جانباز 19 ساله دفاع از حرم: حاضرم با ویلچر در سوریه کفش مدافعان را واکس بزنم
روح ا... بختیاری، جانباز قطع نخاعی دفاع از حرم حضرت زینب (س) متولد فروردین سال 1375 است. او زیر نظر پدری رشد کرده که معتقد است "اسلام و شیعه مرز ندارد" و از مجاهدان انقلابی افغانستان است.
به گزارش گروه رسانههای دیگر خبرگزاری آنا به نقل از خراسان، روح ا... شغل های مختلفی را تجربه کرده است. در سال 91 از گفت و گو های پدر و مادرش متوجه شد که در سوریه جنگی در گرفته است. می شنید که هدف دشمن، نابودی شیعه است. او که از دور شاهد شکل گیری تیپ فاطمیون بود، کم کم به فکر رفتن به سوریه افتاد. در آستانه بهار به منزلش رفتیم تا پای صحبت او که به تازگی متاهل شده و خانواده اش بنشینیم.
حاضرم پسرانم فدای حضرت زینب (س) بشوند
روح ا... از تصمیمش برای رفتن به سوریه می گوید: «سال 91 به پدر گفتم که می خواهم مدافع حرم بشوم و با مخالفت او مواجه شدم. اما با گفتن این حرف ها پدر را راضی کردم که می خواهم برای ناموسم، وطنم، خاکم و انسانیتم بجنگم و هیچ چیز را از شهادت بالاتر نمی دانم.»
مادر روح ا... هم می گوید: «از روزی که نبش قبر حجربن عدی توسط داعش را دیدم؛ از ترس اهانت داعش به حرم حضرت زینب (س) به همسرم گفتم حاضرم پسرانم فدای حضرت زینب (س) بشوند. با وجود این،هر زمان که روح ا... حرف از رفتن به سوریه می زد، بهانه هایی مثل سن کم، تحصیل و ازدواج را می آوردم.»
ثبت نام و اعزام به سوریه
اما ادامه داستان زندگی این جانباز مدافع حرم خواندنی است: پافشاری های روح ا... در مادر اثر نکرد. روزی روح ا... در حرم، به امام رضا (ع) گفت که تو غریبی و حضرت زینب (س) هم غریب است. کاری کن که مادرم راضی شود. ساعت 4 صبح روز بعد مادرش او را بیدار کرد و به رفتن او رضایت داد. اما دلیلش را نگفت. روح ا... به همراه 72 نفر دیگر که اغلب دهه شصتی و دهه هفتادی بودند، عازم سوریه شدند. آن ها می پرسیدند که چرا با این سن کم آمدی؟ و او به شوخی می گفت: دل بزرگی دارم. بعد از رسیدن به مقر شهر عتیبه بهشان گفتند که در فاصله 100 متری دشمن اند.
جانبازی در روز عید قربان
روح ا... از ماجرای جانبازی اش می گوید: در منطقه جنوب شرق حرم حضرت زینب (س)، درگیری و عملیات زیاد بود. شب با فرمانده صحبت کردم که می خواهم در عملیات فردا باشم. فرمانده با اصرار من قبول کرد. ساعت 4.5 صبح به ما بی سیم زدند تا برای رفتن به سمت خط مقدم آماده باشیم. وقتی رسیدیم، از یک کوچه ای صدای قناسه می آمد. احساس می کردم این کوچه مرا صدا می زند. به محض این که فرمانده سر کوچه رسید، گفت به عقب برگردید. دست چپش را زدند. تا خواستم به سمت پناهگاه بدوم، اولین تیر از بالای سرم رد شد و موهایم سوخت. یک تیر دیگر از بغل گوشم رد شد. تیر سوم به من اصابت کرد و ناگهان تمام بدنم سفت شد. اشهدم را خواندم. چشم هایم را بازکردم و دیدم فقط صدای گلوله می آید. بچه ها به عقب برگشته بودند. صداها را می شنیدم که فرمانده می گفت روح ا... شهید شده است و اگر جلو برویم، تلفات می دهیم. شهید محمد حکیمی گفت حتی اگر شهید شده باشد و من تکه تکه شوم، می روم و او را می آورم. بچه ها داد می زدند که روح ا... اگر زنده ای عکس العملی نشان بده تا ما بفهمیم. من فقط صداها را می شنیدم و می دانستم کسی برای نجات من می آید. فرمانده مان به ما گفته بود: خودتان، خودتان را نجات بدهید اما من متحیر بودم که چرا هیچ جای خونی در بدنم نیست و هیچ دردی حس نمی کنم اما نمی توانستم پاهایم را تکان بدهم و بلند شوم. بعد از حدود 40 دقیقه دیدم محمد حکیمی زیر رگبار گلوله تک تیراندازها دارد به سمت من می دود و با شهید حمید حسینی من را به عقب بردند.
