زخمهای شیرینی که از سوریه سوغات آوردم
به گزارش خبرنگار فرهنگ و جامعه خبرگزاری علم و فناوری آنا، عبدالمحمود محمودی هم در دفاع مقدس و هم در دفاع از حرم حضور یافته و در هر دو جبهه نیز به مقام جانبازی نائل آمده است. نکته جالب درباره مجروحیتهای او این است که پای راستش سیبل ثابت تیر و ترکشهای دشمن بوده و در حوادث مختلف هر بار همین پا مجروح شده است. روایتهای این رزمنده جانباز را پیش رو دارید.
پای راست بینوا!
محمودی درباره اولین مجروحیتش در جبهههای دفاع مقدس میگوید: 13 سالم بود که برای اولین بار به جبهه رفتم. از 11 سالگی تلاش کردم به جبهه اعزام شوم و در نهایت اواخر سال 66 که 13 سالم بود برای اولین بار به جبهه جنوب رفتم. ماههای آخر جنگ بود؛ اما ماجرای مجرحیتها برای پای راستم تازه شروع شده بود! اولین بار در همان زمان جنگ تحمیلی ترکش به پای راست بینوایم خورد و مجروح شدم؛ اما چیز مهمی نبود و خودم هم زیاد روی این مجروحیت حساب باز نکردم.
وی بیان میدارد: از مرداد سال 67 که آتشبس بین ایران و عراق برقرار شد، مدتی در خط پدافندی شلمچه ماندیم. بعد قرار شد به قرارگاه حمزه سیدالشهدا(ع) برویم و زیر نظر شهید احمد کاظمی به ثبیت(پاکسازی) خطه کردستان که هنوز آلوده به وجود ضد انقلاب بود کمک کنیم. در اینجا دوباره مجروح شدم و باز ترکش به پای راستم خورد.
این رزمنده جانباز با یادآوری خاطره مجروحیت سختی که در کردستان یافته بود، اظهار می دارد: یک روز روی یال کولان از ارتفاعات منطقه با دشمن درگیری سختی پیدا کردیم. اوضاع که آرام شد داشتیم از ارتفاعات نوبهار پایین می آمدیم که ناگهان انفجاری کنارم صورت گرفت و دوباره ترکش به پای راستم خورد. اینبار ترکش به شریان اصلی خورده بود و اگر برادر حبیبی از بچه های حبیب آباد اصفهان به دادم نرسیده بود همان جا شهید می شدم. ایشان آمد و رگ اصلی را که آسیب دیده بود پیدا کرد و با بستن آن جلوی خونریزی شدید را گرفت؛ اما به حدی خون از من رفته بود که تا به بیمارستان شهید عارفیان ارومیه برسیم دیگر نایی برایم باقی نمانده بود.
پایی که باید جا میماند!
محمودی میافزاید: در بیمارستان وقتی که دکتر وضعیت زخم پایم و حال و احوال خودم را دید گفت که باید سریع عملش کنیم. پای مجروح بدجور سیاه شده و امکان دارد به زودی سیاهی بالاتر بیاید، باید قطعش کنیم. در آن لحظات من در یک حالت کمایی به سر می بردم. صحبتها را میشنیدم؛ اما توان هیچ حرکتی نداشتم. در همین لحظه یک پرستار استامپ جوهر را آورد و انگشتم را به جوهر زد و برگه رضایت نامه قطع پایم را از من گرفتند.
وی بیان میدارد: وقتی رضایتنامه را با اثر انگشت خودم ممهور کردند، دستم از همه جا کوتاه شد. در حالی که نمیتوانستم حتی لب از لب بگشایم، در عالم خودم گریه کردم و به حضرت زهرا متوسل شدم. به خانم گفتم: یا فاطمه زهرا(س)، دست من به هیچ جا بند نیست، جز اینکه دامن شما را بگیرم و از شما بخواهم کاری کنید پایم را قطع نکنند... از هوش رفتم و دیگر متوجه چیزی نشدم.
معجزه حضرت زهرا(س)
این رزمنده دفاع مقدس میافزاید: مدتی بعد که به هوش آمدم، نمیدانستم کجا هستم. از اطرافیان محلی که حضور داشتم را پرسیدم و گفتند بیمارستان شهید عارفیان ارومیه است. کم کم یادم آمد چه اتفاقهایی برایم افتاده است؛ از منطقه نوبهار پایین میآمدیم، انفجار رخ داد، پایم مجروح شد و آمدیم ارومیه و دکتر گفت باید پایت را قطع کنیم... به اینجا که رسیدم دلم هری ریخت پایین. به پایم نگاه کردم؛ رویش را با ملافه پوشانده بودند و من وحشت داشتم ملافه را کنار بزنم. آرام دستم را از روی ران به پایین کشیدم. وقتی دستم به کشکک زانو خورد خدا را شکر کردم که اگر کار به پای مصنوعی بکشد، حداقل آن را از زیر زانو وصل می کنند!
