نقش زرسالاران جهانی در پیدایش رژیم اشغالگر قدس/ اقدام نواب صفوی برای اعزام جوانان به فلسطین
به گزارش خبرنگار فرهنگ و جامعه خبرگزاری علم و فناوری آنا، عملیات طوفان الاقصی توسط حماس در شهرکهای صهیونیستنشین حماسهای تاریخی بود، این حمله سهمگینترین ضربه به دستگاههای اطلاعاتی رژیم صهیونیستی و کودککش بوده است؛ که به حق میتوان به آن حماسه حماس گفت.
برای درک بهتر وقایعی که امروز در فلسطین اشغالی میگذرد با «موسی حقانی» رئیس پژوهشکده تاریخ معاصر درباره پیشینه تاریخی این رژیم و رابطه آن کشور جعلی به گفتوگو نشستیم که در ذیل میآید.
در آغاز گفتوگو درباره چگونگی پیدایش صهیونیسم و اشغال سرزمین فلسطین بفرمایید؟
تشکیل رژیم صهیونیستی یا همان رژیم اشغالگر قدس موسوم به اسرائیل برمیگردد به یک حرکت سیاسی تحت عنوان «جنبش صهیونیسم». اینها دنبال یک پایگاه و جایگاهی برای تأسیس و تشکیل یک دولت یهودی بودند. هر چند بین اتباع دین یهود اختلاف است بر سر اینکه ما قبل از ظهور مسیح (ع) میتوانیم دولت تشکیل بدهیم یا نه. برخی معتقدند میتوانیم و برخی معتقدند نمیتوانیم.
به هر حال این جریان سیاسی دنبال این بود که یک دولت یهودی تشکیل بدهد. بهطور طبیعی دولت نیاز به سرزمین دارد؛ اما از چه زمان متوجه سرزمین فلسطین شدند هم موضوع قابل تأملی است، چون اینها ظاهراً ابتدا به دنبال اسکان در نقاط دیگر دنیا مثل آرژانتین و یا برخی از کشورهای آفریقایی بودند؛ اما با توجه به اینکه «تئودور هرتسل» پایهگذار صهیونیسم مدرن بهتدریج به این سمت رفت که ماجرای بازگشت به فلسطین را مطرح کند، صهیونیستها به این نتیجه رسیدند که فلسطین را مورد توجه قرار بدهند و بحثی هم بر سر مهاجرت و... بود که بعدها باعث شکلگیری این پدیده شد.
در یکی از سفرهایی که ناصرالدینشاه به اروپا داشت که ظاهراً همان سفر اول اوست، روتچیلد فرانسه با وساطت میرزا ملکمخان و برخی از دیگر اعضای آن هیئت که شاه را همراهی میکردند با ناصرالدینشاه ملاقات میکند. اتفاقاً روتچیلد فرانسه در آن ملاقات به شاه میگوید: «ما دوست داریم جایی را در دنیا داشته باشیم و بتوانیم یک دولت یهودی تشکیل بدهیم یا در آنجا مستقر بشویم.»
ناصرالدینشاه ظاهراً بهطنز و جدی به روتچیلد فرانسه میگوید: «شما که خیلی پولدار هستید. بهتر است که بروید و جایی را در دنیا بخرید و در آنجا مستقر شوید.» میگوید: «من این را گفتم و قاه قاه خندیدم.» خب ببینید! وقتی روتچلید فرانسه ـ که اینها یک شبکه جهانی هستند ـ دنبال این است که جایی را دست و پا بکند تا آن جریان صهیونیستی در آنجا مستقر شود، حکایت از عقبه استعماری و زرسالار این جریان و تحرک دارد. یعنی یک حرکت مردمی نیست، بلکه یک گروه سلطهطلبی است که بر اقتصاد جهان مسلط شده و توانستهاند به جامعه اروپایی برگردند و موقعیت پیدا کنند و الان به دنبال این هستند که یک سرزمینی دست و پا کنند و در آنجا مستقر بشوند. هدف این بود که این کانون بتواند امکاناتی در حد یک کشور بهطور جدی و کاملاً رسمی در اختیار داشته باشد.
