نقدی بر کمتوجهی نظام آموزشی حوزه به آموزش عقاید
به گزارش گروه رسانههای دیگر خبرگزاری آنا، حامدآقاجانی در سایت حوزوی مباحثات با این مقدمه نوشت:
هیچ یک از دروس اصلی حوزه علمیه از ابتدای مقدمات تا پایان مقطع سطح، اختصاص به عقاید ندارد و همان چند درس عقاید نیز جزء دروسی جنبی محسوب میشوند و طلبهها برای گذراندن آن «واحد درسی» نیازی به شاگردی نزد اساتید را ندارند و با یک یا چند شب مطالعه قبل از امتحان، از پس نمره قبولی آن درسها برمیآیند. شرایط به گونهای است که گاه طلبهای ده تا پانزده سال در حوزه علمیه درس میخواند ولی الزامی به شرکت در هیچ کلاس مربوط به اصول عقاید ندارد. این در حالی است که ادبیات عرب، فقه و اصول فقه به طور بسیار مفصل در حوزه علمیه مورد توجه قرار میگیرد و تقریبا همه عمر تحصیلی طلبه حتی اگر تا ۲۵ سال به درازا بکشد، صرف فقه و اصول و علوم جانبی آن میشود.
چالش روانی مسئله
نهتنها پرداختن حوزه علمیه به اصول عقاید، اهمیت بسیاری دارد، بلکه خود حوزه علمیه باید احساس نیاز به آن را برای طلبههایی که شاید هنوز درگیر این نیاز نشدهاند، ایجاد کند. غالبا (نه همیشه) کسانی که وارد حوزه علمیه میشوند، در خانوادههایی متدین و مذهبی رشد یافتهاند و حوزه علمیه بیش از اینکه اعتقادات کودکی آنها نظیر اعتقاد به خداوند، علاقه و محبت آنها نسبت به پیامبر (ص) و ائمه اطهار و همچنین ایمان به امام زمان (عج) و روز قیامت را به چالش بکشد، انس و نزدیکی آنها را به این بدنه اعتقادی بیشتر میکند و علاوه بر این انس و ارتباط با این مجموعه باورها، بار سنگینی از معارف تخصصی حوزوی نظیر فقه اهل بیت (ع) را نیز بر پایه این اعتقادات سوار میکند.
وجود «شبهه»، از مدتها پیش مورد توجه حوزه علمیه و روحانیون بوده است و امروز به عنوان یک جریان بسیار زنده میتوان مشاهده کرد که مؤسساتی برای «پاسخ به شبهه» وجود دارد و کتابهای زیادی با این انگیزه نوشته و چاپ شده است و حتی حضور بسیاری از روحانیان در فضاهای جدید نظیر شبکههای ماهوارهای برونمرزی، شبکههای اجتماعی مجازی، دانشگاهها، و حتی ایستگاههای مترو، احتمالا در راستای چنین احساس نیازی بوده است |
به عنوان یک احتمال، میتوان چنین در نظر گرفت که فضای عمومی حوزه، دستکم در سالهای نخستین تحصیلی و مقطع مقدمات، نهتنها اعتقادات طلاب را به چالش نمیکشد، که حتی با بنا کردن حجم قابل توجهی از علوم حوزوی بر روی آن عقاید، طلاب را ناخواسته وادار به عدم تغییر میکند؛ زیرا وقتی چنین ساختمان سنگین و بزرگی بر روی بنیان آن عقاید بنا میشود، ده یا بیست سال بعد، هر گونه خدشهای به این اعتقادات میتواند منجر به فرو ریختن همه آن ساختمان بلند باشد؛ به همین سبب، پرداختن به اصول عقاید و تفکر مجدد درباره آنها به خاطر نگرانی از فروریختن همه هویت طلبه، امری بسیار نگرانکننده و دشوار خواهد بود. به بیان بهتر، در ابتدای جوانی که پرسش و تردید، هزینه کمتری برای یک طلبه جوان دارد، پرسشها به وجود نمیآیند؛ و زمانی که حوادث روزگار و دشواریهای زندگی و تعامل با تفکرات و اندیشههای دیگر، باعث ایجاد پرسش در اندیشههای بنیادین میشوند، دیگر مجال و فرصتی برای طرح آن سؤالها باقی نخواهد ماند.
آسیبها و خطرهای پیش رو
با این حال، پرسش و تردید، برای ورود به ذهن انسان اجازه نمیگیرد. طلبهای که پس از پانزده سال تحصیل در حوزه، به ناگاه در سانحه رانندگی، همزمان همسر و دو فرزند خردسالش را از دست میدهد و خود به مدت دو سال در کما میماند و پس از بازگشت، تازه متوجه تنهایی خود در دنیای جدید میشود، احتمالا طبیعی باشد اگر مجددا درباره مفهوم عدل خداوند، مفهوم قضا و قدر، حکمت نزول بلا، امتحانات الهی، گناه، معنای زندگی و بسیاری از مسائل دیگر، دوباره بیندیشد. و یا روحانی میانسالی که فرزند ارشدش دانشجوی رشته فلسفه غرب شده و یا جامعهشناسی میخواند و هر روز با پرسشهایی جدیدتر و بنیادیتر به خانه برمیگردد، خود را به ناگاه در مقابل انسانی میبیند که گرچه پاره تن اوست، ولی به کلی از دنیای دیگری سخن میگوید و چه بسا بدیهیترین اعتقادات پدر خود را اول الکلام میداند. برای یک روحانی نیز به سادگی پیش میآید که نمیتواند برای اثبات سخنش به فرزند خود، از آیات قرآن کریم یا روایات ائمه اطهار (ع) شاهد بیاورد؛ چرا که این منابع، برای فرزند او شاید اعتبار نداشته باشد.
