دیده بان پیشرفت علم، فناوری و نوآوری

هنگامه قاضیانی: من بودم و یک دوربین و قصه‌ای که عاشقانه بود!

هنگامه قاضیانی وقتی برای نخستین‌بار در سال ٨٦ و برای فیلم «به همین سادگی»سیمرغ گرفت در صحبت‌هایش تاکید کرد که نسبت به دیگر بازیگران حاضر در جشنواره «ناشناخته» است. قاضیانی که در طول این سال‌ها همواره نقش «زن ایرانی» را بازی کرده است چهار سال بعد و در سال ١٣٩٠ هم برای فیلم «روزهای زندگی» برنده سیمرغ بلورین بهترین بازیگر جشنواره فجر شد.
کد خبر : 64974

به گزارش گروه رسانه‌های دیگر خبرگزاری آنا به نقل از اعتماد، او بی‌تردید پس از ستارگان زن در دهه‌های ٦٠ و ٧٠ بیش از هر بازیگر زن ایرانی توانسته است شمایلی از زن ایرانی در آثارش به نمایش بگذارد. او در سی و چهارمین جشنواره فیلم فجر با فیلم «دلبری» در جشنواره امسال نیز حضور دارد. بسیاری عقیده دارند قاضیانی در این فیلم یکی از بهترین بازی‌های امسال جشنواره فجر را ارایه داده است.



شما خیلی گزیده کار هستید اما در یکی، دو سال اخیر شما را زیاد در سینما می‌بینیم. فیلمنامه‌ها بهتر شده‌اند یا شما بیشتر حوصله دارید؟
خب واقعیت این است که بیشتر در این یکی، دو سال اخیر است که این اتفاق افتاده که من در یک سال دو فیلم داشته‌ام. به نظرم بیشتر شانس بوده که دو متن خوب به من پیشنهاد شد. قبل از «دلبری» هم من «پدر آن دیگری» را کار کرده بودم که خیلی کار سخت و سنگینی بود. وقتی متن «دلبری» به من پیشنهاد شد آقایان اشکذری و رضوی گفتند اگر شما بازی نکنید فیلم را نمی‌سازیم.
چرا پیشنهاد بازی در «دلبری» را همان اول نپذیرفتید؟
خیلی خسته بودم. و البته ترسیدم. آدم باید صادق باشد! از یک طرف خستگی نقش مریم را از «پدر آن دیگری» داشتم و از طرف دیگر وقتی فیلمنامه «دلبری» را خواندم، متوجه شدم فقط خودم هستم، بازیگر دیگری نیست، هیچ دم و بازدمی به عنوان یک نیروی انسانی وجود ندارد که بتواند به من نیرویی بدهد. دیدم من هستم و یک دوربین و قصه‌ای که به نظر خودم کاملا عاشقانه بود. چون فقط عشق می‌توانست زن قصه «دلبری» را نگه دارد. دچار هراس شدم. تا اینکه وارد مذاکره شدم و گفتم این کار را بازی نمی‌کنم! نگران بودم، چون کار زیادی از آقای اشکذری ندیده بودم. متن هم متنی بود که هراس ایجاد می‌کرد. اما وقتی آقای اشکذری را دیدم و صحبت کردیم، من به لحاظ مالی به توافق نرسیدم و گفتم کار نمی‌کنم.
و چه شد که پذیرفتید؟
آقای رضوی و اشکذری گفتند ما بودجه زیادی برای این کار نداریم، چون می‌دانیم این کار امکان دارد فروشی نداشته باشد. سر همین مسائل کمی بین ما فاصله افتاد تا روز بعدش که دیگر زبان من واقعا بسته شد و با همه‌چیز کنار آمدم. واقعا فرصت نداشتم. حتی دورخوانی هم نداشتم. هیچی نداشتم. یعنی «پدر آن دیگری» تمام شد و سه روز بعد من جلوی دوربین «دلبری» بودم.
خب واقعا بدون پارتنر کار کردن، ترسناک است. هیچ کمکی برای ایجاد حس در رسیدن به نقش داشتید؟
در این کار یک حسن بزرگ وجود داشت و آن هم نکته‌ای است که من خودم همیشه سر کارهایم دارم، اینکه از شروع کار با همه رفیق می‌شوم. سعی می‌کنم همه را دوست داشته باشم و با همه دوستی کنم و این باعث می‌شود که سر همه فیلم‌ها به من کمک شود. سر این فیلم، به خصوص چون سر یک لوکیشن بودیم و در یک فضای محدود بودیم طبیعتا باز این نیروی دوستی و کمک‌کننده باید بیشتر می‌بود. اما آنقدر گروه محترم و آرام و خوبی برای من چیده شده بود که نمی‌توانم بگویم موثر نبودند. چون همه ملاحظه من را می‌کردند. همه فضای روحی طوبی را پیدا کرده بودند. من سر این کار مدام قند خونم می‌افتاد و یک‌بار سر همان صحنه‌ای که موقع حرف زدن با تلفن می‌افتم واقعا افتادم و ١٢ ثانیه هیچ علایم حیاتی نداشتم! یا خون دماغ شدم، خون بالا آوردم. شاید باورتان نشود اما بچه‌های گروه فیلمبرداری برای من میوه پوست می‌گرفتند، انار دان می‌کردند، مثلا آشپز آنجا برایم حلوا درست می‌کرد. طوری شده بود که انگار همه عزاداری پنهان طوبی را که بسیار محترمانه بود، جدی گرفته و باورش کرده بودند. من گاهی اوقات فکر می‌کردم یک‌سری ارواح که تحت عنوان فیلمبرداری وعوامل صحنه هستند دور من هستند و من باز همچنان تنهایم. اما اینها دارند به من کمک می‌کنند. خیلی فضای آرامی داشتیم.
