جهانگیر الماسی: بسیاری از بازیگران از راه شبنشینی وارد سینما شدهاند/ از فرهادی انتظار دارم واقعیتها را ببیند
به گزارش گروه رسانههای دیگر خبرگزاری آنا، در این مطلب آمده است: جهانگیر الماسی را با نقشهایی ماندگار در برخی از بهترین فیلمهای سینمایی ایران به یاد میآوریم؛ از همکاریهای درخشانش با کیانوش عیاری در فیلمهایی همچون «تنوره دیو» و «شبح کژدم» تا نقش آفرینیهای متفاوتی در «نار و نی»، «دیگه چه خبر؟» و «پشت پرده مه». نقشهای تلویزیونی او هم هنوز در یادها مانده است از جمله بازی همراه کننده او به نقش حسین کسمایی در سریال «کوچک جنگلی». الماسی که متولد 18 خرداد 1334 است،
درباره 61 سالگی
مادرم بچه دار نمیشد و سالها چشم انتظار به دنیا آمدن فرزند بود تا اینکه من تحت شرایطی و توسل به ادعیه و عنایت حضرت معصومه(س) متولد شدم. امروز وارد 62 سالگی میشوم، اما واقعا نفهمیدم 40 سال گذشته را چطوری سپری کردم. احساس میکنم دوران جوانی و زندگی ام خیلی بسرعت طی شد. قبلش را هم خیلی متوجه نشدم، چون همیشه کار کردم، مگر این چند سال گذشته که با عنایت برخی مسئولان محترم سینمایی از حریم کار دور نگه داشته شدم. چون من کارمند و حقوق بگیر جایی نیستم و همه درآمد و زندگی ام از فعالیت هنری است.
درباره اسم
همیشه و حتی از کودکی میدانستم اسم و فامیل خاصی دارم. پدرم کارمند راه آهن بود و ما هیچ وقت جای ثابتی مستقر نبودیم و دائم از این شهر به آنشهر نقلمکان میکردیم. این از جهاتی هم خوب بود و هم بد؛ بد از این نظر که خانواده خانه به دوش بود و برای همین ما هیچ وقت خانه ثابتی نداشتیم و هزینه زیادی هم برای زندگی پرداخت کردیم. اما محاسنی هم داشت و من با فرهنگها و آدمهای مختلفی آشنا شدم. یادم میآید وقتی در قزوین زندگی میکردیم، آقایی به نام جُدِی بود که بعدها فهمیدم دایی حمید قدیریان، طراح صحنه تلویزیون و سینماست. اسم جدی مرا یاد شخصیت جدای در فیلم «جنگ ستارگان» میانداخت. آقای جدی که خدا رحمتش کند هم در زندگی من به نوعی نقش همان شخصیت جدای را داشت و وقتی پنج سال داشتم برای اولین بار مرا برای بازی در یک نمایش که خودش کارگردان آن بود، انتخاب کرد. نمایشی درباره جمشید جم بود و در آن نقش کودکی جمشید را بازی میکردم.
دلیل موردتوجه بودن
خوشبختانه با کارگردانهای خوبی در دهه60 کار کردم و فیلمسازان خوبی دوست داشتند با من کار کنند. دلیلش هم این بود که من دست روی گنجینهای میگذاشتم و از چیزهایی حرف میزدم که مورداحترام همه بود؛ یعنی فرهنگ و هویت ایرانی. کارگردانهایی هم که سراغم میآمدند به هویت خودشان علاقه داشتند. روزی جلال مقدم – که من دو فیلم با او کار کردم – به من گفت: میدانی که با بقیه فرق داری؟ تو راجع به چیزهایی صحبت میکنی که همه آنها را دوست دارند. اتفاقا همین مساله بعدها به ضررم تمام شد، چون در مملکت ما کسی که حرف از آگاهی و دانایی بزند، طرد میشود. دانستن اعتبار ندارد، بلکه ندانستن اهمیت دارد. متاسفانه سینمای این سالها نسبت به دهه 60 سطحیتر شده است.
از فرهادی تعجب میکنم
بتازگی گفتوگویی از اصغر فرهادی خواندم که خیلی تعجب کردم. گفت روزی در تهران با یک خارجی نشسته بودیم و کمیآنطرفتر بچهها در خیابان فال حافظ میفروختند. خارجی از او پرسید که این بچهها مواد مخدر میفروشند؟ فرهادی گفت نه، شعر میفروشند. خارجی با تعجب پرسید در مملکت شما شعر خرید و فروش میشود؟! و بعد به تمجید از مملکت ما پرداخت. فرهادی هم با افتخار از این خاطره یاد کرد.
با ارجاع به آن دیالوگ مشهور نادر در «جدایی نادر از سیمین» به فرهادی عزیز میگویم تو که خودت میدانی آن بچه ای که شعر حافظ میفروشد، کیست و چه میفروشد. او شعر نمیفروشد بلکه چاپ غلط حافظ را از سر ناچاری و فقر میفروشد. تو که میدانی بعضی وقتها لای این شعر حافظ مواد مخدر هم میفروشد. بعد مهمتر از همه، آن بچه کودک کار است. او در خدمت یک مافیای عجیب و غریب است. ساعت 11 صبح هر روز خانمیبا 12 بچه قد و نیم قد را از خودروی لوکس خود پیاده میکند که همه او را مامان صدا میزنند. ساعت 11 شب هم میآید و بچهها را جمع میکند. این بچهها هرکدام باید شبی صد هزارتومان از کاسبی خود را به این خانم تحویل بدهند. من با این بچههای اجارهای همکلام شدهام. از فرهادی انتظار دارم این واقعیتها را ببیند و دیگر به مردم دروغ نگوید.