محمودی اظهار میدارد: قوت قلبی گرفتم و ناگهان ملافه را کنار کشیدم. پایم سرجایش بود. آن قدر خوشحال شدم که داد زدم: من پا دارم. من پا دارم. چند نفری که در اتاق بودند با تعجب گفتند: خب همه آدمها پا دارند! اما من همین طور داد می زدم: من پا دارم، پا دارم و آنها فکر میکردند موجی شدهام!
وی تصریح میکند: در همین لحظه دکتر ملکی که عملم کرده بود آمد و گفت: چطور شد که هنوز پا داری؟ با تعجب گفتم: آقای دکتر من باید این سوال را از شما بپرسم. دکتر لبخندی زد و گفت: نه پسر جان! پاسخ اصلی این سوال پیش خودت است. من فقط موقع عمل یک آن به ذهنم رسید اگر رگی را از پای سالمت بردارم و به شریان پای مجروحت وصل کنم، شاید اتفاقی بیفتد. چندان هم امیدوار نبودم. امتحان کردم و در کمال شگفتی رگ وصل شد و خون جریان پیدا کرد. حالا تو بگو چکار کردی که این معجزه رخ داد. گفتم کاری نکردم جز اینکه به حضرت زهرا(س) متوسل شدم.
جانبازی شیرین در سوریه
محمودی در ادامه خاطراتش می گوید: سالها گذشت و بحث دفاع از حرم پیش آمد. در دومین مجروحیتی که پیدا کرده بودم، عصب پای راستم قطع شده بود و اوضاع خوبی نداشت. برای همین چند ماه تلاش کردم تا مسئولان را راضی کنم و به سوریه اعزام شوم. اما در آنجا دوباره ترکش به همین پای راستم خورد و من را به بیمارستان اعزام کردند. خودم می دانستم مشکل جدی نیست، ولی دکتر گول زخم قدیمی پایم را خورد و فکر کردم عصب پایم به تازگی قطع شده است. می خواست عملم کند که مانع شدم و همان شب از بیمارستان فرار کردم تا به مقر خودمان برگردم!
این رزمنده مدافع حرم بیان می دارد: تا به مقر خودمان برسم، بچه ها سراغم را از بیمارستان گرفته بودند و چون من را آنجا پیدا نکرده بودند، به خیال اینکه شهید شده ام خبر شهادتم را به اصفهان اطلاع داده بودند! وقتی به مقرمان رسیدم، مسئول مان از دیدن من جا خورد و گفت تو هنوز زنده ای؟ گفتم مگر قرار بود شهید بشوم. ماجرای مخابره خبر شهادتم را به اصفهان گفت و من هم سریع تماس گرفتم و اطلاع دادم که هنوز هستم و سعادت شهادت را پیدا نکردم.
محمودی که در سوریه مجدد از ناحیه پهلوی راست گلوله می خورد و ریه اش آسیب جدی می بیند، اظهار می دارد: مدت زیادی از مجروحیت پای راستم نگذشته بود که حین یک عملیات تک تیرانداز سَلَفی گلوله ای به سمتم شلیک کرد که گویا قصدش شکافتن قلبم بود. اما گلوله از پهلوی راست وارد شد و ریه ام را به شدت مجروح کرد. اینبار هم قسمتم شهادت نبود و با زخم های شیرینی در دفاع از حرم برداشته بودم، به ایران برگشتم.
وی می افزاید: من در سه جبهه دفاع مقدس، جنگ در کردستان و نهایتا دفاع از حرم مجروح شدم، اما همیشه از مجروحیت در سوریه به شیرینی یاد می کنم. چرا که به نظرم رزم در برابر «گوساله سامری داعش» یک مزه دیگری داشت. در دفاع از حرم ما از جبهه مقابل با عنوان محور عبری-عربی-غربی یاد می کردیم چون هم استکبار هم ارتجاع منطقه و هم صهیونیست ها از داعش حمایت می کردند و جنگ در برابر چنین دشمنی، حال و هوای دیگری داشت.
انتهای پیام/