این ماجرا میماند تا سال ۱۸۹۵ که تئودور هرتسل که موسوم به «پدر صهیونیسم و اسرائیل» است کتاب معروف خودش را تحت عنوان «دولت یهودی» منتشر میکند و در آنجا به صورت کاملاً رسمی بحث یک دولت یهودی مطرح میشود. همین فکر را در سال ۱۸۹۷ در آن کنفرانس معروف «باسل» سوئیس مطرح میکند. تعدادی از صهیونیستهای برجسته را جمع میکند. ضمن اینکه در خلال این سالها مکاتباتی هم با روتچیلد و روتچیلدها داشت که باز نشان میدهد یکی از جریاناتی که بهطور جدی پیگیر تأسیس دولت یهودی بودند روتچیلدها هستند و شاید بشود گفت که هرتسل در واقع کارگزار این جریان است.
در کنفرانس باسل سوئیس این مسئله را مطرح میکنند. تقریباً تا سال ۱۹۰۵ پنج کنفرانس دیگر نیز با همین موضوع برگزار میکنند. وقتی وارد قرن بیستم میشویم، دنیا شاهد تحولاتی از جمله جنگ جهانی اول و فراهم شدن زمینههای فروپاشی امپراتوری عثمانی بود. شامات و بهطور ویژه فلسطین در زمره ممالکی بود که امپراتوری عثمانی بر آن حکومت میکرد. هرتسل حدود سه بار با سلطان حمید عثمانی ملاقات دارد و از او تقاضا میکند که اجازه بده یهودیها به فلسطین مهاجرت کنند. البته این را عرض کنم که یهودیها و مسیحیها در دورانی که فلسطین در اختیار مسلمین بود، از سراسر اروپا بهعنوان زائر میآمدند و زیارت میکردند و برمیگشتند. هیچ مانعی هم نبود. ادعای هم دائر بر اینکه اینجا متعلق به ماست نبود.
هرنسل تقاضا میکند که اجازه بدهد یهودیان به فلسطین مهاجرت بکنند. سلطان حمید عثمانی علیرغم اینکه هرتسل پیشنهادات خیلی جذابی به او داد، از جمله اینکه تمام بدهی خارجی امپراتوری عثمانی را پرداخت میکند، حدود هشت کشتی طلا به امپراتوری عثمانی میدهد، فقط به خاطر اینکه این اجازه داده شود. حال باید پرسید این تادیه بدهی خارجی امپراتوری عثمانی توسط هرنسل از کجا پشتیبانی میشد که همان جریان زرسالار یهودی از جمله خاندان روتچیلد پشت این ماجرا بودند و حاضر بودند که این هزینه را بدهند و مهاجرت صورت بگیرد تا در ادامه بتوانند در آنجا نطفه تشکیل دولت صهیونیستی را منعقد بکنند.
اما سلطان عثمانی مخالفت میکند با این تعبیر که «ما برای وجب به وجب این سرزمینها خون داده و شهید دادهایم و من این ننگ را نمیپذیرم.» این باعث شد که جریان صهیونیستی و زرسالار که نتوانست از این طریق کار خودش را پیش ببرد، شروع کند به طراحی توطئههای گسترده و پیچیده در قلب امپراتوری عثمانی، از جمله اینکه یهودیان سالونیک را به خدمت گرفتند و اینها دست به شورش زدند. دونمهها یا همان بهاصطلاح جدیدالاسلامهای یهودی که در عثمانی به ظاهر مسلمان شده بودند هم فعال شدند. این اتفاق در قلب حاکمیت امپراتوری عثمانی نیز رخ داد و مشکلات امپراتوری عثمانی تشدید شد. بهویژه آنکه درگیر جنگ جهانی اول نیز بود.