و بسیاری از مردم نیز اگر پسزمینههای دینی و اعتقادی خود را کنار بگذارند، مشکل مشابهی را در گفتوگو با یک روحانی که همه عمر تحصیلیاش را صرف فقه و اصول کرده است، تجربه خواهند کرد. شهروندی که بدون در نظر گرفتن دلایل نقلی اسلامی، و بدون در نظر گرفتن اصول اعتقادی شیعه در سیاست، ولایت مطلقه فقیه را مساوی و یا دستکم در معرض تمایل به دیکتاتوری میپندازد و حال سؤال خود را از یک روحانی فقه و اصولخوانده میپرسد، بعید است پاسخش را بتوان در لمعه مرحوم شهید و یا عبارات مرحوم شیخ انصاری و یا مرحوم آخوند خراسانی یافت.
مردمی که روحانی امروز با آنها سر و کار دارد، دنیایی بسیار متفاوت با مردم بیست یا سی سال پیش دارند. حتی جوانانی که متدیناند، در مساجد و حسینیهها حضور دارند و همچنان پای منبر وعظ روحانیان مینشینند، به طور مستمر از صدا و سیمای نظام اسلامی گرفته تا شبکههای ماهوارهای، اینترنت، فیلمهای سینمایی و دانشگاههایشان پرسشهای جدید و دشوار دریافت میکنند؛ پرسشهایی که احتمالا بسیاری از طلاب حوزه علمیه در طول تحصیل خود و جوانیشان با آنها مواجه نبودهاند و اگر با خودمان روراست باشیم، پاسخ آن پرسشها را نمیدانند. و این پرسشهای بیپاسخ، به مرور انباشت میشوند و پس از مدتی، صاحبان خود را از پای درمیآورند.
سطح پرسشهای بسیاری از مردم که چه بسا همچنان امیدشان به حوزه علمیه و طلاب است، به چند شبهه و سؤال شیطنتآمیز، محدود نمیشود. بسیاری نیز در گیر و دار زندگی و گرفتاریهایی که متأسفانه هر روز بیشتر از دیروز میشود، معنای زندگیشان را به کلی گم میکنند. |
فروکاهش مشکل در تعبیر «پاسخ به شبهات»
وجود «شبهه»، از مدتها پیش مورد توجه حوزه علمیه و روحانیون بوده است و امروز به عنوان یک جریان بسیار زنده میتوان مشاهده کرد که مؤسساتی برای «پاسخ به شبهه» وجود دارد و کتابهای زیادی با این انگیزه نوشته و چاپ شده است و حتی حضور بسیاری از روحانیان در فضاهای جدید نظیر شبکههای ماهوارهای برونمرزی، شبکههای اجتماعی مجازی، دانشگاهها، و حتی ایستگاههای مترو، احتمالا در راستای چنین احساس نیازی بوده است.
ولی این رویکرد که بیشتر به «درمان سرپایی» در درمانگاهها میماند، تا به کجا قرار است ادامه پیدا کند؟ و آیا واقعا چنین احساس میشود که بدون کمک به یک انسان برای اصلاح کامل ساختار اعتقادیاش میتوان مشکلات فکری او را با پاسخ به «شبهات» ذهنی او پاسخ داد؟ آیا واقعا چنین تصور میشود که جوانی که درباره «عصمت» ائمه سؤال میکند، صرفا یک شبهه کوچک از طریق یک وبلاگ در اینترنت به او منتقل شده است؟ شاید ماجرا ابعاد گستردهای داشته باشد و شاید مشکل به این کوچکی نباشد که به نظر میآید.
