شهید فخریزاده نقطه کانونی و قدرت شیعه را حضرت زهرا(س) میدانست
به گزارش خبرنگار حماسه و مقاومت خبرگزاری آنا، امروز هفتم آذرماه سالروز شهادت شهید محسن فخریزاده است. او استاد فیزیک دانشگاه امام حسین (ع)، جزو پنج ایرانی لیست پانصد نفره قدرتمندترین افراد جهان در نشریه فارن پالیسی و دانشمند ارشد وزارت دفاع و لجستیک نیروهای مسلح بود.
وی به عنوان دانشمند ارشد وزارت دفاع و رئیس پیشین مرکز تحقیقاتی فیزیک، توسط شورای امنیت سازمان ملل در فهرست تحریم شدگان ایرانی قرار گرفت، اما این امر تاثیری در عزم و ارادهاش نداشت و او همچنان در جهت رشد، تعالی و اقتدار جایگاه علمی-تحقیقاتی و دفاعی کشور در تلاش بود تا اینکه سرانجام در تاریخ ۷ آذر ۱۳۹۹ در یک عملیات تروریستی به درجه رفیع شهادت نائل آمد.
بر اساس این گزارش، همزمان با شهادت این دانشمند بزرگ بخشی از کتاب «پرواز پای دماوند» به قلم محمدحسین علی جانزاده و با خاطراتی از دوستان و فرزند شهید برای مخاطبان منتشر میشود؛
**
خبر که آمد، بهت آورترین خبر ایران شد در آن روز هفتم آذر، پای دماوند چطور ممکن است چنین چیزی پیش بیاید؟ آن هم در زمانی که ما ادعای امنیتیترین تحرکات منطقه را داریم. چشم دوربینها و محافل امنیتی چطور از آنجا دور مانده است؟
یک چشممان به شبکۀ خبر بود و یک چشممان به صفحات گوشیهایمان، فرقی نداشت از کدام رهگذر قصه را ببینی، انگار هر ایرانی یک بغض فروخوردهای داشت که دم به دم در حال فوران و فریاد بود.
عدهای به حق عصبانی بودند از اینکه در دورانی که به راحتی مردان سیاست، مردان «میدان» را به سخره میگیرند، سرانجامشان را هم در یک کاغذ زرورق به دوستان غربی شان هدیه میکنند. عدهای هم گریان و نالان که دوباره عزیزی، فخری از گلستان علم و معرفت چیده شد، آن هم چه ناجوانمردانه، و آن هم چه مظلومانه و در خاموشی، در هیاهوی منم منمهای افرادی که در کل عمرشان، افتخارشان فقط حرفهای روی لب بود و نمایشهایی برای دیده شدن، کم کم «غم» جای بقیۀ حسها را گرفت و شاید غم آخرین حسی است که به این زودیها رهایمان نمیکند.
غم فراق بزرگ مَردی از تاریخ این سرزمین، که نسلها باید بگذرد تا رشادتها و خلاقیتها و مدیریت جهادیاش نمایان شود. به مقتضای خیلی از مسائل، شاید نتوان از دریای وسیعش چیزی گفت، اما به اندازۀ عطشمان میتوان چشید.
