گفتوگو با محسن چاوشی؛ صدای تمام کسانی که نتوانستهاند از پس خالی کردن خودشان بربیایند
بهگزارش گروه فرهنگی آنا متن این گفتوگو به شرح زیر است:
من اندوهم را فریاد میزنم
از محسن چاوشی سوالهای بیشماری میشود کرد؛ میشود سوالهایی از جنس پاپاراتزی کرد و او را به چالشهایی دعوت کرد که هنوز به آنها پاسخ نداده است. مثل همان چند مصاحبه قبلی که چرا کنسرت نمیگذارد و موزیکویدئو نمیسازد و... میشود از زاویهای دیگر روبهروی او نشست و از بچگی و نوجوانی و زندگی شخصیاش سوال کرد؛ از اینکه او حالا پدر است و حس پدر بودن چیست و اینطور سوالات بیبنیاد. اما من ترجیح دادم سوالاتم از این پدیده موسیقی دهه اخیر را خیلی پراکنده نپرسم. ناگفته پیداست که چاوشی به فضای رسانهای اعتقاد چندانی ندارد؛ غلط یا درست او به رسانهها خیلی اعتماد ندارد و این یعنی سختی کار یک مصاحبهکننده برای اینکه در مجالی اندک نهتنها یک مصاحبه را تر و تمیز از آب دربیاورد، بلکه از نقطه نظر صنفی بکوشد در مسیر اعتمادسازی برای خود و همصنفانش گام بردارد. جدا از این سویه، ترجیح میدادم با چاوشی بدون هیچگونه پیشفرضی گفتوگو کنم؛ حتی این فرض را کنار گذاشتم که بهواسطه مصاحبه نکردن ـ یا کم مصاحبه کردن ـ او در سالهای اخیر، حرفهای نگفته او در این سالها را واکاوی کنم؛ این شد که گفتوگو بیشتر بر اتفاقاتی که امسال برای او رخ داد متمرکز شد و البته کیست که نداند همین امسال هم کم اتفاقی برای چاوشی نبوده است. مبنای من برای گفتوگو شاید همین آخری باشد؛ او بدون تردید یکی از چهرههای سال 94 ایران است که ترانه را پلی کرد که دل میلیونها آدم را بلرزاند؛ آدمهایی که دلشان در کف خیابانهای این کشور کف دستشان است. این گفتوگو به واسطه حضور و پادرمیانی محسن بوالحسنی به فرجام رسید که از او ممنونم.
- سال 93 شما آلبوم «پاروی بیقایق» را منتشر کردید ولی بسیاری از طرفداران شما میگفتند انتظاراتشان را برآورده نکردهاید؛ اما سال 94 بهخصوص بعد از انتشار قطعات مربوط به سریال شهرزاد، محسن چاوشی یک بار دیگر مرزهای هواداری در موسیقی را درنوردید؛ به نظر میرسد برای جبران مافات سال 93 برنامه دقیقی داشتی؛ اینطور نیست؟
اجازه بدهید با نظر شما به استناد آمارها و نقدهایی که درباره «پاروی بیقایق» نوشته و منتشر شده مخالف باشم. اتفاقا آلبوم «پاروی بیقایق» به قول و استناد همین آمارها و گفتهها جزء آلبومهایی بود که خیلی مورد توجه قرار گرفت. البته مسلما حق دارید نظرتان را بگویید اما واقعا این آلبوم برای من و تا جایی که میدانم مخاطبانم مافات محسوب نمیشود. خود من یک اخلاقی دارم که بعد از انتشار یک آلبوم بهطور نسبی از آن کنده میشوم. یعنی اینطور نیست که شیفتهاش باشم و اتفاقا بیشتر از هر کسی به ضعفهایش فکر و سعی میکنم آن را در کار بعدیام مرتفع کنم. در واقع یک نوع تجربهگرایی همیشه با من هست که دوستانی که از نزدیک با من ارتباط دارند به این اخلاقم واقف هستند. زمانی که این آلبوم منتشر شد به استناد مجلات و نظرسنجیهای معتبر اتفاقا از جایگاه بسیار خوبی برخوردار شد. من همیشه سعی میکنم کاری را منتشر کنم که در وهله اول خودم از آن راضی باشم و حس کنم شکل نهایی آن کار به دست آمده است. فرقی هم نمیکند چه آلبوم باشد، چه قطعه آهنگهایی مستقل، چه تیتراژ. این موضوع برایم خیلی مهم است که از نظر کیفی کارهایم با هم متفاوت باشند و به تکرار نرسم. به همین دلیل هم باید مدام خودم را از همه نظر مجهز کنم و حداقل از خودم عقب نیفتم یا درجا نزنم.
