علی نصیریان: فروپاشی ایدئولوژیها انگیزهها را از بین برد/ ساعدی مردی بسیار نازنین بود که از بین رفت
بهگزارش گروه فرهنگی آنا، ویژهنامه نوروزی رورنامه فرهیختگان، به بهانه سریال «شهرزاد» گفتوگویی با علی نصیریان انجام داده است که آن را در ادامه میخوانید:
مخاطبان امروز «شهرزاد» که از بازی علی نصیریان در یکی از کلیدیترین نقشهای این سریال به وجد میآیند، چقدر او را میشناسند؟ آیا از نقش او در مهمترین تحولات تئاتر ایران باخبرند؟ آیا میدانند که او رفیق صمیمی غلامحسین ساعدی بوده؟ میدانند که با عباس جوانمرد به خانه سرکیسیان رفتوآمد داشته و همانجا، ناخودآگاه پایههای تئاتر ملی را روی هم میگذاشته است؟ به نظر نمیرسد که در بهترین حالت، مخاطبان جوان شهرزاد، نصیریان را جز به مدد بازی در چند فیلم مهم پس از انقلاب بهجا بیاورند. با این همه پشت تمام حرکات و سکنات او نهفقط بهعنوان یک بازیگر، بلکه بهعنوان یک هنرمند تقدیرشده در عرصههای مختلف، نوعی عمق و جلا وجود دارد که گویی از خاک صحنه آمده است و این یعنی هشت دهه زندگی در تئاتر که شاید بتوان گوشههایی از آن را در این گفتوگوی کوتاه از زبان خودش شنید:
میگویند بین هنرها رقابتی در جذب مخاطب ایجاد شده است که فرصت جولان به هنرهای اصیل و قدیمیتر را نمیدهد. مثلا تلویزیون آمده و تئاتر را مهار کرده، ماهواره نه بهعنوان یک گونه هنری بلکه بهعنوان یک رسانه گسترده، رقیب تلویزیون و سینما شده است و ... . شما هم که به نوعی در بسیاری از فعالیتهای نمایشی حضور داشتهاید، آیا به این تغییر و تحولات معتقدید؟
هرچه بخواهیم درباره چنین مسائلی قضاوت کنیم، کار دشوارتر میشود؛ اما در یک حرکت تاریخی، هرچه قدم به گذشته میگذارید، انگار وضع بهتر بوده است. بخشی از این اتفاق معلول همین همهگیر شدن رسانههای جمعی است که شما میگویید؛ تلویزیون آمده، ماهواره آمده اما قبل از اینها، هم وضع سینما بهتر بود و هم تئاتر. مثلا اگر دو دهه عقب بروید، سینمای ایران را زندهتر میبینید، آدم یک حرکتهایی در آنجا میدید که جلوه داشت، فیلمهای خوبی ساخته میشد، تئاتر در وضع بهتری بود؛ اما امروز نه! شرایط بهکل عوض شده است که میتواند علتهای مختلفی داشته باشد؛ یکی از آنها هم همین است که شما میگویید. البته منظورم از افت، صرفا کمی نیست؛ باورم این است که ما باید درباره کیفیت قضاوت کنیم که قضاوت سختی هم خواهد بود؛ چراکه وقتی حرف کیفیت میشود، علتها، یکی دو معلول ندارند. هنر ما از دریچه ساختوساز پیشرفت داشته است، مثلا نسلی از هنرمندان توانا تربیت شدهاند، یا بهعنوان مثال در حوزه سینما، امکانات اجرایی ترقی کردهاند، اما اینها محصول درستی نمیدهند؛ چرا که محدود شدهاند به یکسری سوژه ثابت. ممیزیها باعث شده است که محتوای آثار از موضوعاتی که دغدغه مردم است، فاصله بگیرد. مخاطب میآید و نمایش را میبیند اما حرف دلش نیست؛ دغدغهاش را اینجا پیدا نمیکند و دلسرد میشود، شما هم محدود میشوید به سوژههایی که از اما و اگرها و خطقرمزها گذشتهاند؛ یکسری سوژه تکراری که از فرط استفاده شدن نخنما شدهاند. هرچه به عقب برگردیم، میبینیم که قبلا دامنه انتخاب بیشتر بود، ولی الان نیست؛ جامعه هم که باید هنر را بشنود و بپذیرد، از آن دور میشود.