٨٠ درصد فیلم شما هستید و دوربین. این ترس را نداشتید که ممکن است تماشاگر خسته شود؟
چرا! این ترس را همین الان هم دارم! با اینکه بازخوردهای خوبی گرفته‌ام اما باز هم ترس دارد. استاد انتظامی یک حرفی را همیشه می‌زد. می‌گفت: روزی که دیدی در بازیگری نمی‌ترسی آن روز بدان که تمام شده‌ای! یعنی این هراس چیزی است که فکر می‌کنم خیلی برایم لازم است. به نظرم این حساسیت باعث می‌شود که همه‌چیز را بیشتر مراقبت کنم.
شاید بشود این را پیش‌بینی کرد که بخش زیادی از منتقدان تحت تاثیر بازی شما از فیلم خوش‌شان بیاید و بخش عمده‌ای مخاطبان عام هم شاید در این فیلم با شما گریه کنند!
ما نمی‌خواستیم گریه کنند ولی گویا این اتفاق می‌افتد. تلاش من این بود و فکر می‌کنم تلاش فیلمنامه هم این بود که مخاطبان را بمباران احساسی نکنیم. اگر دقت کنید طوبی به عنوان یک آدم عزادار زیاد گریه نمی‌کند. مدام آبروداری می‌کند. قرار است دو ساعت دیگر با بچه‌ها روبه‌رو شود و اینکه باید به این سه بچه قدرت بدهد را به خودش یادآوری و سعی می‌کند قوی باشد. این سخت‌ترین نکته بازی من بود. اینکه تو عشقت را از دست دادی و حالا مانده‌ای با یک بچه هفت ساله و دو بچه دم بلوغ، شب عروسی امیرحسین هم هست. و بخش دیگرش هم این است که میثم دیگر تمام شد. ٢٨ سال من به عنوان طوبی با مریضی‌اش کنار آمده‌ام. وقتی هم انرژی مضاعف می‌گذاری بیشتر ضربه می‌خوری. ٢٨ سال کنار این مردی که در بستر بیماری است دوام آوردی و بعد تو ناگهان او را از دست می‌دهی. تحلیل من این بود که نباید غم را القا کنم. باید اندوه را القا کنم چون اندوه یک پیشینه دارد و با غم فرق دارد.
طوبی خیلی آدم محترمی است. با همه محترمانه صحبت می‌کند. با منشی دکتری که دارد سنگ قلابش می‌کند، با راننده آمبولانسی که دیر کرده. این محترمانه بودن در فیلمنامه بود یا بازی شما به نقش اضافه کرد؟
این محترمانه بودن در فیلمنامه بود منتها آن را از آن خودم کردم. با خودم فکر می‌کردم وقتی مرد یک خانه تمام قدرتش را از دست داده و به قول آتیلا پسیانی مثل شیر خفته آنجا خوابیده، شرایط خاصی است. من فکر می‌کردم طوبی منشی را در رفتارش دارد که می‌خواهد آگاهانه احترام را در خانه حفظ کند. چون درست است که مرد دارد اما مردی وجود ندارد. چون این مرد در این سال‌های آخر قطع نخاع شده و در سکوت است. این احترام را سعی می‌کردم در حرف‌هایم با بچه‌ها هم داشته باشم. همیشه از خودم می‌پرسیدم چرا طوبی اینقدر احترام دارد که کیک را برای طوبی می‌آورند تا ببیند؟ چرا می‌گویند حتی یک ساعت هم که شده طوبی را به مراسم بیاورید؟ احساس کردم طوبی یک منِش شخصیتی دارد که خودش باعث شده تا احترامش نگه داشته شود.
یعنی شما این احترام را مضاعف کردید؟
بله! حس کردم این امضای طوبیست.
خب این مشخص بود. و این مدیریت کردن مادرانه از راه دور... این را از زندگی شخصی گرفتید؟
اصلا همین است! این ویژگی را همیشه دارم. از صبح که بیدار می‌شوم آن را دارم. این دغدغه‌های مادری را حتی نه برای بچه‌ای که خودم او را به دنیا آورده‌ام، برای همه دارم، روحیه‌ام این است. روحیه‌ای دارم که برای همه‌چیز دغدغه دارم. این در زندگی‌ام یک مبناست. نزدیکانم فکر می‌کنند اگر من مادر هم نمی‌شدم باز همین‌طور بودم. همیشه نگران آدم‌ها بودم. نگران اطرافم بودم. نگرانی طوبی هم از همین جنس بود.