در واقع هزینهاش را هم پرداخت کردند
بله. در سال ۱۹۱۷ یک اتفاق عجیبی میافتد و آن اینکه لرد بالفور معاون خارجه انگلستان اعلامیهای را صادر میکند. جالب است که مخاطب آن باز هم روتچیلد است.
ظاهراً بدون اطلاع وزیر خارجه انگلستان این کار را کرده است
بله. خود لرد کرزن هم در خاطراتش عنوان میکند که: «معاون من اطلاعیهای صادر کرده و وعدهای داده که بین اعراب ـ نامه بالفور معروف به وعده بالفور است ـ اعلامیهای صادر کرده که من اصلاً در جریان آن نیستم.» همچنین لرد کرزن به این موضوع اشاره میکند که: «یک جریان حرامزاده در درون حاکمیت انگلستان هر روز در حال رشد است و مواضع مختلف و مهم را تسخیر میکند.» منظورش همین جریان صهیونیستی است که در دل امپراتوری انگلیس جایگاه پیدا میکند که از روتچیلدها هستند.
برخی دیگر از چهرههای شاخص صهیونیستی. اینها تقریباً بخش مهمی از قدرت را در انگلستان مخصوصاً از دوره ادوارد هفتم اشغال میکنند. ادوارد هفتم در دوران ولایتعهدی خود اساساً ریزهخوار و جیرهخوار صهیونیستها بود. حتی پول تویجیبیاش را صهیونیستها میدادند. زمانی هم که به پادشاهی میرسد نفوذ صهیونیستها در انگلستان بسیار افزایش پیدا میکند.
حتی بعد از مرگ او، پادشاه بعدی هم این ماجرا ادامه میدهد. در دوره او وعده بالفور صادر میشود و انگلیسیها که این مناطق را اشغال کردهاند، فلسطین را بهطور رسمی تحت قیومت خود درمیآورند و این فرصتی میشود برای اینکه آن مهاجرت راحتتر صورت بگیرد. در سالهای پایانی جنگ جهانی اول اتفاقاتی رخ داد، از جمله سقوط امپراتوری روسیه تزاری، سقوط امپراتوری عثمانی، قبل از آن قراداد «سایس ـ پیکو» بین فرانسه و انگلستان که منطقه را تقسیم کردند.
خیلی جالب است که در این تقسیم لبنان و سوریه امروزی به فرانسه میرسد و فلسطین تحت قیومیت طبق تقسیمات قاعدتاً باید به فرانسه میرسید. طبق آن تقسیمات، سعودی، فلسطین و نیز اردن به انگلستان میرسد.
عراق نیز؟
عراق هم همین طور. متأسفانه انگلیسیها موفق میشوند تمام نتایج آن قیام باشکوه «ثورة العشرین» را از بین ببرند و شرایط عراق را به نفع خودشان مصادره میکنند.
یک اتفاقی هم در کشور ما ایران رخ میدهد. انگلیسیها بنا داشتند که بر اساس قرارداد سال ۱۹۱۹ ایران را مستعمره کنند و در پایان جنگ جهانی، ایران و بینالنهرین (عراق امروز) به هند بریتانیا ملحق شود. این طرح، یک طرح گستردهای بود که اتفاقاً با وقوع کودتای ۱۲۹۹ در ایران در خدمت تشکیل رژیم صهیونیستی قرار گرفت.
با کودتای ۱۲۹۹ یک رژیم وابسته در ایران روی کار میآید و با توجه به حساسیتی که مسلمین نسبت به مهاجرت یهودیها به فلسطین داشتند، رژیم پهلوی کارگزار تسهیل انتقال یهودیان منطقه به فلسطین میشود.
در واقع یک ترمینالی میشود برای مهاجرت.
بله. یهودیان افغانستان، یهودیان از بخارا و برخی دیگر از سرزمینهای ماوراءالنهر، از روسیه میآیند وخود یهودیان ایران.
