محسن چاوشی سال 94؛ صمیمیت حزنآلود یک صدا
به دوستم که کنار دستم نشسته بود گفتم چاوشی اسمش به اندازه این سریال کارکرد دارد. بعد که موسیقیهای «شهرزاد» را شنیدم و اشتیاق مردم را دیدم که منتظر مینشینند تا قسمتی از شهرزاد با آهنگی جدید از چاوشی بیاید مطمئنتر شدم که این صدا میتواند صدای سال من برای موسیقی باشد. آهنگهایی که یکییکی توانستهاند میان مردم جا باز کنند و با اندوهی که دارند خواسته یا ناخواسته حتی مسایلی اجتماعی و سیاسی را هم گوشزد کنند. این روزها چاوشی زیاد شنیده میشود. او با یک سریال توانسته به خانههای مردم برود. اگر پیشتر نسل من یا بعد من صدای چاوشی را میشنید این روزها صدای او را نسلهای مختلف یک خانه در کنار هم میشنوند. صدای او روی صحنههایی که فتحی خلق کرده بیشک تاثیر عمیقی بر مخاطبش میگذارد. در این روزهایی که «شهرزاد» پخش میشود میشنوم که میگویند چاوشی آهنگ جدیدی برای این سریال نخوانده؟ این دو یعنی سریال و چاوشی دوش به دوش هم دارند در کنار هم و منفک از هم عمل میکنند. اما به گمانم صدای چاوشی این امکان را دارد که خارج از فضای سریال هم شنیده شود و سریال این توان را ندارد. این از تفاوت مدیومهاست اما حتی اگر این تفاوت هم وجود نداشت چاوشی بیشتر شنیده میشد.
اول:
من موسیقی زیاد گوش میدهم اما هیچ وقت نتوانستم از موسیقی سر در بیاورم اما همیشه یک گوش کننده موسیقی بودهام که خیلی دموکرات عمل میکنم و از هر نوع موسیقیای گوش میکنم. یادم است آن وقتها که یک ضبط داشتم و فقط و فقط نوار بود برای به دست آوردن نوارهایی که میخواستم تلاش زیادی میکردم. برای شنیدن صدای قمرالملوک وزیری یازده نوار خام دادم و بالاخره هم نتوانستم صدای قمر را در آن سالها بشنوم. برای خریدن نوار هم باید کیلومترها تا شیراز میرفتم تا نوارهای به روز را بخرم. خیلی از آن زمان نمیگذرد. اواخر دهه هفتاد که تحولات اتفاق افتاده بود و بالاخره صداها کمی توانستند خودشان را نشان دهند. اما برای من نوار یک نوستالژی است. ضبط یک نوستالژی است. همین شیراز دو تا نوار فروشی کنار هم در پاساژ سینما بهمن داشت که یکی خوشاخلاق بود و یکی بداخلاق و طبیعتا من از آنکه خوشاخلاق بود نوارهایی که میخواستم تهیه میکردم. یکبار گذرم به نوار فروشی افتاد و یک کاست دیدم افغانی و به فروشنده گفتم این را میخواهم. بعد چشمم افتاد به یک کاست دیگر که بیژن کامکار خوانده بود. به فروشنده گفتم این را هم میخواهم. یک نگاهی به من کرد و گفت: این نوار کردی است. من هم نگاهش کردم و گفتم: من هم افغان نیستم.
این خاطره را نوشتم که بگویم موسیقی زیاد گوش میکنم از همان وقتی که نوار بود و تا حالا که همه چیزی در تلفنهای همراهمان خلاصه شده است. شاید باید این روزها این جمله را گفت که: این روزها همه محسن چاوشی گوش میکنند، شما چطور؟
دوم:
ذهن من عادتی عجیب برای خودش دارد. این عادت را سالهاست دارم. خیلی وقتها حس میکنم بعضی آدمها هیچ وقت وجود ندارند اما اثرات و کارهایشان حضور دارد. شاید این مساله تنها به آدمهای معروف خلاصه نشود و به آدمهای معمولی هم سرایت کند. مثلا عکس یک نفر را ببینم و با خودم بگویم این هرگز نمیتواند در این جهان زندگی کند. بعد با خودم میگویم پس این چهرهای که از او میبینم چیست و بعد است که جوابی پیدا نمیکنم. این مساله را تا جایی پیش میبرم که احساس ترس میکنم و فکر میکنم نکند در این جهان هیچکس زندگی نمیکند و من در جهانی بدون آدم زندگی میکنم. ترسهای آدمی کم نیستند. ترسهایی که گاه خود آدم برای خودش میسازد. این هم از همان ترسهاست که خیلی وقتها به سراغم میآید.