- اما در مجموع و صرف نظر از کیفیت آثار، سر و صدایی که قطعات مربوط به سریال شهرزاد در جامعه بهپا کرد، به هیچوجه آلبوم پاروی بیقایق یا قطعاتی مثل «مینا» که امسال قبل از قطعات شهرزاد منتشر شد به پا نکرد؛ این یعنی یک جور پاسکاری بین یک سریال محبوب و یک خواننده محبوب، یک سینرژی؛ اینطوری بود؟
همیشه اینطور نیست که همه چیز طوری پیش برود که ما فکر میکنیم. در تمام زندگی اینطور است. به هر صورت هر کاری که منتشر میشود شرایط خودش را دارد و باید با توجه به شرایط انتشار و از طرفی تحلیل فنی با آن برخورد کرد. قطعه مینا هم مورد توجه خیلیها قرار گرفت. البته خب مسلما خیلیها هم آنچنان با آن ارتباط برقرار نکردند. این خیلی طبیعی است. درباره سریال شهرزاد هم باید بگویم که من وقتی دلم بخواهد و حس خوبی از یک همکاری داشته باشم آن همکاری را تا جایی که فکر کنم به نفع دو طرف است پیش میبرم. سختگیریهای خود را هم دارم و فکر میکنم طبیعی است و برای هر خوانندهای وجود دارد. با این حال از همکاری با پروژه شهرزاد همچنان حس و حال خوبی دارم و خوشحالم که قطعاتی که برای این سریال ساختم مورد توجه مردم هم قرار گرفت. شهرزاد تیم حرفهای دارد و همیشه کار کردن با یک تیم حرفهای به مراتب کمدردسرتر است و نتیجهاش هم بهتر.
- باز در بین قطعات شهرزاد، میشود گفت از قطعه «کجایی» جور دیگری استقبال شد؛ به فاصله کمی همهجا پر شد از صدای شما، روی کار کلیپهای مختلف ساخته شد، خیلیها با آن عاشقی کردند؛ خیلیها که چشمانتظار بودند با آن اشک ریختند و در کل داستانی شد ماجرای این «کجایی»؛ خودت فکر میکردی اینطوری شود؟
راستش را بخواهید نه به این شکل و شرایط. ولی مطمئن بودم که مورد توجه قرار میگیرد. آنقدر بازخوردهای نزدیکی از این کار به من رسید که دیگر متعجب شده بودم و از طرفی خوشحال و حتی شاید کمی گیج. شما نمیدانید چه کسانی با من تماس گرفتند و موفقیت این کار را تبریک گفتند. برایم خوشحالکننده بود و البته سخت. سخت به این دلیل که واقعا وقتی شرایط اینگونهای پیش میآید و به قول معروف یک کار «هیت» میشود، بعد از آن کمی کار کردن سخت میشود چون سطح توقع را خودتان بهعنوان یک آهنگساز و خواننده بالا بردهاید و مردم انتظار دارند که کار بعدی هم به همان شکل و شدت اتفاق بیفتد. اما خوشحالم که بعد از آن هم کاری مثل افسار گل کرد و مورد توجه قرار گرفت. «کجایی» یک اتفاق بود و شنیده شد. ولی هیچ هنرمندی دوست ندارد هیت شدن یک کار باعث شنیده نشدن یا کم شنیده شدن کارهای دیگرش شود.
- صرفنظر از اینکه شما خواننده قطعاتش باشی یا نباشی حدس میزدی سریال شهرزاد اینقدر در جامعه بگیرد؟
بله. همانطور که گفتم تیم بسیار حرفهای پشت این سریال وجود دارد که واقعا نوید یک سریال محبوب را میداد. خود من سریال را دنبال میکنم و دیدن چنین فیلمی برایم بسیار جذابیت دارد. سناریوی آن خیلی خوب و واقعی نوشته شده و بازیگران خیلی خوب از عهده نقشهایشان برآمدهاند. در کنار اینها دوستی من با محمد امامی باعث اعتماد و همدلی بیشتر من با این سریال شد و نتیجهاش را هم که خودتان دیدهاید و میبینید.