از این که شهادت قسمتم نشد خجالت می کشیدم
روح ا... اولین ساعات بعد از اصابت گلوله را چنین روایت می کند: «بعدا به من گفتند تک تیرانداز دشمن یک زن چچنی بوده است. مدام حالم بدتر می شد. جای گلوله را حس نمی کردم. نمی دانستم چه اتفاقی برایم افتاده است. پاهایم ورم کرده بود و از دهانم خون می آمد. کم کم درد بدنم را که هر لحظه بیشتر می شد، فهمیدم و با مسکن خوابیدم. در بیمارستان تخصصی ارتش سوریه گفتند باید به ایران برگردم. قبلا به زیارت حرم حضرت زینب (س) رفته بودیم. قرار بود بعد از عملیات به زیارت حرم حضرت رقیه (س) برویم که قسمت نشد. توی هواپیما موقع بازگشت، به حضرت رقیه (س) سلام دادم. درتهران مرا به بیمارستان منتقل کردند. آنجا هم نگفتند که برای نخاعم چه اتفاقی افتاده است. توی بیمارستان از من پرسیدند که برای چه به سوریه رفتم؟ می گفتم برای حضرت زینب (س) رفتم. وقتی می خواستند به خانواده ام خبر بدهند از این که شهادت قسمتم نشده بود، خجالت می کشیدم.»
اوایل فقط گردنم تکان می خورد
روح ا... از نوع جانبازی اش می گوید: «وقتی من را به مشهد آوردند، فهمیدم گلوله به شانه راستم خورده و از کتف چپم خارج شده و نخاعم را سوزانده و قطع کرده است. اوایل فقط گردنم تکان می خورد اما الان دست هایم قدرت گرفتند و می توانم روی ویلچر بنشینم. به تازگی که به پزشک مراجعه کردم، دکتر با دیدن عکس ها تعجب کرد و گفت: جای نخاعت کاملا پر شده است. احتمال دارد تا دو یا سه سال دیگر بتوانی بلند شوی.» از روح ا... می پرسم که اگر بهبود پیدا کرد به سوریه برمی گردد؟ بلافاصله می گوید: «من حاضرم الان با همین ویلچر بروم و کفش های رزمندگان را واکس بزنم اما اجازه نمی دهند.»
ماجرای رضایت دادن مادر
روح ا... وقتی برگشت از مادرش پرسید که چطور راضی شد؟ مادرش برای ما از خواب جالبی که دیده می گوید از رویایی تأمل برانگیز که قلبش را نرم می کند، بعد از بیان خواب با جزئیات می گوید: «از روح ا... دل بریدم. با خودم گفتم روح ا... برای اهل بیت(ع) است و باید به سوریه برود.»
آیا مدافعان برای پول می جنگند؟
روح ا... می گوید: «متاسفانه برخی ها در ایران و افغانستان فکر می کنند که ما برای پول می جنگیم. برخی ما را مزدور خطاب می کنند. در حالی که ما نوکر ائمه(ع) ایم. پول اندکی هم که می گیریم، تبرک حضرت زینب (س) می دانیم. من زمانی که سالم بودم و استاد سنگ کار بودم، ماهیانه حداقل سه میلیون درآمد داشتم. نیازی به پول نداشتم. اگر مدافعان حرم در سوریه نجنگند، باید در مرز ایران و افغانستان و پاکستان با داعش بجنگیم. دشمن ما شیعه های افغانستان فقط آمریکا و اسرائیل است. مدافعان حرم مرز نمی شناسند.»
انتهای پیام/