علم و هنر تار و پودی که از هم جداشدنی نیستند
به گزارش خبرنگار رسانه خبرگزاری آنا، وقتی که سی. پی. اسنو، رمان نویس و شیمی دان بریتانیایی، در ۱۹۵۹ نوشت که «زندگی فکری کل جامعه غربی روز به روز بیشتر بین دو گروهِ قطبی تقسیم میشود» درواقع داشت درباره اختلافات بین دانشمندان و روشنفکران ادبی یا همان نویسندهها حرف میزد. اما در عین حال منظور او میتوانست رابطه بین علم و هنرهای بصری نیز باشد.
از نظر بسیاری، علم تجسم نیمه عقلانی و تحلیلی تجربه بشری است، در حالی که هنر ریشه در احساسات و ذوق انسانها دارد. علم میتواند حقایق را به ما اثبات کند، درحالی که هنر تنها میتواند کاری کند که ما احساسشان کنیم.
وقتی که علم از طریق رشتههای پزشکی و ژنتیک مسئول برداشت و فهم رسمی ما از حیاتمان میشود، در حالی که هنر معاصر با خاص ماندن و قیمتهای نجومی در بازارهای هنر بین المللی جایگاه مرموز و اسرارآمیز خود را حفظ میکند، این تفاوتها با هم ترکیب میشوند. اما جایی که هنر وعلم به هم میرسند و با هم کار میکنند، حاصل کار به طرز خارق العادهای سازنده و مثبت میشود، به طوری که افقهای پیش روی گستردهتر میشوند و شکافهای موجود در درک ما از علم و هنر پر و بسته میشوند.
در قرن بیستم، علم ابزارهای تولید هنر را متحول کرد. از رنگهای اکریلیکی پلیمری که زود خشک میشدند در دهه ۱۹۶۰ گرفته تا امکان استفاده از تولید تصاویر کامپیوتری در روزگار امروز ما. علم همچنین به ما کمک کرده تا برخی رمز و رازهای قدیمی عالم هنر را حل کنیم. برای مثال، پروژه «چشم نقاشِ» دکتر جان چالنکو تلاش کرد تا با دنبال کردن حرکات دست و چشم نقاش حین نقاشی طول مدت حافظه بصری یک هنرمند را اندازه گیری کند: یعنی زمانی که در طول آن نقاش میتواند تصویر مدل را در ذهن خود نگه دارد و همزمان آن را روی کاغذ یا بوم منتقل کند و به این ترتیب از روشی که طی آن یک نقاش تصویر یک مدل را به کاغذ منتقل میکند رمزگشایی کند.
علم همچنین منبع الهام زیبایی شناختی ایجاد میکند. در ۱۹۵۱، درجشنواره بریتانیا، طرحهای پارچه ای، کاغذ دیواری، سرامیک و مواد دیگر بر اساس تحولات جدید در کریستالوگرافی اشعه ایکس تولید شدند.
کریستالوگرافی اشعه ایکس تکنیکی بود که ساختار درونی پیچیده مواد شیمیایی و بیولوژیک را نشان میداد. این طرحها وارد بازار شدند، برای مثال کاغذی دیواری رستوران رگاتا متعلق به یکی از آنها است، اما در نبود تولید انبوه، این سبکها هرگز نزد مردم محبوب نشدند.
در واکنش به این پیشرفتها، هنرمندها اغلب سعی کردهاند از تواناییها و خدمات خود در جهت کمک به فهم علم استفاده کنند. با افزایش اهمیت علم آناتومی در پزشکی در قرن هجدهم میلادی، و با توجه به این که تعداد اجساد موجود برای بررسی و کالبدگشایی اندک بود، تولید ماکتهای مومی به عنوان ابزاری برای آموزش به پزشکان و مردم معمولی پای به عرصه گذاشت.
جوزف تاون، مدلساز بیمارستان گای در لندن، بیش از ۱۰۰۰ مدل آناتومیکی ساخت که برخی از آنها در پنجاهمین سالگرد فعالیتش در آن بیمارستان به معرض نمایش گذاشته شدند. حتی امروز، مجسمه سازهایی مانند النور کروک مدلهای آموزشی زیادی تولید میکنند که آنچه عکاسی نمیتواند نشان دهد را در سه بعد نشان میدهند.
با این مجسمهها میتوانیم ببینیم که رگهای خونی، مجسمهها و سلولهای سرطانی چه شکلی هستند. گاهی اوقات این کار نیازمند همکاری مستقیم بین دانشمندان و هنرمندان است. دیو مک کارتی و آنی کاوانا تصویری از یک مگس روی کریستالهای قند تولید کردند. در این پروژه مک کارتی از یک میکروسکوپ الکترونی برای تولید یک تصویر سیاه و سفید استفاده کرد و بعد از آن کاوانا رنگ را به این تصویر اضافه کرد.
اگرچه این تصاویر میتوانند هم زیبا و هم آموزنده باشند، اما افزودن رنگ مصنوعی به تصاویر علمی میتواند بحث برانگیز باشد. مجموعه مجسمههای شیشهای لوک جرام از ویروسهایی مانند HIV و H۱N۱ میکروبها را به صورت شفاف و بدون هر گونه رنگی نشان میدهد.
جرام (که خود از بیماری کوررنگی رنج میبرد) فکر میکند که رنگ آمیزی مصنوعی و زننده و دارای زرق و برق بسیار عکسهای علمی یک جور ترس غیرضروری را به مخاطب القا میکند. ساختارهای باشکوه و پچیده او نه تنها سادگی را متبادر میکنند، بلکه از نوعی زیبایی بهره میبرند که در ذات بسیاری از پاتوژنهای شرور وجود دارد.
علم و هنر هر دو به مشاهده و خلاقیت وابسته هستند: آنچه میبینی را درک کن و بعد یک چیز جدید از دل آن خلق کن. جامعه ما بدون هنر و علم بعید بود که میتوانست دوام بیاورد. وقتی که علم و هنر در کنار هم قرار میگیرند و دست به دست هم میدهند فرهنگ ما به اشکالی که هرگز انتظارش را نداشتهایم غنی میشود.
این مقاله علمی به قلم ویکتوریا کینگستون نوشته شده است.
انتهای پیام/