- شما که کمتر اهل مصاحبه و حشر و نشرهای معمول هنرمندان هستی؛ ولی از خلال آثارت میشود حدس زد رگههایی از علاقهمندی ملی، میهنی و مذهبی در تو وجود دارد؛ این حس تعلق میهنی، مذهبی از کجا آب میخورد؟
واقعیت این است که این یک اخلاق شخصی است که ترجیح میدهم به جای این حشر و نشرهایی که مد نظر شماست بیشتر روی کارم متمرکز باشم. وقت من بیشتر در استودیو میگذرد و مدام مشغول مطالعه روی ادبیات ایران هستم و شعر انتخاب میکنم. واقعا این کار از هر کار دیگری برایم جذابتر است. ترجیح میدهم به کاری که میکنم و چیزی که میخوانم اشراف داشته باشم تا وقتم را با چیزهای حاشیهای هدر بدهم. من هم یک نفر از افراد این جامعه هستم و طبیعی است که واکنشهایی مثل آدمهای دیگر داشته باشم. هر جا حس کردم چیزی من را در برگرفته و باید دربارهاش حرف بزنم، مسلما این کار را کردهام. اینکه از کجا آب میخورد هم بیشک از ریشههای هر آدمی است و من هم آدمی نیستم که ریشههایم را نادیده بگیرم، از آنها فرار کنم یا کتمانشان کنم.
- یکی دیگر از علاقهمندیهایت به نظر موسیقی دستگاهی ایران است؛ هر چند گفته بودی که موسیقی سنتی صرف کشش ندارد؛ اما از قبل و پیش از اینکه سینا سرلک چند قطعه با شما اجرا کند، این علاقه را در چند قطعه مثلا فکر کنم در «یه شاخه نیلوفر» نشان داده بودی. این علاقه چقدر واقعی است و چقدر تلاش کردی موسیقی سنتی را پی بگیری؟
اتفاقا خیلی خوب شد که این سوال را پیش کشیدید. بعضیها گویا علاقه دارند که حرفهای من را آنطور که خودشان دوست دارند تفسیر کنند. من فقط از نبود یا کمبود خلاقیت حرف زدم وگرنه هر کار بکر و اصیلی را که منتشر شود حتما گوش میکنم و فرقی هم ندارد که در چه ژانری باشد. ببینید من هم در وهله اول یک مخاطب موسیقی هستم که حق دارد از یک نوع موسیقی کمتر خوشش بیاید یا از یک نوع بیشتر. ولی تلاشم این است که از ظرفیتهایی استفاده کنم که هم به حال و هوا و حس شخصی و درونیام نزدیک باشد و هم حرف تازهای در خودش داشته باشد. هر جا که امکانش بوده و فکر کردم یک نوع موسیقی یا یک ساز خاص حال و هوای مناسبی به تنظیم کار میدهد از آن استفاده کردهام. این نکته را هم در نظر داشته باشید که آدمها در شرایط مختلف، زیستهای مختلفی را تجربه میکنند و طبیعی است که هر چه سن آدم بیشتر میشود کمکم تجربه و شناختش از محیط اطرافش هم بیشتر میشود. با این همه مهم کار کردن است. باید مستمر کار کرد و در این استمرار وسواس و منطق و مطالعه را فراموش نکرد. این حداقل چیزهایی است که برای آدم میماند.
- یک جایی به موضوع شعر و ادبیات و مطالعه کردن در این زمینه اشاره داشتید؛ به نظر یک دگردیسی اساسی در جهانبینی شعری شما هم در سالهای اخیر اتفاق افتاده؛ مثلا از شعرهای خیلی دمدستی و نزدیک به محاوره نوجوانان به سطحی از شعرهای قابل تحمل و آهستهآهسته به سمت شعرهای قابلتامل رسیدی؛ مشاور ادبی داری؟ خودت شعربازی؟ به کل چقدر ادبیاتی هستی؟
تلاش میکنم تجربه خودم را با مخاطبانم در میان بگذارم. از یکجا ماندن و رخوت بیزارم و ترجیح میدهم کارم را اینطور پیش ببرم. البته بدون پشتوانه نمیشود پیش رفت. این روزها تمرکز بیشتری روی ادبیات کردهام و از مطالعه تاریخ ادبیات ایران لذت میبرم. کتابهایی که قبلا خواندهام را دارم دوبارهخوانی میکنم. این روزها کار آلبوم «امیر بیگزند» تقریبا تمام شده و انشاءالله بعد از عید منتشر میشود و فرصتی دست داده تا وقتم را بیشتر به مطالعه بگذرانم. سعی میکنم چیزی از این کتابها یاد بگیرم. این یاد گرفتن همیشه برای من لذتبخش بوده است. چه با نتهای موسیقی، چه با کلمات. ادبیات را دوست دارم و خیلی وقتها ممکن است یک شعر ساعتها من را با خودش همراه کند. جهان موسیقی و شعر جهان خیرهکنندهای است که حاضر نیستم با هیچچیز عوضش کنم. شعرهای دم دستی را هم به قول شما بگذارید به حساب حرفهایی که گفتنش اینجا لزومی ندارد. با این وجود من همه اینها را لازم میدانم و فکر میکنم هنرمند باید همه اقشار جامعه را در نظر بگیرد و خیلی خودخواه نباشد. اگر غیر از این بود شاید فقط و فقط کارهایی ارائه میدادم که خودم دلم میخواهد ولی خب این کار هم آنچنان حرفهای نیست. با این حال سعی میکنم بین این دو موازنهای برقرار کنم.
