دیده بان پیشرفت علم، فناوری و نوآوری

عباس محبوب: محمدعلی ارادت زیادی به ائمه (ع) داشت

در سفری که محمدعلی کلی سال 1372 به ایران داشت، برنامه‌های زیادی برای قهرمان بوکس جهان تدارک دیده شده بود؛ بازدیدها و دیدارها، گفت‌وگوهای رسمی و غیررسمی، اما حتما در کنار این برنامه‌ها، اتفاقاتی رخ داده و خاطراتی شکل گرفته که شنیدن آنها خالی از لطف نیست.
کد خبر : 91909

به گزارش گروه رسانه‌های دیگر خبرگزاری آنا به نقل از جام‌جم، یکی از این خاطرات را عباس محبوب بازیگر تئاتر، تلویزیون و سینما روایت می‌کند. او بعد از درگذشت قهرمان بوکس جهان، طی تماس با روزنامه جام‌جم، خاطره‌ای کوتاه اما به یادماندنی با محمدعلی کلی تعریف کرد و از احساسش به قهرمان سابق بوکس جهان گفت. برای محبوب این خاطره اگرچه تا دیروز شاد و دلپذیر بوده، اما حالا رنگی از غم و اندوه گرفته است.



عباس محبوب، بازیگری را از نیمه دهه‌40 آغاز کرده و تا امروز در نمایش‌ها، فیلم‌ها و سریال‌های بسیاری حضور داشته، اما همچنان بسیاری از ما او را با برنامه «سیمای اقتصاد ما» معروف به برنامه آقای اقتصادی به خاطر دارند. خاطره او از محمدعلی کلی به همین دوران باز می‌گردد، یعنی وقتی او در این برنامه اقتصادی به شهرت رسیده بود.


خاطره شما با محمدعلی کلی در یکی از برنامه‌های او در ایران اتفاق افتاد یا طی یک دیدار رسمی؟


نه. ما خیلی اتفاقی همدیگر را دیدیم. زمانی که محمدعلی به ایران سفر کرد، در هتل آزادی اقامت داشت. آن زمان سالن تئاتر این هتل فعال بود. نمی‌دانم هنوز هم آنجا نمایش اجرا می‌شود یا نه! اما سال 72 تعدادی از دوستانم ازجمله اصغر زمانی نمایشی در سالن تئاتر هتل آزادی اجرا می‌کردند و اگر اشتباه نکنم برای یک ملاقات کاری از من خواستند به هتل آزادی بروم.


من در لابی هتل نشسته بودم. خدابیامرز محمدعلی کلی با همراهانش ازجمله یک مترجم، کمی آن طرف‌تر نشسته بودند. چند مسافر ایرانی هم در لابی هتل بودند که مرا شناختند و به طرفم آمدند. آن زمان برنامه سیمای اقتصاد ما ـ که مردم آن را به اسم آقای اقتصادی می‌شناختند ـ از تلویزیون پخش می‌شد و من و دیگران بازیگران این برنامه برای خودمان حسابی برو و بیایی داشتیم و مطرح شده بودیم.


دوستانی که در سالن بودند به سمت من آمدند و با هم عکس گرفتیم و از من امضا خواستند. حین خوش و بش‌ها متوجه شدم کلی به من نگاه می‌کند. وقتی عکس انداختن و امضا دادن تمام شد، نگاهی به محمدعلی کلی انداختم. او که داشت به ما نگاه می‌کرد، لبخند زد.


پس شما کلی را می‌شناختید!


دست شما درد نکند! معلوم است که او را می‌شناختم. مگر می‌شود محمدعلی کلی را نشناسم؟ ایشان یکی از معروف‌ترین قهرمانان جهان بود و وقتی مسلمان شد در کشورهای مسلمان مانند کشور ما حتی از قبل هم بیشتر شناخته شد. من همیشه مسابقات او را پیگیری می‌کردم و یادم هست مسابقات او را در تلویزیون‌های سیاه و سفید آن زمان تماشا می‌کردیم. مسابقه‌اش با جو فریزر به وقت ما ساعت شش صبح برگزار شد و ما آن ساعت همه پای تلویزیون نشسته بودیم که این مسابقه را تماشا کنیم.


