قهرمان و قربانی در محاصره کفتارهای «علفزار»
گروه فرهنگ خبرگزاری آنا، ونوس بهنود ـ آیا گاهی برای رسیدن به عدالت باید به همه چیز پشت پا زد؟ «علفزار» یکی از فیلمهایی است که تلاش کرده با بیرون کشیدن لایههای مختلف زندگی، اندیشه و باور آدم ها، فضای سیاه و سفید رایج در فیلم های ایرانی را در هم شکند. در فیلمهای ایرانی، ما همواره یک سویه خوب و در مقابل آن یک سویه بد داریم که برای کشمکش این دو درگیر داستان میشویم. در نهایت خوب پیروز می شود و ما سربلند سالن سینما را ترک می کنیم. اما آیا این واقعیت زندگی است؟ سینمای ایران حداقل در یک دهه اخیر تلاش کرده به واقعیتها خود را نزدیکتر کند. آدم ها را در معذوریت و فشار و در دوراهی و حتی چند راهیها قرار دهد، مشکلاتشان را پیچیده و چند وجهی کند و شخصیتها را از آن دنیای فانتزی سیاه و سفید به بیرون بکشد.
در چنین فضایی ممکن است یک مادر خودخواه باشد، بهانه برای خیانت موجه شود و یا پشت پا زدن به عدالت به واسطه دستیابی به یک موقعیت شغلی به سادگی انجام شود. در دنیای واقعی آدمها نقشهای مختلفی را در شرایط مختلف ایفا میکنند. برای اشتباهات خود توجیه دارند و به سادگی میتوانند به یکدیگر آسیب بزنند. چنین تصویری در فیلم «علفزار» نه تنها در بین مردم عادی بلکه در بین گروهی از آدمهای جامعه که مسئولیتهای خطیری دارند ترسیم شده است.
فیلم سینمایی «علفزار» به کارگردانی کاظم دانشی است که سال گذشته در چهلمین جشنواره فیلم فجر توانست در چهار رشته بهترین صداگذاری، بهترین تدوین، بهترین نقش مکمل زن و بهترین فیلمنامه برنده شود. فیلمی که البته زمان اکران آن به دلایل مختلف با تاخیر مواجه شد.
این فیلم داستان رسیدگی به چند پرونده قضایی عجیب اما در عین حال باورپذیر است، تمامی افراد مرتبط با خود را مرتبا در مقام تصمیم گیری قرار میدهد. یک قاضی، یک بازپرس یا حتی شهردار شهر به همان اندازه در معرض انتخاب سره از ناسره است که یک چاقو کش یا یک زن معتاد و یا یک مادر بیپناه. داستان بر روی پروندههای قضایی و فضاهای رایج در بررسی چنین پروندههایی سوار است. «پژمان جمشیدی» که به واسطه این فیلم نامزد بهترین نقش مرد در جشنواره فجر شده، بازپرسی است که به دلایل شخصی(که در فیلم عیان نمیشود) به دنبال انتقال خود به تهران است. اما پرونده انتقالی موکول به قبول درخواست مافوقش است. دستوری برای سرپوش گذاشتن به پرونده پسر شهردار شهر و چشم بستن بر اتفاقات تلخی که رخ داده.
اما چرا افرادی که به نظر میرسد قربانیان این پرونده هستند، باید سکوت کنند؟ با این سکوت منافع چه کسی تامین میشود؟ علفزار با طرح برخی موضوعاتی که عموما در عرف رایج جامعه مسکوت و بی سر و صدا میماند یا بخشی از ماجراهایی که از ترس آبرو هیچگاه به دادگاه و شکایت کشیده نمیشود، به دنبال این است که صدای خفه قربانی را بیدار کند. عروس آقای شهردار به همراه خواهر خود و خواهر همسرش در ماجرای درگیری گرفتار اتفاقات تلخی میشوند که حتی مرور آن بدون ضجه و حمله عصبی امکان پذیر نیست. «سارا بهرامی» در سکانسی میگوید « حتی اگر جانیان مجازات شوند، همه اتفاقات را پسر بچه من دیده است برای این موضوع چه مجازاتی دارید و آیا بچه من میتواند آن صحنهها را فراموش کند؟»
هر چند در علفزار صحنههایی از کودک آزاری دیده میشود اما مگر به غیر از این است که در واقعیت مادر ممکن است سیلی به صورت بچهاش بخواباند یا پدری معتاد تمایلی به پذیرش مسئولیت دختر خود نداشته باشد؟
کاظم دانشی در این فیلم توانسته چند موضوع کلان را از بطن جامعه ایرانی بیرون بکشد. از جمله مداخله پشت پرده در بررسی پروندههای قضایی برای حفظ قدرت و جایگاه، زندگی انگل وار عدهای برای چسباندن خود به افراد قدرتمند جامعه و سکوت در مقابل بیعدالتی و جرایم آنها و رنگ عوض کردن در زمانی که اوضاع به نفعت نیست. در عین حال دانشی خواسته یا ناخواسته پرداخت قابل توجهی از بیپناهی زنان در جامعه دارد. مادران علفزار با چنگ و دندان برای نجات جان فرزندان خود یا گرفتن یک شناسنامه یا حتی انتقام از سختی که کشیده است تلاش میکنند. اغلب تنها و دست خالی هستند و چندان از سوی مردان اطراف خود حمایت نمیشوند.همان مادری که النگوی خود را به عنوان زیرمیزی پیشنهاد میدهد و واطف مادرانه به دنبال دور زدن قانون است تاوان رفتار غلط فرزندان و البته بی توجهی خود را میدهد.
«صدف اسپهبدی» که برنده جایزه بهترین نقش مکمل زن شده است در مقابل ادعای دروغین مرد معتادی که ۱۰ سال پیش او را صاحب فرزند کرده به بازپرس میگوید به بچه من شناسنامه بده تا مثل آدم زندگی کند و مثل من نباشد. دانشی فیلم خود را با یک تکانه تلخ آغاز کرده و با جریان نامشخصی از سرنوشت بازیگرها خاتمه میدهد. در طول فیلم، نقشها جانمایی باورپذیری دارند و گریم خوب بازیگران به ویژه صدف اسپهبدی و مائده طهماسبی به خوبی موجب شده تا داستان نه تنها بر اساس داستان واقعی بلکه روایت نزدیکی از واقعیت باشد.
مخاطبی که سالن سینما را ترک میکند به اینکه موضوعات آزاردهنده در فیلم آمده است اعتراضی ندارد. چرا که هر کدام از این مسائل در گوشه و کنار شنیده و دیده میشود. در علفزاری که جولانگاه گرگها و کفتارها است، بازپرسی تنها هم پیدا میشود که در قامت قهرمان، به قربانی اطمینان می دهد که پای پرونده میایستد.به نظر میرسد همسان سازی فیلنامهها با واقعیت جاری زندگی می تواند به سادگی به فتح بابی برای رویارویی جامعه با خود تبدیل شود. به سان آیینهای تا آدمها با خود مواجه شوند و چه بسا با پرداخت خوب بتوان از سطح آسیبها و غفلتهای جامعه نیز بکاهد.
انتهای پیام/۴۱۰۴/
انتهای پیام/