نسل شما هم بهنوعی چنین تجربهای در حوزه تئاتر داشته است. بسیاری از تئاتریهای دهههای 30 و 40 که درواقع همدورهایهای شما بودند، تئاتر را در شرایطی به مردم عرضه میکردند که خطقرمزهای زیادی وجود داشت.
میدانید، نمیتوانم بگویم که در دوره ما این چیزها نبود، اما به شکلی که امروز دیده میشود، حس نمیشد. شما به همین نسل نگاه کنید؛ اینها از ساعدی گرفته تا بیضایی و رادی، همگی در انتقاد از وضع موجود ید طولایی داشتند و این موضوع در نمایشنامههایشان دیده میشود. اما همین نمایشنامهها روی صحنه میرفت، مگر «چوببهدستهای ورزیل»، «آشغالدونی» و «عزاداران بیل» در همین دوره نوشته نشدند و به صحنه نرفتند؟ کجا؟ در تئاتر سنگلچ که آن زمان یک جای پرتافتاده و بیغوله بود. کنترل هم میشدیم اما نه به شکلی سازماندهیشده. آنقدر سرمان به کار خودمان گرم بود که همیشه وزیر فرهنگ وقت اعتراض میکرد به اینکه برای مملکت کار نمیکنید. اینطور بود که «تامارزوها»ی نویدی، درست وقتی که گوشت گران شده بود و مردم نسبت به آن ابراز نارضایتی کرده بودند آمد روی صحنه. درست است که جلویش را گرفتند اما سال بعد با همین آقای جوانمرد که کارگردانش بود و من هم در آن بازی میکردم، آوردیمش روی صحنه. آن زمان این فرصت برای نمایشنامهنویس بود که برود و مثل نویدی سوژهاش را از دل دغدغههای خیل کثیر روستاییان بیرون بکشد و نمایش بدهد. یا وقتی که میخواستم «درد دل آمیزیدالله» را بازی کنم باید میرفتم و از دل جمعیت جنوب شهر شخصیتهای داستان «محلل» هدایت را بیرون میکشیدم، باید نگاه به جامعه میکردم؛ چه من که بازیگرش بودم، چه جوانمرد که نمایشنامهاش را نوشته بود.
اتفاقا همین حضور شما در میان مردم و ارتباط با جامعه است که تئاتر را در آن زمان به یک ژانر هنری مهم تبدیل میکند؛ این نگاه اما متفاوت با نگاه امروز است که هنر را انتزاعی و در بهترین حالت برای مخاطبی اندک میبیند.
واقعیت این است که هنر بدون مخاطب وجود ندارد؛ وقتی که شما روی صندلیها تماشاچی نداشته باشید، نمایشی اتفاق نمیافتد. این حرفم به این معنی نیست که تئاتر سطح خودش را بیاورد پایین و به یک تفنن بدل شود؛ اتفاقا برعکس، تئاتر خوب تئاتری است که مردم را به طرف خود میکشد و با جذابیتهای پنهانش سعی میکند با مخاطب ارتباط برقرار کند. اگر این عنصر جذابیت را حذف کنید، تئاتر چه فرقی با سخنرانی دارد؟ چه فرقی میکند با مقالهای که به قصدی خاص در روزنامه نوشته میشود؟ غرضم این است که باید به مرحلهای رسید که هنر بتواند با خلاقیتی همراه شود که مخاطب گسترده و از همه اقشار داشته باشد، درست شبیه به موقعیتی که حافظ در میان علاقهمندانش دارد که عامی آن را میخواند و عالم هم از خواندن آن لذت میبرد.
آیا تاریخچه تئاتر در ایران، زمانی را به یاد میآورد که به چنین جایگاهی رسیده باشد؟
چطور به یاد نمیآورد؟ سنگلچ را در نظر بگیرید؛ چطور محلهای بود اینجا وقتی که سال 44 درهایش به روی مردم باز شد؟ خاطرم هست که اینجا برهوت بود، کسی به این منطقه رفتوآمد نمیکرد اما وقتی که سنگلچ شروع بهکار کرد، مردم آدرسش را پیدا کردند و کمکم جمعیتی شدند. یکوقتهایی اصلا حتی جا نداشتیم و مجبور بودند رزرو کنند. حالا نهفقط از تهران و دور و بر، که از شهرهای اطراف هم میآمدند؛ از قم مثلا یا از کرج و ورامین. ما برای همین مردم، تئاترهای سنگین هم داشتیم؛ مثل «لانه شغال» که کار من بود و اتفاقا خیلی خوب هم دیده شد. کار تختحوضی هم اگر در آن اوایل روی صحنه میبردیم، یک برداشت روشنفکرانه داشت؛ مثل «امیرارسلان» و «بنگاه تئاترال». این سنگلچ پر است از خاطره همین تئاترها، «چوببهدستهای ورزیل»، «بهترین بابای دنیا»، «خانه بیبزرگتر»، «دیکته و زاویه»، «افول» و ... . اینها کارهای کمی نبودند در زمان خودشان، چون هنوز هم ازشان حرف زده میشود. هنوز هم جزء خاطره خیلیها هستند.