بعد از این که کلی به شما لبخند زد چه اتفاقی افتاد؟


من هم به او لبخند زدم و کلی بلند شد و ایستاد. من به سمتش رفتم و با او دست دادم. به زبان انگلیسی سلام کردم و حالش را پرسیدم و او به زبان فارسی به من پاسخ داد و گفت: سلام! البته بعد از احوالپرسی کوتاه ما، مترجم برایم تعریف کرد که او بعد از دیدن کسانی که با من عکس انداخته و امضا گرفته بودند کنجکاو شده و پرسیده بود من چه کسی هستم؟ برایش توضیح داده بودند من بازیگر تلویزیون و تئاتر هستم و این روزها برنامه‌ای با حضور من در حال پخش است.


درباره چه موضوعاتی با هم صحبت کردید؟


او اسم مرا پرسید و من پاسخ دادم. بعد از این که گفتم اسمم عباس است، کلی چند‌بار اسم عباس را تکرار کرد و چیزهایی گفت. مترجم حرف‌های او را ترجمه کرد که آقای کلی از اسم معصومین خیلی خوشش می‌آید. در واقع محمدعلی کلی ائمه معصومین (ع) و نیز اسم‌هایی مانند حسن، حسین و عباس را خیلی خوب می‌شناخت و بسیار دوست داشت.


چه کسی از شما عکاسی کرد؟


این عکس را یکی از عکاسان ورزشی از من گرفت. من نمی‌دانستم این لحظه عکاسی شده تا این که ده یا 15 روز بعد همین آقای عکاس مرا دید و عکس را به من داد. اسم عکاس را متاسفانه به خاطر ندارم، اما او به من گفت: یک عکس خوب از شما گرفتم و به این ترتیب بود که دیدار ما برای همیشه در این تصویر ثبت شد. این عکس یکی از خاطرات خوب مرا نشان می‌دهد. البته یک مجله ورزشی این عکس را همان زمان منتشر کرد، اما به خاطر ندارم کدام مجله بود.


حرف‌های دیگری هم بین شما و کلی رد و بدل شد یا نه؟


نه، خیلی با هم صحبت نکردیم، اما راستش برایم حس خیلی خوبی بود که قهرمان جهان توجهش به من جلب شد. البته من آن زمان نفهمیدم چرا کلی داشت به من نگاه می‌کرد و لبخند می‌زد. بعد از آن مترجم برایم توضیح داد که چه اتفاقی افتاد و چرا کلی نظرش به من جلب شده بود و این خیلی خوشحالم کرد.


وقتی خبر فوت ایشان را شنیدید چه حسی داشتید؟


همان زمان که در ایران حضور داشت، به بیماری پارکینسون مبتلا بود. من نمی‌دانستم، اما وقتی با هم دست دادیم، کاملا متوجه لرزش دست‌های او شدم و واقعا برایش آرزوی سلامت کردم.


از بیماری‌اش صحبت کردید یا نه؟


نه، من چیزی نگفتم و راستش خیلی هم مطمئن نبودم، اما بعدها وقتی بیشتر پیگیری کردم، در خبرها خواندم به پارکینسون مبتلا شده است. واقعا برایش از صمیم قلبم آرزوی سلامت کردم ولی متاسفانه او خیلی زنده نماند. کاش می‌شد شخصیت بزرگی مانند محمدعلی کلی که قهرمان جهان و یک فرد انسان دوست بود، فرصت بیشتری برای زندگی داشت. حالا فقط می‌توانم آرزو کنم روحش شاد باشد.


انتهای پیام/

ارسال نظر
قالیشویی ادیب