سطح پرسشهای بسیاری از مردم که چه بسا همچنان امیدشان به حوزه علمیه و طلاب است، به چند شبهه و سؤال شیطنتآمیز، محدود نمیشود. بسیاری نیز در گیر و دار زندگی و گرفتاریهایی که متأسفانه هر روز بیشتر از دیروز میشود، معنای زندگیشان را به کلی گم میکنند. بعضی به کلی در وجود انبیای الهی و یا مفهوم امامت و پیامبری و اصل نیاز خود به دین و دینداری تردید میکنند و چندان دور از باور نیست که جوانی که تمام جوانیاش تحت فشار مالی و جنسی و عاطفی باشد و همچنان آینده تحصیلی و مالی روشنی در پیش روی خود نبیند، نتواند مانند روحانی فاضلی که با آرامش در کنار خانواده خود زندگی میکند و تحصیلات حوزویاش را ادامه میدهد، خداباور باشد و رساله عملیه مراجع تقلید را سرمه چشم کند و به بند بند آنها عمل نماید. پرسش چنین افرادی، دیگر چند شبهه تکراری که پاسخهای تکراری میطلبد نیست؛ چنین اشخاصی پاسخ قانعکنندهای حتی برای فلسفه خلقت خود میطلبند، دلیل قانعکنندهای میخواهند که خود را جلو قطار شهری نیندازند و یا برای امرار معاش، تن به خلاف شرع ندهند و اینکه اصلا آیا پس از مرگ، دنیای دیگری هست؟
ضعف اعتقادی و چالش «وحدت حوزه و دانشگاه»
از دیگر چالشهایی که به خاطر ضعف فعالیت علمی جریان اصلی حوزه در زمینه عقاید رخ میدهد، چالش ارتباط حوزه و دانشگاه است. در فرایندی که در طول چند دهه گذشته اتفاق افتاده و حوزه علمیه هر چه بیشتر به سمت دانشگاهی شدن پیش رفته است، یکی از رخدادهای ناخوشایند که جای تأمل بسیار دارد، ورود مبانی فکری تفکر مدرن به بافت فکری حوزه علمیه است.
روحانیانی که در ابتدا احتمالا با انگیزه تسلط پیدا کردن به مبانی علوم جدید و باز هم احتمالا به قصد «اسلامیسازی» علوم غربی وارد دنیای علم مدرن شدند، به مرور به شکلگیری فرایندی دامن زدند که امروز دیگر چندان در تسلط خود آنها نیست. صرف نظر از پیامدهای دیگری نظیر نفوذ مدرکگرایی به حوزه علمیه، نمرهمحور شدن ارزیابیهای طلاب و کمرنگ شدن سنتهایی نظیر مباحثه و پیشمطالعه در حوزه، که فعلا دغدغه این یادداشت نیستند، اتفاق مهم دیگری که رخ داد و امروز جزء مسائل مهم علمی حوزه محسوب میشود، ورود مبانی انسانشناختی و جهانشناختی مدرن به لایههای درونی ذهن پژوهشگران و طلاب حوزه علمیه بود. قضاوت درباره اینکه این تغییر، تغییری مثبت بود یا منفی، کار دشواری است و نمیتوان به راحتی آن را خوب یا بد دانست، ولی امری که قطعی است و به این یادداشت ارتباط پیدا میکند، درگیر شدن جهانبینی غربی و جهانبینی اسلامی در لایههای پنهان و درونی ذهن بسیاری از طلاب است.
طلابی که بخشی از عمر علمی خود را صرف علومی همچون جامعهشناسی، روانشناسی، فلسفه غرب، علوم سیاسی، علوم ارتباطات و یا حتی اقتصاد کردهاند، صرف نظر از اینکه از این مشکل فکری چگونه عبور کردهاند، دشواری چنین وضعیتی را به خوبی میفهمند و بر اساس مشاهده ناقص نویسنده این متن در طول حیات تحصیلی خود، حتی کسانی که توانستهاند این تنش درونی را حل کنند، بیش از اینکه جریان عمومی آموزش در حوزه علمیه کمکشان کرده باشد، مطالعات شخصی و تلاش انفرادی آنها توانسته است مشکل را مرتفع سازد.
این مشکل البته در میان فضلا و همچنین مدیران و برنامهریزان حوزه، شناخته شده است و جسته و گریخته در میان سخنان آنها شنیده میشود که توصیه میکنند طلاب جوان به هیچ وجه پیش از «استحکام بخشیدن به ساختار اعتقادی خود» وارد تحصیل علوم جدید و دانشگاهی نشوند؛ بیانی که به نحوی، مقصر چنین مشکلی را خود طلاب میداند و اینکه کمکاری آنها در محکم کردن زیرساختهای اعتقادیشان باعث بروز چنین مشکلاتی برای آنها میشود؛ ولی به نظر میرسد این قضاوت، کمی از انصاف به دور بوده و تنها شانههای نظام آموزشی حوزه را از زیر بار مسئولیت در قبال آموزش عقاید در حوزه میرهاند.
البته نباید نادیده گرفت که برای پرداختن به اعتقادات، علم کلام و همچنین فلسفه، نهادها و مؤسساتی نیز در حوزه وجود دارد و همچنین از میان علمای برجسته حوزه، کسانی نیز هستند که عمر خود را بیش از اینکه صرف فقه و اصول کنند، توان خود را وقف علوم اعتقادی کردهاند. ولی همچنان این پرسش باقی است که آیا نباید پرداختن به اصول اعتقادات، به جای مؤسسات تخصصی که ورود به آنها مستلزم پایان دوره مقدمات است، در عداد دروس اولیه حوزه قرار بگیرد و به همان میزان که به ادبیات عرب و فقه و اصول اهمیت داده میشود، این علوم نیز مورد توجه قرار گیرد؟
انتهای پیام/