دیده بان پیشرفت علم، فناوری و نوآوری
21 ارديبهشت 1395 - 09:16

تجاری‌سازی علوم‌انسانی: از «سیلیکون‌ولی» تا «وال‌استریت»

علوم انسانی اغلب به دید مصرف کننده بودجه‎های پژوهشی نگریسته شده تا تولیدکننده بودجه برای سازمان‎های آموزشی و پژوهشی، اما فرایند تجاری‎سازی دانش در کشورهای پیشرفته جهان فقط شامل علوم تجربی و مهندسی نمی‌شود و علوم انسانی نیز به عنوان یکی از شاخه‎های تولید دانش می‎تواند در این فرایند سهیم باشد و درآمدزایی کند.
کد خبر : 82558

طاهره کوپالی، گروه دانشگاه خبرگزاری آنا: اگرچه در بسیاری از موارد کشورهای مختلف بودجه‎هایی را برای بازاری شدن علوم دقیقه و علوم‎انسانی در نظر می‎گیرند تا تحقیقات انجام شده در این حوزه‎ها به تحقیقات کاربردی محدود نشود و تحقیقات بنیادی نیز همچنان به روند تصاعدی خود ادامه بدهند، با این وجود حرکت به سمت کاربردی شدن، مسئله محور شدن و رفع نیازهای سازمانی از طریق علوم انسانی (و البته بیشتر در سایر شاخه‎های علم) به یکی از دغدغه‎های اصلی در غرب تبدیل شده که حتی باعث شده مجدداً بر ضرورت بازگشت به تحقیقات بنیادی تاکید کنند.


بودجه‎های حمایتی از علوم‎انسانی همچنین همیشه بر اساس این واقعیت به واحدهای آموزشی و پژوهشی اهدا می‎شوند که احتمال «شکست در بازار» در این شاخه بیشتر است.


حرکت به سمت تجاری‎سازی دانش در غرب به 1980 بر می‎گردد. در این سال قانونی در سنای آمریکا به تصویب رسید تحت عنوان قانون «رویه‎های ثبت ایده‎های علمی برای دانشگاه‎ها و نهادهای تجاری کوچک» که البته بیشتر با عنوان قانونِ Bayh Dole شناخته می‎شود.


پیش‏تر، پیشرفت‎های علمی دانشگاه‎ها در آمریکا به این دلیل که از بودجه فدرال استفاده می‎کردند، به دولت تعلق می‎گرفت اما این قانون حق استفاده از پیشرفت‌های علمی ایجاد شده به وسیله دانشگاه‌هایی که حتی از بودجه فدرال استفاده می‌کنند را به خود دانشگاه‌ها داد.


حرکت به سمت تجاری‎سازی دانش در غرب به 1980 یعنی قانون "رویه‎های ثبت ایده‎های علمی برای دانشگاه‎ها و نهادهای تجاری کوچک" در آمریکا بر می‌گردد

نقش قانون و برند دانشگاه در تجاری‌سازی علوم در آمریکا


به عقیده بسیاری از پژوهشگران، پیشرفت علم در آمریکا نخست در سال‎های ابتدایی بعد از جنگ جهانی دوم به دلیل مهاجرت بسیاری از نخبگان به این کشور و آسیب کم ساختار اقتصادی و زیربنایی آمریکا در جنگ صورت گرفت. اما دلیل دوم برای این پیشرفت در فاز بعدی همین قانون Bayh Dole و متمم‎های آن و قوانین مشابه بود.


این قوانین انگیزه زیادی بویژه انگیزه مالی زیادی برای دانشگاه‎ها ایجاد کردند که هم تحقیقات بیشتری انجام بدهند و هم سود مالی حاصل از این تحقیقات را به خود اختصاص بدهند.


حرکت به سمت تجاری‎سازی دانش در حوزه‎های مختلف از طریق قراردادهای میان سازمانیِ ارگان‎های آموزشی و پژوهشی با بخش‎های مختلف بازار ایجاد شد و آنچه که امروز به عنوان ادبیات تجاری‎سازی دانش شناخته می‎شود حاصل خلاقیت‌های این ارگان‎ها در جلب منابع مالی از سازمان‎های مرتبط با تحقیقاتشان است.


قانون Bayh Dole سنگ بنایی بود برای ایجاد دانش تجاری و تجارت دانش محور که تجاری‎سازی علوم را از طریق مکانیزم‌های خاصی مانند ایجاد شرکت‎های دانش بنیان با مدیریت مشترک، ایجاد پیمان‎نامه‌های صنعتی-دانشگاهی (که علاوه بر دانشگاه‎ها برای مراکز صنعتی هم سودمند بود. چرا که به واسطه قوانین دیگری ‎می‎توانست در صورت حمایت از تولید دانش تخفیف مالیاتی شایانی دریافت کنند) و نیز تولید محصول تحت لیسانس واحدهای شناخته شده علمی یا صنعتی محقق می‌کرد.