البته آن دوره، دوره انگیزه هم بوده است؛ انگار هرچه جلوتر آمدهایم، انگیزهها در هنرمندان برای عبور از مسائل و مشکلاتی که همیشه پیشپایشان بوده کمتر و کمتر شده است؛ گروهی آثارشان را منزوی کردهاند و گروهی خودشان را. آن همه شور و حرارت برای تولید اثر هنری در نسل شما از کجا میآمد؟
بله، باانگیزه موافقم. آن زمانانگیزه زیاد بود، اما کمکم از بین رفت؛ حالا چرا، خودش دلایل زیادی دارد. بالاخره وقتی که خیلیها فروپاشی ایدئولوژیها را دیدند، سوی انگیزههایشان هم خاموش شد؛ اما وقتی که بود، میسوخت و روشنایی میداد. یادم هست که همیشه به ساعدی درمورد دیالوگهایش میگفتم؛ میگفتم که اینقدر سریع از اینها عبور نکن و بگذار پخته شوند. ساعدی درست مثل قصهها و نمایشنامههایش، یک روحیه روستایی داشت؛ مردی بسیار نازنین که عصرها میرفتم به دیدنش در خیابان دلگشا. آنجا مطب داشت با دو اتاق؛ یکی برای طبابت و یکی هم برای دیدن دوستانش و استراحت. مینشستیم و حرف میزدیم. میگفت «اصلا برایم مهم نیست که دیالوگهایم خوب باشند یا بد، میخواهم چیزی که توی دلم مانده را به مردم بگویم»؛ انگیزهای از این بالاتر؟ مدام در حال نوشتن بود، قصه مینوشت، مقاله مینوشت، مونوگرافی مینوشت، مینوشت، مینوشت و آخر سر هم به مهرجویی از فرانسه پیغام داده بود که بگذارند برگردم ایران و بروم در یک روستا کار طبابت کنم. از بین رفت، درست مثل همه آنهایی که رفتند و از بین رفتند.
در دهههای 30 و 40، شما با فعالیت در گروههای تئاتری پیشروی آن زمان، از خود یک چهره تئاتری مهم ساختید و امروز با بازی در سریال شهرزاد، به یک بازیگر کارکشته بدل شدهاید. فکر میکنید چرا بعد از انقلاب، دیگر مصرانه تئاتر را پیگیری نکردید تا جایی که شاید مخاطبان نسل امروز شما در سریال شهرزاد ندانند که علی نصیریان که بوده و چه خدماتی به تئاتر و سینمای ایران ارائه داده است؟
برای من، مساله این بود که دیگر بهعنوان یک کارگردان تئاتر شرایط کار کردن چندان برایم فراهم نبود؛ نه نمایشنامه خوبی به دستم میرسید و نه به لحاظ جسمی توان انجام این کار سنگین را داشتم. کار تئاتر اصلا شوخیبردار نیست؛ مسائل خودش را دارد، نیاز به زحمت دارد. برای پیدا کردن سالن، گرفتن مجوز، انتخاب بازیگر، انتخاب متن، باید برای همه اینها وقت بگذارید؛ گروه هم میخواهید. بعد از انقلاب دیگر گروهی نداشتم. اما یادتان نرود که برای من بازیگری همیشه مهم بود، چرا که در آن قسمت نمایش است که شما با مخاطب مواجه میشوید، یک ارتباط رودررو و مستقیم، همانی که گفتم ارزش هنر به آن وابسته است؛ ارتباط. وقتی هم به این سالها نگاه میکنم و بازخورد و جوابی را که از مردم به خاطر فعالیتهایم در سینما، تئاتر یا تلویزیون گرفتهام، میبینم، راضی میشوم. چون جواب آنها جواب بدی نبوده و این واکنش مثبت، اینکه احترامی و سلام و علیکی میبینی، امیدوارکننده است. پس ناراضی نیستم.
انتهای پیام/