البته یهودیان ایران میلی به مهاجرت نداشتند، ولی جریاناتی در داخل کشور وجود داشتند که تشویق میکردند و سعی میکردند هراس ایجاد کنند؟
بله، سعی میکردند با ایجاد هراس در بین یهودیان ایران آنها را تشویق به مهاجرت کنند. حتی در سالهای اول مهاجرت خیلی کمی از ایران اتفاق افتاد. بعد از کودتا با توجه به اینکه حتی میخواندم که کنسولگریهای ایران هم در این فعالیت شرکت میکردند. مخصوصاً در شامات با توجه به اینکه ما کنسولگری نداشتیم و فردی به نام عینالملک هویدا پدر امیرعباس هویدا نخستوزیر دوران پهلوی دوم میرود.
از بهاییهای شاخص؟
بله، عینالملک هویدا از وابستگان فرقه ضاله بهائیت میرود و در شامات جایی را بهعنوان کنسولگری ایران راهاندازی و شروع به دادن روادید به یهودیانی میکند که قصد دارند به فلسطین مهاجرت کنند. در اینجا اصلاً صورت مسئله عوض میشود و دیگر مهاجرت یهودیان به آنجا تلقی نمیشود. برخی حتی بهعنوان مسلمان به فلسطین مهاجرت میکنند. تا جایی که کشورهای عربی به وزارت خارجه و دولت ایران (حکومت رضاخان) در خصوص رفتاری که کنسول خودخوانده ایران در شامات در خدمت به مهاجرت یهودیان انجام میدهد، اعتراض میکنند.
ما بلافاصله بعد از کودتا شاهد شکلگیری جریانات صهیونیستی در کشور خودمان هستیم. حزب «صیونیت» در ایران تأسیس میشود. در یکی از مطبوعات منتشرشده در هند که هنوز در اختیار انگلیسیها بود، آمده است که هدف از کودتا در ایران کمک به تأسیس رژیم و دولتی است که قرار است بهزودی در خاورمیانه تأسیس شود.
تا سال ۱۹۴۸ که دولت اشغالگر قدس رسماً تشکیل میشود؟
بله. خب این یک پدیده واقعاً خطرناکی بود. خود آنها هم میدانستند که دارند چه اقدام خطرناکی را رقم میزنند. اقدامی که تا همین امروز تبعاتش را دارید میبینید، این جنایاتی که صهیونیستها مرتکب شدهاند. اساساً شکلگیری این غده سرطانی در این منطقه تبعات سهمگینی داشت.
برای کل جهان اسلام؟
بله. به نظر من حتی برای کل جهان تبعات سهمگینی به همراه داشت. به همین دلیل است که الان میبینید جریاناتی که از فلسطین و مردم فلسطین حمایت میکنند، فقط اختصاص به مسلمین ندارد، بلکه بسیاری از انسانهای آزاده در سراسر جهان هستند که این جنایت و این نسلکشی را که اینها در طی این هفتاد سال دنبال میکردند را برنمیتابند و میدانند که این جریان چه جریان مخربی است. در هر جایی که میرود قصد تسلط و برتری دارد و خودش را قوم برگزیده قلمداد میکند. بهطور طبیعی این رویکرد نژادپرستانه به بشریت باعث میشود که انسانهای آزاده هیچ وقت وجود چنین رژیمی را که مبتنی بر یک تفکر نژادی است را نپذیرند.
پس امام بهدرستی اشاره کردهاند به اینکه اسرائیل یک غده سرطانی است...