همین است که با همین عادت ذهنی است که به سراغ محسن چاوشی میروم. چاوشی هیچ وقت برای من وجود خارجی ندارد. فکر نمیکنم او هرگز در این جهان زیسته باشد. او فقط و فقط در آثاری که از او میشنوم خلاصه میشود. اما با این همه میخواهم عاد ذهنی خودم را نقض کنم و بگویم او با آثارش در این جهان زندگی میکند و نماینده عجیبی هم برای نسل ماست.
چند واژه در جمله بالا است که سالهاست با آن درگیریم. از نسل که حرف میزنیم همیشه برای همدورههای من خاطراتی مشخص دارد. این خاطرات مشخص ما را به هم نزدیک میکند. البته این خاصیت همنسل بودن است اما انگار آنهایی که در اواخر دهه پنجاه و نیمههای دهه شصت زندگیشان را شروع کردهاند با کلمه نسل آشنایی بیشتری دارند و با واژههایی چون نسل سوخته آشنایی بیشتری دارند. نسلی که هنوز سال زیادی از آن نگذشته پر است از نوستالژیهای عجیب و غریب و پر است از خاطراتی عجیبتر. این است که پای واژه عجیب هم به این نسل وارد میشود.
این نسل پر است از نوستالژیهای پیچیده و عجیب و غریب که هر چیزی که او را به گذشته میبرد غمگینش میکند. درست مساله در همین غمگینی است. همه اینها را نوشتم تا بگویم محسن چاوشی نماینده درستی از این نسل است. نسلی که کمتر شادی را درونی خودش دارد و با چاوشی همذاتپنداری عجیبی دارد. این است که صدای غمدار او توانسته تا حد زیادی روی این نسل اثر بگذارد. البته از ویژگیهای دیگری که صدای چاوشی دارد نمیتوان به راحتی گذشت اما آنچه در اولین برخورد با او متوجه میشوید صمیمیت حزنآلود این صدا است که اهمیت دارد. و از آنجا که این نسل همیشه به دنبال نمایندههایی برای خودشان میگردد در صدا این چاوشی است که حکمرانی میکند.
اما وقتی میگویم نمایندگی میکند معنی این را نمیدهد که به دنبال قهرمانیم برای این نسل. نسلی که با قهرمانها بزرگ شد و قهرمانپروری در وجودش نهادینه شد. اما این دلیل نمیشود این صدا قهرمان این نسل باشد اما اگر دردها و اندوه یک نسل را بخواهیم در یک صدا خلاصه کنیم آن صدای محسن چاوشی است.
سوم:
شاید باید نسل عوض شود و بسیاری اتفاقات اجتماعی رخ دهد تا ذائقه ما تغییر کند و غم و اندوه از این خاک رخت بربندد. فکر میکنم این مساله خیلی زمانبر است و با اما و اگرهای زیادی همراه است. نسلی که هنوز هم شادی را درونی خودش ندارد و حتی در شادترین ترانههایی که شنیده رگههایی از حزن هنوز وجود دارد. اما میتوان امیدوار بود که نسلی بیاید که این غم و اندوه را کنار بزند و شادتر با زندگیاش برخورد کند. خیلی وقتها پیش آمده که صدای محسن چاوشی را گوش دادهام که درد و غمهایم را بیشتر کنم. خیلیها این حس شبیه مرا دارند. اما حتی اگر نسل تغییر کند و شادی درونی جامعه شود میتوان از محسن چاوشی به عنوان نماینده نسلی نام برد که شادی را درونی خودش نداشت و با اندوههایش زندگی کرد.
* روزنامهنگار
انتهای پیام/