در مورد آخر، واحد تجاری از برند علمی دانشگاه مربوطه استفاده می‎کرد و برعکس. واحد علمی نیز اگر تحقیقش طوری بود که احتیاج به استفاده از ظرفیت‎های صنعت و تجارت داشت، از برندهای معروف این حوزه بهره می‎برد.


تاسیس دانشگاه‎های تخصصی برای تجاری‌سازی علم


یکی دیگر از روش‎های محقق کردن تجاری‎سازی، تاسیس دانشگاه‎های تخصصی بود که برای انجام تحقیقات کاربردی و رفع نیاز سازمانی واحدهای تجاری ایجاد می شدند یا برای تربیت نیروی متخصص در واحدهای صنعتی یا تجاری کلاس‎ها و دوره‎هایی را برگزار می‎کردند.


این قانون نه تنها محدودیت‎های استفاده تجاری دانشگاه‎ها از تحقیقاتشان را رفع کرد، بلکه این امکان را هم ایجاد کرد که دانشگاه‎ها و واحدهای تجاری تبدیل به شرکای مالی هم شوند یا هر یک به صورت مجزا بتوانند وارد حوزه مربوط به یکدیگر شوند. به این ترتیب مسئله استفاده کاربردی از تحقیقات علمی دیگر فقط مسئله بخش‏های صنعتی و تجاری نبود و در مقابل مسئله توسعه علوم نیز فقط به دانشگاه‏ها محدود نمی‏‌شد.


دانشگاه‎ها، کمک‌کار استادان و دانشجویان یا مانع ایجاد نظریه‎های بنیادین


در مورد این روند و نتایج آن البته نقدهایی نیز وجود دارد. بسیاری از محققین معتقدند دانشگاه‎ها با نظارت‌‏هایی که بر استادان و دانشجویان دارند و از آنجایی که می‏‌توانند از لحاظ مالی به آنها فشار آورده یا آنها را اقناع کنند تا در حوزه خاصی مشغول به فعالیت شوند، باعث شده‌‏اند روند ایجاد نظریه‎های بزرگ و بنیادین که در دهه‌های ابتدایی و میانی قرن بیستم وجود داشت به تدریج کند شود؛ به نحوی که امروزه اولویت دانشگاه‌‏ها هزینه کردن منابع‌ خود برای پژوهش‌‏های به نسبت سطحی‌‏تری است که بیشتر دستاورد مالی دارند تا بازخورد علمی.


یکی دیگر از روش‎های محقق کردن تجاری‎سازی تاسیس دانشگاه‎های تخصصی است

در مقابل عده‏‌ای نیز به این دیدگاه نقد دارند و معتقدند که وضعیت فعلی و کاهش تحقیقات بنیادین بیشتر روند طبیعی علم است تا محصول سیاستگذاری‎های موجود. چرا که داشتن حرف تازه‏ای در علم با توجه به پیشرفت‌‏های بسیار زیاد پیشین، امروزه سخت‌‏تر از قبل شده و دوره دانشمندان و نظریه‎پردازان بزرگ دیگر تمام شده و تا ظهور دوره بعدی فقط شاهد همین تحقیقات جزئی و تکمیلی خواهیم بود و پروژه‏‌های تعمیمی که این علم افسارگسیخته را وارد حوزه‌‏های کاربردی می‎کنند بسیار هم مفیدند.


این دسته از منتقدان بیشتر روان‎شناسی و علوم اجتماعی را مثال می‌‏زنند و فایده عملی این علوم را برای داشتن جامعه و انسان‎های بهتر، هدف اصلی این علوم می‎‏انگارند.


فارغ از روند کاهشی تولید نظریه‏‌های و ظهور نظریه‎پردازان بزرگ اگر فقط به اقتصاد تولید علم بنگریم، متوجه می‎شویم که در دهه‌های اخیر افزایش تولید علم رابطه مستقیمی با افزایش ثروت و پیشرفت اقتصادی داشته است.


«سیلیکون وَلی»؛ دانش تضمین کننده ثبات اقتصادی کشورها


فریمن و هیج‌دورن، علم را به عنوان موتوری جایگزین برای توسعه اقتصادی قلمداد می‎کنند و برخی نظریه‌پردازان دیگر نیز امروزه چنین استدلال می‎کنند که دولت‎ها باید تمرکز و سرمایه‎گذاری بیشتری بر تولیدات علم حتی به نسبت تولیدات صنعتی داشته باشند. چرا که دنیای امروز دنیای دانش است و به زودی فقط داشتن دانش است که می‎تواند تضمین کننده ثبات اقتصادی کشورها باشد.