بله. در همان مقطع در تهران شاهد این هستیم که نشریات یهودی به زبان فارسی منتشر میشود. یعنی سالهای ۱۹۲۱، ۱۹۲۲، ۱۹۲۳. اگر بخواهیم به شمسی بگوییم، میشود سالهای ۱۳۰۱ ـ ۱۳۰۲. نشریهای منتشر میشود به نام «حَیَیم» که فردی به نام شموئل حییم آن را اداره میکند. او نماینده بخشی از جامعه کلیمیان ایران در مجلس است. حتی در مجلس پنجم شورای ملی، البته با مخالفتهای جدی نیز از سوی جامعه کلیمی ایران مواجه بود. آنهایی که میدانستند او چه پیوندی با استعمار و تکاپوی استعماری دارد، او را نماینده خودشان نمیدانستند. البته تعدادی از جوانان کلیمی که شاید از پشت پرده ارتباطات حییم بیخبر بودند گرد او جمع شده بودند. در مقابل فرد دیگری بود به نام لقمان نهورای که او هم از بخش دیگری از جامعه کلیمی ایران بود و بهعنوان نماینده در مجلس حضور داشت. اینها به صورت جدی با هم درگیر بودند.
علاوه بر نشریه حییم، نشریه دیگری منتشر میشد به نام «هِگولا». این دو، دو نشریه معروف یهودی در ایران بودند. در حییم خط ترویج صهیونیسم در ایران و حمایت از تشکیل دولت یهودی در فلسطین را میبینید. تیتر درشتی میزند تحت این عنوان که «فرزندان صهیون! پیش به سوی عرض موعود». ما در تمام شمارههای این نشریه این روند را شاهد هستیم. حتی در یک شماره که به صورت ویژه منتشر شد عکس تئودور هرتسل را وسط یکی از صفحات نشریه حییم میبینیم که درج و از او تقدیر میشود. هدف کلی این نشریه ترویج بحث مهاجرت و تأکید بر لزوم تشکیل دولت یهودی در فلسطین عزیز است. بهطور طبیعی این موضوع نمیتوانست از چشم مردم مسلمان ایران دور بماند.
در سال ۱۳۰۲ در واقع رفتن سید ضیاء به سرزمینهای اشغالی و خریدن زمین برای یهودیها از طریق واسطههایی که بودند، با همین هدف انجام میشود، درست است؟
همان طور که میدانید سید ضیاء سه ماه پس از موفقیت کودتا، از ایران خارج شد. از اول هم قرار بود کودتا با یک رویکرد نظامی و سرکوبگرانه اتفاق بیفتد، یعنی یک دولت سرکوبگر در ایران ایجاد بشود و طبیعی است که نمیشد در یک اقلیم دو پادشاه بگنجند، یعنی هم سید ضیاء باشد که مدعی بود و هم رضاخان. ضمن اینکه اساساً طرح کسانی که کودتا را برای ایران طراحی کردند یک دولت سرکوبگر بهعنوان دیکتاتوی منوّر یا استفاده از مشت آهنین برای توجیه کودتا در ایران و روی کار آمدن یک دولت نظامی و دیکتاتور نظامی در ایران بود. به همین دلیل قرار میشود که سید ضیاء در همان سه ماهه اول از ایران برود. یکی از دلایلش را یکی از مقامات سفارت انگلیس عنوان میکند.
چرا به فلسطین میرود؟
ابتدا به فلسطین نمیرود. ابتدا به اروپا میرود و بعد به فلسطین عزیمت میکند. یکی از مقامات سفارت انگلستان که خود در کودتای انگلیسی ـ و به تعبیر من انگلیسی ـ صهیونیستی ۱۲۹۹ ـ دخیل بود میگوید: «سید ضیاء بیش از حد اظهار پیوستگی با سیاستهای انگلستان را میکرد.»، چون قرار بود کودتا بهعنوان یک حرکت ملی در ایران قلمداد بشود. کودتایی که از صفر تا صد آن را انگلیسیها، هم طراحی کردند، به اجرای آن کمک کردند و هم عواملش را خودشان تعیین کردند و خلاصه از تمام ظرفیت خودشان برای شکلگیری کودتا و آوردن فردی به نام رضاخان سوادکوهی در ایران در رأس قدرت استفاده کردند و بنا بود که عقبه انگلیسی کودتا مشخص نشود. اما سید ضیاء این موضوع را رعایت نمیکرد و انگلیسیها وقتی دیدند این طور است، او را از ایران خارج کردند. رضاخان هم هر جا میرسید سعی میکرد این عقبه و وابستگی را پنهان کند. جریان تاریخنگاری طرفدار پهلوی نیز تا الان دارد همین کار را انجام میدهد و سعیاش این است که دخالت انگلیسیها را در کودتا نفی کند.