- در فضای بیمکث رسانهای و اینترنتی و البته داوریهای بدون فکر و از روی هیجان (بهخصوص در شبکههای اجتماعی) که یا تایید صرف میکنند یا فحش میدهند، نقد درست و درمان در هیچ حوزهای پا نمیگیرد؛ به طریق اولی در موسیقی، شما این عارضه نقد نشدن درست و درمان را چطور جبران میکنی؟
سوال خوبی را مطرح کردید. متاسفانه به قول شما ما در کشورمان فضا و شرایط نقد و تحلیل درستی نداریم. یا اگر داریم اکثر اینها در حد حب و بغض باقی میماند و کمتر پیش میآید که چیزی از کسی بشنوید که به دردتان بخورد و به قول معروف حرف حساب باشد. البته تک و توک در این مدت اخیر چیزهایی خوانده یا شنیدهام که به زعم بنده بد نبوده و به قدر وسع از آن نقدها استفاده کردهام. با این وجود چارهای نیست سعی میکنم که از دوستان اندکی که اطرافم دارم و به انصاف و سوادشان باور دارم نظر بپرسم یا تحلیلها و نقدهایشان را بشنوم.
- من خیلی دوست ندارم وارد مسائل شخصی شما بشوم؛ ولی دوست دارم بدانم آن دردهایی که میگفتی برای آنها میخوانی چقدر خوب شده؟ چقدر اصلا قرار است خوب شود؟
درد همیشه هست دوست من. آدم هر چه بزرگتر میشود دردهایش هم بزرگتر میشود و آن دردهای قدیمی که ریشه کردهاند هم هستند. با این حال من با این دردها سرخوشی میکنم و آنها را موهبت خدا میدانم که اگر آدم بیدردی وجود داشته باشد فکر میکنم خیلی آدم بدبختی باید باشد. مهم این است که با دردهایت کیف کنی و اندوه و جای اندوهت را خوب بشناسی. من اندوهی که دارم را فریاد میزنم و شاید این اندوه مشترکی است که در ذات بشر نهفته است.
- خب حالا که میگویید سرخوشید، میشود از شما پرسید که چند امضا در طول این سالها به علاقهمندانتان دادهاید؟
واقعا خیلی کم. برایم جذابیتی ندارد این چیزها. پرم نمیکند. نمیتواند خلأهایم را پر کند. یک اتفاق عجیب و غریبی برای من افتاده که شاید شما یا هر کس دیگری به آن بخندد. همیشه به این فکر میکنم که آدمها انتخاب میشوند. در گذشته خیلی دور یک جایی همه آدمها کنار هم بودهاند. شما اسمش را بگذارید جایی شبیه به یک منبع انرژی که همه این آدمها را دور هم جمع کرده بود و در آن عالم لامکان و لازمان در کنار هم عشقبازی و کیف میکردند. ما برای فریاد کردن آن منبع نور و انرژی به این زمین آمدهایم. بعضی آدمها انتخاب میشوند که به دیگران عشق بدهند و این عشق را به دیگران منتقل کنند. برای من این عشق اینقدر زیاد است که دوست دارم آن را به همه انتقال بدهم. انتخاب شدم تا دست بگذارم روی نقطهای از روح آدمها که سالها درگیرش بودهاند، خودم درگیرش بودهام مثل تمام کسانی که نتوانستهاند از پس خالی کردن خودشان بربیایند. من صدای آنها شدم. شاید. خواستم با هم گریه کنیم، بخندیم، فکر کنیم و همینها همه ما را درنهایت به یک حال خوب برساند. من انتخاب شده بودم که این نقش را داشته باشم. این انرژی آنقدر در من زیاد است و آنقدر بینیازم از دیدهشدن و شهرت که شاید نتوانم با کلمات شما را به باور این بینیازی برسانم. این عشقِ عکس گرفتن و امضا دادن پرم نمیکند. من انرژیام را از جای دیگری میگیرم. این حال من است. هر کسی حال مشترکی دارد به آن میرسد و فاز هر کسی جایی با کسی گره میخورد. جایی که خیلی قویتر و بزرگتر از این چیزهای مادی و البته زودگذر و تمامشدنی است. باید چیزهای دیگری بگویم. چیزهایی که متوجه میشوم را باید انتقال بدهم. این خواسته درونی برای خود من هم ساده نیست و در وهله اول میطلبد که خودم را از قید و بندهای کوچکی مثل این عکس و امضاها و شهرتها رها کنم. باید از هر چیزی که من را در این چارچوب کوچک نگه دارد، فرار کنم.
انتهای پیام/