شعر شاعران برای شهادت هزاران شهید بیمارستان غزه
به گزارش گروه فرهنگ و جامعه خبرگزاری علم و فناوری آنا، در پی حمله وحشیگرایانه رژیم صهیونیستی به بیمارستان المعمدانی غزه و شهادت هزاران زن و کودک بی دفاع، میلاد عرفانپور و برخی شاعران کشورمان شعری سرودند.
میلاد عرفانپور
فریاد عطش... سوختن چلچلهها...
افتاده میان سر و تن، فاصلهها...
میگفت گلوسوخته بیمارستان:
این حرملهها حرملهها حرملهها...
میلاد عرفانپور
غزه در خون خویش غلتان است
دادگاه بزرگ وجدان است
دل من بود زیر بمباران...
سوخت جانم، چه جای کتمان است؟
هرطرف نعش طفلی افتاده
دل من مثل کودکستان است
آی دنیا نگاه کن! دل من
مثل این خانهها ویران است
مثل آن مادرِ پسرمرده
زلف لالاییاش پریشان است
دل من بسکه خون از او رفته است
زرد مانند برگریزان است
نیست باریکهای غریب ... ببین
غزه دیگر برای من جان است
پرچمی زنده، باد را لرزاند
شک ندارم زمان طوفان است
دل من، رنگ انتقام بزرگ
رنگ خونخواهی شهیدان است
دست و پا میزنند حرملهها
عمر این ظلم رو به پایان است
هان! حقوق بشر چه شد؟! غزه
دادگاه بزرگ وجدان است
زینب احمدی
قسم که جان من و تو درون یک تن بود
و جانمان نخ یک شمع نیمه روشن بود
کفن سپیدهی صبح من و تو بود انگار
و گورجمعیمان ناگزیر، میهن بود
همان که رج زده بودیم با هزار امید
–گلیم خانهی مان– زیرپای دشمن بود
زمین به حنجرههامان گدازهها میریخت
و روی پیکرمان سنگ و تیرآهن بود
هوا، هوا خفهشد بین ابرهای سیاه
و شیونی که میآمد هراس یک زن بود
زنی که گیج و پریشان نشست بر آوار
زنی که خواهر من بود... مادر من بود
به مرگ خیره نماندیم و قهوه نوشیدیم
به ناسلامتی هرچه بمب افکن بود
من و تو داد زدیم و خدا شنید چه غم؟
که گوشهای جهان عاجز از شنیدن بود
محمدرضا ترکی
از رخوت یک سکوت هم سستتر است
از سایۀ یک سقوط هم سستتر است
میگفت که کوهم و.... خلایق دیدند
از خانۀ عنکبوت هم سستتر است!
سیدمسیح شاهچراغ
تنها سه ماه داشت
باید نوشت از جریانی که دفن شد
از شوق کودکان، هیجانی که دفن شد
دنیا نشست نسلکشی را نگاه کرد
زیتون، نماد صلح جهانی که دفن شد
گرگان هار زوزهکشان نقشه ریختند
آرامِ گله بود، شبانی که دفن شد
گلدسته شعلهپوش به ماتم نشسته است
در سوگ جانگداز اذانی که دفن شد
آخر گناه کودک غرق به خون چه بود؟
تنها سه ماه داشت زمانی که دفن شد
مادر به خاک چنگ زد و سینه چاک کرد
تازه عروس بود جوانی که دفن شد
بابا که رفت نان بخرد آه برنگشت
آن که گلوله خورد، همانی که دفن شد
کودک از آن به بعد گرسنه به خواب رفت
بعد از همان دو تکّۀ نانی که دفن شد..::
باران گرفت و قدس دوباره بهار شد
بعد از عبور فصل خزانی که دفن شد
باید سرود از غم سرخش، که ما شدیم
مدیون خون طبع روانی که دفن شد
فاطمه عارفنژاد
هر روز عاشوراست
این روزها حال جهان در وضع هشدار است
برخیز و فریادی بزن! این کمترین کار است
در پیچ تاریخی دوران فتنه بسیار است
شمشیر بردارای برادر جنگ دشوار است
تقدیر ما خورده گره با قلعۀ خیبر
باید ببندی بر سرت سربند یا حیدر
مردان میدان را بگو هر روز عاشوراست
والتین والزیتون که پیروزی از آن ماست
نور طلوع فجر صادق از افق پیداست
بیت المقدس تا همیشه پرچمش بالاست
هر روز روز قدس و هر شب وقت بیداریست
تا انتفاضه در رگ این سرزمین جاریست
خون میچکد از شاخۀ زیتون در این ایام
حرفی نمانده بین ما و قوم خونآشام
جز این نصیحت که: بترس از امت اسلام
شوخی نکن با خشم اقیانوس ناآرام
این موج، شور بادها را با خودش دارد
نابودی جلادها را با خودش دارد
در چشم ما بار امانت بار سنگینیست
کاری که از دستت برآید واجب دینیست
شعری که از قدس و غم آن گفت، آیینیست
بیت المقدس تا ابد شهری فلسطینیست
هستیم ما از کودکیها پای پیمانش
بستیم عهدی تازه با خون شهیدانش
کل فلسطین بوده عمری در پناه قدس
روزی سحر خواهد شد این شام سیاه قدس
از کربلا خواهد گذشتای دوست! راه قدس
دارد میآید «حاج قاسم» با «سپاه قدس»
راهی که او رفتهست از اول جهت دارد
از جانب فرماندهش مأموریت دارد
با دست خود حکمی به او دادهست فرمانده
او که تمام آیههای فتح را خوانده
تکفریان را از عراق و سوریه رانده
هر کس که با او نیست در این جاده، جا مانده
یک روز پایان میدهد راه درازش را
میخواند او در مسجدالاقصی نمازش را
وحیده افضلی
رنگ سیاه و سرخِ تو را دارند
اینروزها تمام خیابانها
این داغ زلف توست که افتاده
با ردِّ خون به دوش پریشانها
از ابرها به روی زمین نمنم
دارد دوباره مرثیه میبارد
پس آب نیست...! گریه برای توست
ماهیت حقیقی بارانها..