یکی از عملی‌‏ترین مصادیق این حرف، سایت بزرگ تحقیقات رایانه‎ای در جهان یعنی «سیلیکون وَلی» است که تحقیقاتش باعث شده شرکت‌‏های مرتبط با آن جزو پردرآمد‏ترین شرکت‏‌های جهان قرار بگیرند و سرعت ورودشان به باشگاه ثروتمندان نیز بسیار زیادتر از دیگر اعضا باشد برای مثال شرکتی مانند فیس‎بوک بسیار سریع به چنان مرحله‎ای از درآمد‎زایی رسید که واحدهای صنعتی متعبر آمریکا حتی طی چندین دهه هم نتوانسته بودند به آن سطح برسند.



مشکلات پیش روی تجاری‌سازی علوم‌انسانی


علوم انسانی اما با اینکه می توانند با همان مکانیزم‎های ذکر شده در بالا وارد فاز تجاری‎سازی شوند اما برای ورود به این حوزه با دو مشکل مواجه‌اند. نخست عدم تمایلی است که در استادان و پژوهشگران این حوزه وجود دارد که اتفاقاً در کشورهای پیشرفته جهان بیشتر نیز هست.


برای مثال اشتیاقی که واحدهای آموزشی و پژوهشی داخلی برای تجاری‎سازی علوم انسانی و کاربردی شدن و مسئله محور شدن تحقیقات در داخل دارند، به نحوی است که کاربردی بودن تحقیقات علوم انسانی را یک مزیت می‏‌شمارند. اما در بسیاری از کشورهای غربی استادان و روسای دانشگاه تا حد زیادی علیه تحقیقات کاربری که صرفاً به دنبال رفع نیازهای پزوهشی سازمان‎ها باشند، جبهه می‎گیرند و خواهان این هستند که همچنان جایگاهشان را به عنوان کشورهای اصلی صادرکننده ایده‏‌های بنیادین و نظریه به دیگر کشورهای جهان از دست ندهند.


این روند صرفاً برای حفظ غرور دانشگاه نیست بلکه هم فایده علمی دارد و هم مالی و با حفظ main stream حرکت دانش از غرب به شرق نیز هماهنگ است و تا حدی سیاستمدارن غرب نیز با وابسته‎سازی نظری شرق به غرب موافقند و همین باعث می‎شود که تجاری سازی در علوم انسانی، چندان دغدغه اصلی نباشد.


عدم تمایل استادان و پژوهشگران، یکی از مشکلات عمده تجاری‌ علوم‌انسانی

مورد دوم مربوط به امکانات ساختاری محدودتری است که علوم انسانی به نسبت سایر علوم داراست. علوم پایه، تجربی و مهندسی قابلیت ادغام با ارگان‏‌های متمول صنعتی و پزشکی را دارند. اما علوم انسانی در نهایت می‏‌توانند فقط با سازمان‎های کمتر متمول و کمتر نیازمند به توسعه علمی قرارداد ببندند.


البته در این بین رویکردهای میان رشته‎ای نیز ایجاد شده که بر این مشکل فائق آمده‌اند. نقطه ورود علوم‌انسانی برای حل این مشکل نیز رشته‌های زیرمجموعه اقتصاد بودند یعنی جایی که بنگاه‌های متمول سهام در وال‌استریت یا سایر ارگان‎های مشابه نیازمند تخمین الگوهای رفتاری جامعه مصرفکننده یا آینده‎پژوهی الگوهای خرید و فروش آتی سهام بودند.


ورود رشته‌های دیگر به علوم انسانی خوب بود یا بد؟


نکته عجیب اما این بود که بلافاصله بعد از ایجاد این بازار پژوهشی برای رشته‎های نظیر اقتصاد، علوم اجتماعی و روانشناسی دانشجویان رشته‎های دیگر نظیر فیزیک نظری جذب آن شدند و به یکباره انستیتوهای تحقیقاتی علوم‎انسانی پر شدند از پژوهشگرانی که مدارکشان فیزیک یا ریاضی بود اما با تعمیم دانش‌شان به علوم انسانی در این حوزه بودجه‌های اصلی پژوهشی را به دست آورده بودند: در عمل هم میزان رضایت واحدهای تجاری از همکاری با آنها بیشتر از خود محققان علوم انسانی بود.


اما این روند یک نکته مثبت هم دارد و آن هم پیشبرد علم از طریق تداخل نظریات حوزه‎های مختلف است به این معنا که تحقیقات بنیادینی که با شیب کندی پیش می‎رفتند از این طریق توانستند دوباره جهش پیدا کنند که البته محدود است.


این مطلب در اصطلاح عامه همان چیزی است که می‎گویند «عدو شود سبب خیر» به این معنا که هدف از این تحقیقات، افزایش کاربردپذیری پژوهش‌های بنیادین بود که همان طور که گفتیم بسیار مورد نقد واقع شده بود اما همین تجاری‌سازی نیز خود در حوزه های مختلف به ایجاد رویکردهای نوین و تحقیقات بنیادین متنج شد.


انتهای پیام/

ارسال نظر
قالیشویی ادیب