در واقع یک تحریف بزرگ تاریخی است...
بله. در هر صورت سید ضیاء به اروپا میرود. مدتی در سوییس و... بوده و تجارت فرش و... میکرده است. زمانی هم که از ایران میرود، پول خوبی هم به او میدهند. بعد به فلسطین مهاجرت میکند. یکی از کارهای سید ضیاء در فلسطین خرید ملک بود، چون مسلمان بود و فلسطینیان مانعی نمیدیدند که به او ملک بفروشند. بعد این ملک را به یهودیانی که به فلسطین مهاجرت میکردند میفروخت. این را در نظر داشته باشید که یک فرد نمیتواند در معاملاتی که صورت گرفت تا این حد نقشآفرین باشد. آن شبکه و شبکهای بود که آقای سید ضیاء هم بخشی از آن بود.
نقش بهاییها چه بوده؟
خب اینها هم اساساً در ماجرای اشغال فلسطین وارد قدس میشوند، به عباس افندی لقب سِر و نشان شوالیه میدهد. این امتیازات را به خاطر خدماتی به او میدهند در طول فعالیت انگلیسیها برای اشغال فلسطین و برای سست کردن پایههای امپراتوری عثمانی صورت میگرفت. اینها مؤثر بود. سلطان عثمانی چندین بار قصد کرد عکا برود و بساط اینها را جمع بکند. اینها در تأسیس، اشغال و در تداوم نقشآفرین بودند. خاندان خود هویدا و برخی دیگر از خانوادههایی در ایران که به اینها وابسته بودند در شکلگیری و تداوم بسیار مؤثر بودند.
در هر صورت فعالیت جریان صهیونیستی در ایران باعث میشود که مردم مسلمان و علمای ایران عکسالعمل نشان بدهند. ما در سال ۱۳۰۲ در تهران شاهد تظاهرات ضد صهیونیستی هستیم.
برخی عنوان میکنند مشکلی که جامعه ایرانی با رژیم صهیونیستی دارد و این تکاپوها به بعد از انقلاب برمیگردد، در حالی که این طور نیست. ما از همان ابتدا بهعنوان یک کشور مسلمان نمیتوانستیم نسبت به آنچه که در فلسطین رخ میدهد بیتفاوت باشیم.
اسرائیل در سال ۱۳۰۲ هنوز تشکیل نشده. هنوز بحث مهاجرت است و بحثهایی که حزب صیونت در ایران دنبال میکند. تظاهرات ضد صهیونیستی داریم و مکاتبه با دولت و حکومت با این هدف که جلوی این فعالیتها را بگیرید. وقتی رضاخان به پادشاهی میرسد عملاً این نوع تحرکات را نیز سرکوب میکند، ولی جامعه ایرانی هیچ وقت نسبت به فلسطین بیتفاوت نبود و عملاً میبینیم که برخی از شخصیتهای روحانی در زمانی که فلسطین هنوز فلسطین است و به اشغال اسرائیلیها در نیامده از مردم فلسطین حمایت میکنند و با جریانی که به دنبال تشکیل رژیم صهیونیستی هستند مخالفت میکنند.
اینها در جنگ جهانی دوم و تا سال ۱۳۲۷ بسیاری از پروژههایی را که برای اسکان یهودیها در فلسطین داشتند محقق میکنند و بعد در سازمان ملل بحث این است که در آن سرزمین دو تا دولت تشکیل بشود: یک دولت یهودی و یک دولت فلسطینی. این بحث در سازمان ملل مطرح میشود و تقریباً موافقت را هم جلب میکنند.