جایزههای سینمایی و سیاست جشنوارهها
خیلی از جایزههایی که سینمای ایران در جشنوارههای جهانی میگیرد، سیاسی است، اما به نظرم هیچ ایرادی ندارد. برای موفقیت اخیر سینمایی ایران در جشنواره کن هم بسیار خوشحالم. البته جالب اینجاست که این اتفاق با حضور یک داور خانم ایرانی در میان هیات داوران افتاد. من کاری ندارم که او با چه عقبهای برای این کار انتخاب شد، اما اگر توانسته کاری برای این موفقیت انجام داده باشد، جای خوشحالی دارد. مثل همان وقتی که آقای شمقدری گفت ما برای اسکار لابی کردیم. نمیدانم این لابیها وجود دارد یا نه، اما هرحرکتی را به نفع سینمای ایران میدانم و این حرکتها راه را برای بازار جهانی و توزیع فیلمهای ایران در جهان باز میکند.
آفرین به شهاب حسینی
شهاب حسینی پس از دریافت جایزه بازیگری از کن، قاطی موج نشد. من بسیار او را تحسین میکنم. چون گفت دوست دارم در مملکت خودم کار کنم و اگر هم با پیشنهاد خارجی مواجه شدم، با شخصیت مستقل خودم کار خواهم کرد. حضور او در مراسم درگذشت همسر شهید بابایی و تقدیم جایزه اش به آستان مقدس مسجد جمکران، قابل تمجید است. او به هیچ وجه خودش را گم نکرد و حاضر نشد همراه زرق و برق این فضا شود. معلوم است که او سر سفره پدر و مادرش بزرگ شده و وفادار به این مردم است. آقای فرهادی هم همینطور، من در ذات او بدی نمیبینم. کاری که شهاب حسینی انجام داد، مثل کاری بود که حسین علیزاده انجام داد. همانموقع که جایزه شوالیه فرانسویها را قبول نکرد. نمیگویم شوالیه بودن بد است، مهم این است که شوالیه چه کسانی باشی. شهاب حسینی و حسین علیزاده خواستند پهلوانهای مملکت خودشان باشند، نه شوالیه فرنگیها.
شاید مجبور به رفتن شوم
نمیتوانم نمره خوبی به عملکرد سینمایی دولت یازدهم بدهم، به نظرم آنها نسبت به دولت قبلی عملکرد خوبی نداشته اند. انتظار داشتم دولت یازدهم در حوزه فرهنگ دنبال وفاق و همنشینی باشد، اما الان جای این مساله را کینهها و حسدها گرفته است. نهتنها مشکلات سینمایی حل نشد بلکه به آن دامن هم زدند و حتی آدمها را حذف کردند. مرا که نمیتوانند از تاریخ سینمای ایران حذف کنند، من ثبت شدهام. اما اگر نتوانم اینجا به فعالیتم ادامه دهم، کمااینکه چهار سال نتوانسته ام کار کنم، مجبورم مثل برخی دیگر بروم و از جای دیگری شروع کنم. چه کسی مسئول رفتن این چهرهها به خارج است؟ این عملکرد مدیران سینمایی دولت یازدهم است که به جای حفظ و نگهداری و بها دادن به هنرمندان، به سطحینگری اهمیت میدهند.
بهترین هدیه تولد
الان بهترین هدیه ای که مرا خوشحال میکند، پول است. این را صادقانه میگویم، چون جز بازیگری ، درآمد دیگری ندارم. پرداخت حق بیمه و جریمه رانندگی و هزار هزینه دیگر نیازمند پول است. بازپس گیری قطعه زمین خانوادگی هم که از ما غصب شده، خوشحالم میکند. با اینکه دادگاه عمومیو انقلاب و تجدیدنظر، رای را به نفع ما صادر کرده و هفت سال هم از این آرا گذشته، اما به دلیل بیاعتنایی و کم کاری یک نهاد، هنوز موفق نشدیم به این زمین دسترسی پیدا کنیم. اگر ما حقمان را گرفته بودیم، دست کم از این مستاجری خلاص شده بودیم.
تدریس بی فایده
قبلا گاهی در دانشگاه و آموزشگاه تدریس میکردم، اما آن را کنار گذاشتم. چون فکر میکنم اشتباه است. اگر اشتباه نبود، چرا از میان این همه تحصیلکرده تئاتر و سینما فقط عده انگشت شماری وارد فضای حرفه ای و دنیای هنر شده اند؟ اما تا دلتان بخواهد بازیگران پرشماری را میتوان مثال زد که از راه ارتباط و شب نشینیها وارد سینما شده اند. پس آن روش دانشگاهی و آموزشگاهی اشتباه است و راه به جایی نمیبرد. اینطوری ما فقط عمر بچههای علاقهمند را تلف میکنیم. متاسفانه بر اثر تبلیغات فریبنده و غلط، این دنیا را دنیای شهرت و ثروت معرفی میکنیم و جوانها هم برای دستیابی به این دو مقوله وارد سینما میشوند درحالیکه آنها باید برای خدمت وارد این فضا شوند و برای مردم شمع راه باشند. آنها باید بیایند تا به مردم آگاهی بدهند.
انتهای پیام/