را به خانه آوردند؛ درست کنار تخت مادر. عصمت‌خانم فقط یک بوسه بر کفن زد و دل کَند. شش روز بعد، آرام رفت؛ انگار فقط منتظر همین یک بدرقه مانده بود.

مادرانی که با صدای زنگ در نفس می‌کشند

مادری که خانه را ترک نمی‌کند

در گوشه‌ای دیگر، مادری هست که هیچ دعوتی را نمی‌پذیرد و به هیچ مراسم، جلسه و سفر زیارتی نمی‌رود. جوان‌ها اصرار می‌کنند که او را با خود به مکه یا کربلا ببرند، اما جوابش همیشه یک لبخند آرام است. یک‌بار مسئول هیأت با ناراحتی پرسید: «مادرجان، چرا نمی‌آیی؟ از ما دلخوری؟» مادر با صدایی مهربان گفت: «نه مادرجان…»، اما وقتی پرسیدند پس چرا هیچ‌جا همراه نمی‌شود، جوابش همه را ساکت کرد: «می‌ترسم از خانه بیرون بروم، پسرم حسین برگردد و من نباشم…»

پسران شجاع و مادرانی صبور

مادر دیگری بود در شیراز، مادر «محسن جاویدی». خودش پسرش را راهی کرد. می‌دانست محسن سلحشور است، می‌دانست می‌رود برای دفاع. او را راهی کرد با این جمله که «برمی‌گردد». بعد‌ها گفتند محسن در عملیات کربلای ۵، وقتی همرزمانش در محاصره بودند، برای نجات آنها رفت، اما خودش دیگر برنگشت. به مادر گفتند پیکر پسرت دیگر پیدا نمی‌شود. یکی گفت: «پیکرش را ماهی‌ها خوردند.» از همان روز مادر محسن دیگر لب به ماهی نزد و با لهجه شیرازی گفت: «اگه ماهی طلا بشه، نه می‌خورم، نه نگاش می‌کنم. بچمو ماهیا خوردن، من ماهی بخورم؟»

مادرانی که با صدای زنگ در نفس می‌کشند

۳۲ سال انتظار در تهران

در تهران، مادر دیگری سال‌ها منتظر بود؛ لیلا خانم، مادر «حمیدرضا مهرایی». سه پسر و پنج دختر داشت، اما حمیدرضا را جور دیگری دوست داشت. ۳۲ سال دنبالش گشت. یک روز دلش بی‌قرار شد، چند روز پشت سر هم دلشوره داشت؛ انگار چیزی در گوشش می‌گفت خبری در راه است. همان روز یکی از پسرهایش، که حالا سرهنگ شده بود، گفت: «مادر، پاشو بریم دیدن حمیدرضا.» حمیدرضا سال‌ها پیش، گمنام در قرچک دفن شده بود. وقتی لیلا خانم بر مزار رسید، آرام با همان صدای گرفته و پیر مادرانه گفت: «مادر، اینجا بودی… من از این شهر به اون شهر دنبالت می‌گشتم. حالا دیگه از صدای هر زنگ، نمی‌لرزم…»

مادرانی که با صدای زنگ در نفس می‌کشند

انتظار، نفس مادر را بند نمی‌آورد

این مادر‌ها سال‌هاست چیزی را باور کرده‌اند که دیگران فقط درباره‌اش می‌شنوند: انتظار، نفسِ مادر را بند نمی‌آورد؛ تنها امیدش را نگه می‌دارد و به همین احترام، روز وفات‌ام‌البنین (س)، به نام تکریم مادران و همسران شهدا است؛ زنانی که سال‌ها با اشک، دعا، امید و بی‌تابی، ستون‌های پنهان امنیت این سرزمین بودند.

انتهای پیام/

ارسال نظر
گوشتیران
قالیشویی ادیب
رسپینا