**
صدای اذان حاجحسن بلند شد. از اینکه خدا یک پسر تپل و لپگلی بهشان عنایت کرده بود، سجدهٔ شکری گزارد. ۱۰ اردیبهشت ۱۳۴۰، زمانی که تازه درست یک ماه از فوت مرجع عالیقدر جهان شیعه، حاجآقا حسین بروجردی گذشته بود، محسن به دنیا آمد. فردای آن روز محسن را پیش حاجآقا غضنفری، امام جماعت محل بردند تا اذان در گوشش بگوید. چون سید بود و نفسشان حق بود، احترام خاصی در محل داشتند. اسم بچه را هم محسن گذاشتند. بروبیایی بود خانهٔ حاجحسن. اختر خانم هم از اینکه خدا چنین نعمتی در دامنش گذاشته بود، مسرور بود. ساعتها که نگاه به این غنچه میانداخت گل از گلش میشکفت. مهابادیها و زوارهایها راهبهراه یا میآمدند منزل به اختر خانم تبریک میگفتند، یا در محل و مسجد به حاجحسن قدم نورسیده را تبریک میگفتند
**
دوره دکتری را در پژوهشگاه علوم و فنون هستهای سازمان انرژی اتمی گذراند. من آن زمان مدتی به عنوان نماینده سازمان در مسکو بودم. بعد از اتمام ماموریت که برگشتم، فهمیدم محسن دوره دکتری را در سازمان قبول شده و میگذراند.
چون من هم عضو هیئت علمی پژوهشگاه بودم، دیگر محسن را راحتتر میشد زیارت کنم. به دلیل مسائل امنیتی، دیدن محسن خیلی سخت بود و باید از قبل هماهنگ میکردیم ولی دیگر سر کلاس با هماهنگی سرتیم حفاظت و استاد میرفتم و مینشستم، فقط به عشق اینکه محسن را ببینم و در کنارش ساعتی باشم. کاری به دنیا نداشت. از تمام آن ساعتها اگر دقیقهای صحبت میکردیم از احوالات خودش و مسائل غیر دنیایی صحبت میکرد. بعد از کلاس هم شروع میکردیم به صحبت کردن و احوال پرسی، از هر دری صحبت میکردیم.
**
یک روز به محسن گفتم: «محسن، اخبارت رو تو سایتهای اون طرفی خوندم. خیلی روی شما حساس شدن. به هرحال باید خیلی مراقب خودت باشی.»
خیلی راحت و با آرامش، برگشت و گفت: «غلامرضا جان، من سرم برای این کارها درد می کنه. من یه وظیفهای دارم درقبال نظام که جانم رو هم در طبق گذاشتم برای انجام اون. از هیچ تهدیدی هم نمیترسم. هرچه پیش آید خوش آید.»
**
به دلیل مسائل امنیتی، هیچ موقع سفر کربلا نرفت. همیشه آرزوی زیارت مرقد شش گوشه امام حسین (ع) در دلش موج میزد. بارها شده بود تصویری از حرم و کربلا دیده یا نوحهای شنیده بود اشک از چشمانش سرازیر میشد. بی غل و غش بود و اشکهایش به آسانی جاری میشد. هیچ سختش نبود که در کجا هست یا کسی همراهش هست. اگر دلش میشکست و پر میکشید، بی اختیار همان جا اشکهایش جاری میشد.
محافظها تعریف میکردند که در یک جلسهای که به استان خوزستان و اهواز ماموریت رفته بودند، بعد از اتمام جلسه گفته بودند که برویم مناطق زیارتی شلمچه. آن موقع سال شلمچه خلوت بود و زائر کمی داشت. دکتر پرسید که نزدیکترین نقطه به حرم اباعبدالله کدام طرف است. پشت خاکریزهای یادمان شلمچه را نشانش دادند که نزدیکترین نقطه به مرز شلمچه بود. دکتر جای دنجی را انتخاب کرد و شروع به نجوا کرد تا حدود یک ساعتی در همین حال به آه و ناله و زیارت نامه خوانی مشغول بود.
به روضه حضرت زهرا (س) هم بسیار علاقه مند بود. می گفت: «نقطه کانونی و قدرت شیعه در حضرت زهرا (س) است. کمال ولایت عالم هم با حضرت زهرا (س) است.
**
روایت خاطرات و زندگی شهید محسن فخریزاده، شهیدی که برای رشد درخت انقلاب، خالصانه و بی نام و نشان خون خود را ریخت از سوی انتشارات شهید کاظمی روانه بازار کتاب شده است.
انتهای پیام/