مدافع حرمی که برای مشهدیها مایه خیر شد
به گزارش خبرنگار حماسه و مقاومت خبرگزاری آنا، وقتی به دنیا آمد، پدرش دوست داشت نام پدر مرحومش را بر روی او بگذارد. پدربزرگی که نترس و شجاع بود و زمانی که رضاخان دستور داده بود به زور چادر را از سر زنان بکشند، او در زاهدان سرباز شود و برای اینکه ناموس مردم را هتک حرمت نکند، فرار کرد و پیاده به مشهد آمد.
اسمش را عوض کرد تا برایش مشکلی پیش نیاید، به همین خاطر به او میگفتند: حسن یاغی! روزها از پی هم میگذشت و نوه حسن یاغی بزرگتر میشد، اما شیطنتها و شجاعت او همانند پدربزرگ مرحومش بود. شیطنتهایی که مقتضای سنش عوض میشد اما از بین نمیرفت.
** آرزوهای مادر حسن در دوران جنگ و جبهه
در همان کودکی مریم طربی، مادر حسن دست او و دیگر پسرش، مهدی را میگرفت و با خود به معراج شهدای مشهد مقدس میبرد. اکثر اوقات روزهای یکشنبه و چهارشنبه مراسم تشییع شهدا در مشهد بود. مادر حسن وقتی حس و حال خانواده شهدا را میدید، به آنها غبطه میخورد.بچههایش را در آغوش میگرفت و میگفت: خیلی دوست داشتم شما بزرگ بودید و میرفتید خدمت میکردید.
وقتی موقع اعزامش شد، هنوز به مادرش چیزی نگفته بود. یک روز حسن به مادرش گفت: یادتون هست که وقتی ما را معراج شهدا میبردید، میگفتید کاش بزرگ بودید و به جنگ میرفتید. آن روزها این حرفها را از ته قلبتان میگفتید؟! مادرش جواب داد: واقعاً از ته قلبم بود. حسن که سرخوش بود، گفت: پس حالا باید نشان دهید که راست میگفتید. من میخواهم به سوریه بروم.
** راه فراری که حسن پیدا کرد
زهرا صبوری، زنعموی حسن کلاس قرآن برای مهاجران افغانستانی داشت. او به واسطه دانشش برای حفظ جان مدافعان حرم لشکر فاطمیون حرز مینوشت.
دیگر ولکُن ماجرا نبود. پایش را در یک کفش کرد که زن عمویش واسطه رفتن او به سوریه شود. چون در آن زمان، راه رسیدن به مدافع حرم در مشهد از فاطمیون میگذشت. با سمج و پیگیری زیادش بالاخره توانست راه فرار را پیدا کند و به عنوان خواهرزاده یکی از رزمندگان فاطمیون خودش را به قافله مدافعان حرم حضرت زینب (س) برساند. خواستند با نشان دادن فیلم جنایت داعش منصرفش کنند، اما جواب نداد!
در اوایل فتنه داعش در سوریه خیلی افراد در جریان اتفاقات ناگوار سوریه نبودند، برای همین کسی که قرار بود واسطه حضور حسن در سوریه شود، هر کاری کرد که او را منصرف کند، نتوانست. ناچار متوسل به دوستش شد تا بلکه عطش حسن برای اعزام را کم کند. آقا سید توی گوشیاش چند تا فیلم و عکس از وحشیگیری مسلحین از جمله سر بریدن کودک، یا ذبح خانمی که ذکر یا علی یا علی میگفت را همراه چند فیلم دیگر را به حسن نشان داد و گفت: در سوریه اینجور آدمهایی آنجا هستند. تو نمیتوانی با آنها در بیفتی. اما حسن با دیدن این فیلمها آتش گرفت و گفت: حالا هر طور شده باید بروم، پیاده یا سواره! شما را به خدا هر کاری میتوانید انجام دهید تا من بروم.
** دل کَندن از دنیا به سبک حسنشب تولد امام هادی (ع)
بچهها در هیأت جمع شده بودند. رضا سنجرانی که بعدها شهید مدافع حرم شد، در آشپزخانه به کابینت تکیه داده بود. همه دست میزدند و میخندیدند، اما او گریه میکرد و مرتب سرش را کابینت میزد. حمید حسنزاده رفیق حسن که همانند رضا سنجرانی خبر داشت حسن به سوریه رفته است، به رضا گفت: همه داشتند امشب میخندیدند اما تو گریه میکردی؟ نکند حسن طوریش شده؟ چند تا جمله میان آنها رد و بدل شد. در آخر حمید گفت: حسن به همه گفته داداش! فقط دارم با تو خداحافظی میکنم. در حالی که غیر از من هشت نفر دیگر هم خبر دارند. دیگر بغض امان رضا را نداد و جلوی آشپزخانه زانو زد و گفت: حسن دیگر بر نمیگردد. حمید بهت زده گفت: این چه حرفی است که میزنی؟ رضا گفت: حسن موتور و اسلحهاش را فروخته و رفته. او توی این دنیا، موتور و اسلحه شکاریش را با هیچ چیز عوض نمیکرد. فروختن موتور و اسلحه یعنی حسن از دنیا دل کَنده است.
** حسن برای مشهدیها مایه خیر شد
وقتی حسن شهید شد، همه دوستانش بهم ریختند. رضا سنجرانی چند بار در مراسم حسن، غش کرد. دوستانش یک هفته خواب و خوراک نداشتند. یا در حرم بودند یا بهشت رضا و یا خواجه ربیع. حسن که یک روز در کافه سیدجواد به دوستش گفته بود: قول شرف میدهم مرده یا زنده من این راه مدافع حرم شدن را برایتان باز کند. او واقعاً سر قولش ماند و بعد از شهادتش رفقایش یکی پس از دیگری مدافع حرم شدند.
به گزارش آنا، شهید حسن قاسمی دانا با نام مستعار حسن قاسمپور در روز دوم شهریورماه سال ۱۳۶۳ در مشهد مقدس به دنیا آمد. دوران کودکی، نوجوانی و جوانیاش در جوار امام رئوف سپری شد. او در ۱۹ اردیبهشت ماه سال ۱۳۹۳ درعملیات امام رضا (ع) بر اثر اصابت چند گلوله به شهادت رسید و پیکر پاکش هم زمان با سالروز وفات حضرت زینب (س) در مشهد تشییع و در پایین آرامگاه خواجه ربیع، بلوک ۶ ردیف ۱۶ به خاک سپرده شد.
انتهای پیام/