در سال ۱۳۲۸ با یک سری اقدامات تروریستی که قبل از آن آغاز کرده بودند. در حالی که حتی با این زمینفروشیها بخش کوچکی از فلسطین را در اختیار داشتند و نتوانسته بودند از لحاظ موقعیت جغرافیایی و مکانی موقعیت برتری پیدا بکنند، اما دست به کشتار میزنند و شبکههای تروریستی و آدمکش رژیم صهیونیستی دست به کار میشود و با کشتار، فلسطینیها را بهزور خارج میکنند. با کشتار خانههایشان را ازشان میگیرند. این رژیم در سال ۱۳۲۷ اساساً اعلام موجودیت میکند.
در طول مدتی هم که مهاجرت صورت میگرفت، رژیم پهلوی پشتیبان مستمر و دائم این رژیم است.
بله، به صورت پنهان. رژیم پهلوی اساساً یک رژیم وابسته است و وقتی اراده آن کانونهای سلطهگر پشت تأسیس این رژیم است، او هم حمایت میکند.
در این میان ایران جزو اولین کشورهایی است که این رژیم را به رسمیت میشناسد، البته به شکل دوفاکتو. خیلی جالب است که محمدرضا پهلوی در سال ۱۳۲۸ برای دریافت وام از امریکاییها سفری به امریکا دارد که جرئت نمیکند بر خلاف آنچه که در ایران و افکار عمومی مردم ایران میگذرد، بخواهد از رژیم ضد اسلامی و ضد بشری حمایت کند. لابی صهیونیستی که در آن مقطع پنج میلیون نفر در امریکا را تشکیل میدادند مانع از این شدند که این وام به محمدرضا پهلوی داده شود. دادن وام را به مشروط به این کردند که رژیم صهیونیستی از سوی محمدرضا پهلوی به رسمیت شناخته شود. البته دولت ساعد این کار را انجام میدهد. ظاهراً او یک رشوه مفصلی را هم از صهیونیستها دریافت کرده بود. در قبال آن رشوه و نیز فشاری که صهیونیستها وارد کردند، شاه مجبور شد ، یعنی ارادهای نداشت.
البته بیشتر ملاحظه افکار عمومی مردم ایران را میکرد و و علما و مردم کشورهای منطقه که در بین کشورهای اسلامی اولین کشوری باشد که بخواهد این رژیم نامشروع را به رسمیت بشناسد. به همین جهت به شکل دوفاکتو بود.
در این زمان مخالفت علما را با این ماجرا میبینیم. در این ماجرا مرحوم آیتالله کاشانی وقتی از تبعید لبنان برمیگردد، در همان دو سه روز اول با ایشان مصاحبهای میکنند که ایشان به دو موضوع اشاره میکند. یکی اینکه ما اجازه نمیدهیم انگلیسیها نفت ایران را غارت بکنند. نمیگذاریم نفت ایران از گلوی انگلیسیها پایین برود. دوم، ما در قبال ـ این رژیم اشغالگر هنوز رسمیت خود را اعلام نکرده ـ اتفاقاتی که در فلسطین رخ میدهد بیتفاوت نیستیم و نخواهیم ماند. این موضعگیری در حالی است که آیتالله کاشانی هیچ جایگاه دولتی و رسمی نداشت.
شهید نواب صفوی همان موقع اعلام میکند و برای اعزام جوانان ایرانی به فلسطین به منظور دفاع از فلسطین در مقابل صهیونیستها ثبتنام میکند. اینها تکاپوهایی بود که در ایران شاهد آن بودهایم. در واقع ملت ایران از ابتدای بحث مهاجرت و اعلامیه و در کل نیتی که صهیونیستها داشتند تا به امروز پشتیبان ملت فلسطین بودهاند.
انتهای پیام/