اندوه بینهایت تو کوهیست
بر شانۀ شکستۀ ما امشب
فردا دوباره نوبت عاشوراست
روز مصاف نیزه و قرآنها
آن کوفهای که نامه برایت داد
حالا بزرگتر شده از دیروز
از ظهر کربلای تو تا غزه
لبتشنهاند با تو مسلمانها
اینروزها چقدر علیاصغر!
در دست بیپناه ِیکی مادر
آماج تیر حرملهها هستند
سربازهای کوچک گردانها
حالا یزیدهای مدرنیته
خون میخورند و غافل از این رازند
خونی که از گلوی تو میجوشد
جاریست در شرافت شریانها
اینجا چقدر «شمر» فراوان است!
شمشیرها به سوی تو میآیند
با رفتنت، برای ابد داغ است
بازار سر بریدن انسانها
امشب دوباره عهد وفا بستیم
با روضهخوانِ هیأتِ چشمانت
جان میدهیم پای همین منبر
ناقابلاند پیش تو این جانها
دعوت شدی به کوفه و... خنجرها
روی خوشی به عشق نشان دادند!
هی چشم روزگار پر از خون شد...
هی خون گذشت از سر ایوانها...
زکریا اخلاقی
بعد از این طوفان سنگین،
فصل بارانهای آهنگین میآید
کاروان در کاروان گل،
با صدای پای فروردین میآید
روح صحراها گلافشان،
جان مشرقها و مغربها درخشان
خاک لبریز از نیایش،
از تمام دشتها آمین میآید
میتراود در فلسطین،
میدرخشد در بلندیهای جولان
در شبی سرشار حیرت،
مثل ماه از آسمان پایین میآید
پرشکوه این دشتها را،
اسب یالافشان او درمینوردد
زیر باران تجلی،
با سوارانی زلالآیین میآید
در ترنمهای لیبی،
در نواهای شبانگاهان لبنان
با تغزلهای موزون،
با بشارتهای آهنگین میآید
مثل سروی سایهگستر،
میچمد در ساحت میدان لؤلؤ
شوقها گل میدهد باز،
عشقها را لحظۀ تکوین میآید
از پی صبحی نمایان،
در میان حلقۀ شوق شهیدان
از مسیر ارغوانها،
با سپاه لاله و نسرین میآید
چون نسیمی آسمانی،
میوزد در جمع یاران یمانی
با شمیم آشنایی،
با تبسمهای عطرآگین میآید
موجهایی پرتکاپو،
از فرات افشانده تا نیل این هیاهو
کشتی این جزر و مدها،
عاقبت تا ساحل تسکین میآید
آخر آن طاووس دلها،
کعبه را محو تجلی مینماید
چشم در راهیم آری،
موسم آن وعدۀ دیرین میآید
سختی این سالها را،
میتکاند با سلامی سبز و آخر
با تمام خارها گل،
با تمام تلخها شیرین میآید
عباس همتی
چه سالها در انتظار ذوالفقار حیدری
تویی که در احاطۀ یهودیان خیبری
چو قلعهای چو قلّهای که حتمی است فتح آن
همیشه فکر و ذکر ما، همیشه در برابری
کبوتران صلح در هوای تو فدا شدند
تو در همیشۀ جهان، برای عشق سنگری
رواق توست سجدهگاه خلوت پیمبران
و از گلاب اشکهای انبیا معطری
تو دیدهای شکوه بیمثال مُلک عشق را.
ولی بر آن شکوه هم، تو زینتی، تو زیوری
چه منزلی! چه خانهای! چه بیت عاشقانهای!
که دم به دم، نفس نفس دل از مسیح میبری
میان طعنههای خلق، جانپناه مریمی
برای هجرتی عظیم، تکیهگاه هاجری
نماز روی فرش تو عروج میکند به عرش
بُراق شاهد است از تمام آسمان سری
خدا به جبهۀ زمین نوشته: «ارث صالحین»
تو از زبور قصه را شنیدهای و از بری
تو حسن مطلعی چنین، تو حسن مقطعی چنان
تو قبلهگاه اولی، تویی که فتح آخری
حامد طونی
دیوار مشو مسیر دلخواهش را
جریان زلال ناخودآگاهش را
در هر قدمی سنگ بروید هم باز
این رود رها نمیکند راهش را
افشین علا
در فلسطین خاک بگشاید دهان ایکاش
قوم غاصب را ببلعد ناگهان ایکاش
کاش طوفانی وزد از جانب دریا
جسمشان در ماسهها گردد نهان ایکاش
کودکان را مثل آهو میدرند از هم
تیر غیب آید به جان روبهان ایکاش
عدهای گویند حق با قوم صهیون است!
لال گردند ای خدا این ابلهان ایکاش
پادشاهان عرب در خواب نوشیناند
برنخیزند از تشکها این شهان ایکاش
دیدگان مسجدالاقصی شود روشن
ناگهان منجی رسد با همرهان ایکاش
کاش امشب کاش امشب با نتانیاهو
هرچه کودککش بمیرد در جهان ایکاش!
انتهای پیام/