یعنی طوبی در خانه حضور داشت با شوهری که در رختخواب افتاده است. اما در مهمانی هم حضور داشت و مراقب بود که بچه‌هایش خرابکاری نکنند، حتی مراقب داماد هم بود که شرایط خوبی در شب عروسی داشته باشد...
حتی نگرانی‌های طوبی را وقتی امیرحسین می‌آید و در حالی که در خانه یک مُرده دارد هم می‌‌بینید. به امیرحسین می‌گوید «اون دختر چه گناهی داره! امشب رو خراب نکن». شخصیت‌پردازی این زن خیلی قوی بود. زنی که به همه‌چیز فکر می‌کند، غصه همه را می‌خورد، به آسیب دیدن همه فکر می‌کند که مبادا دلی رنجیده شود. نگران بچه‌هاست که نیایند و پدر مُرده را ببینند، اما نگران زن امیر حسین هم هست که نسبت خونی هم با او ندارد.
می‌خواهم بپرسم این ظرافت‌های شخصیتی در فیلمنامه و تحت تاثیرکارگردان فیلم بود یا خودتان شخصیت طوبی را کارگردانی کردید؟
چیز خیلی خوبی که وجود داشت هوشمندی آقای اشکذری بود. وقتی موقع قرارداد گفتم این دستمزد خیلی کم است گفتند نمی‌توانیم بیش از این هزینه کنیم، خب آقای اشکذری را هم می‌شناختم و می‌دانستم کسی نیست که سکه بزند. بعد از این ماجرا آقای اشکذری جلوی من نشست، چشم‌هاش پر از اشک شد و به من گفت: - و این اشک‌ها واقعی بود – اشکالی ندارد، ولی اگر شما بازی نکنید فیلم را نمی‌سازیم. گفتم چرا نسازید، با فلانی کار کنید! گفت طوبی را کسی غیر از هنگامه قاضیانی نمی‌تواند بازی کند تا آن مولفه‌هایی را که لازم دارد به نقش بدهد. هوشمند بود. انگار می‌دانست که من احتمالا از پس خصوصیت‌های شخصیت طوبی برمی‌آیم. می‌گفت وقتی داشتم فیلمنامه را می‌نوشتم از صفحه ١٠ به بعد شما جلوی چشمم آمدید. برای همین طوری شده بود که مثلا می‌گفتم این جمله گل‌درشت است نمی‌توانم این را بگویم و می‌توانم جمله را از آن خودم کنم؟! با حفظ ساختار ادبی این کار را می‌کردم، یا چیزهایی از این دست که من نظر خودم را می‌دادم و موافقت هم می‌کردند. تعامل زیبایی بین ما انجام شد. آن هم با کوتاه‌ترین حرف‌ها.
این فیلم پلان‌های طولانی داشت و خب این به تداوم حس کمک می‌کرد...
اما از طرف دیگر ما گاهی هشت برداشت هم داشتیم. سر همان یک تلفن زدن ساده. یکی از همان جاهایی که من دیگر از حال رفتم، هیچ خونی نداشتم دیگر؛ هیچی نداشتم. و چون عادت هم ندارم برایم قطره بریزند، تمام گریه‌هایم مال خودم است، بغض‌هایم مال خودم است...
همین را می‌گویم. در کات‌های مختلف ما گاهی تغییر در گریم را می‌دیدیم اما حس تغییری نمی‌کرد انگار نه انگار که کات خورده بود. گریم مشکل داشت اما راکورد بازی حفظ شده بود.
خب خدا را شکر! برای همین است که من بعد از ٢٠ سال کارم به دکتر روانپزشک کشید. خوابم کم بود. به خانه که می‌آمدم دیگر از روز هفتم یا هشتم طوبی در خانه من بود. این طور نبود که بگویم خب من الان به خانه خودم آمده‌ام و در را به روی شخصیت طوبی ببندم. نمی‌توانستم این کار را کنم. چون اگر در خانه را به روی طوبی می‌بستم این راکورد بازی حفظ نمی‌شد.
از بازی در فیلم «برادرم خسرو» و نقش «میترا» بگویید.
«برادرم خسرو» واقعا تجربه خوبی بود. یکی از خبرهای خوش را از زبان آقای خرقه‌پوش شنیدم و خوشحال شدم. وقتی رفته ‌بودم استودیو برای صداگذاری گفت که خیلی بازی دقیقی از من دیده است. و می‌گفت چقدر خوب شد که تو انتخاب شدی و نقشی که به نسبت بازی شهاب حسینی و ناصر هاشمی چندان حضور پررنگی ندارد، اگر نمی‌توانست تعادل را حفظ کند همه فیلم خراب می‌شد. مثل اینکه خوب از کار در آمده است.
سخت هم بود؟
بله! با شخصیت میترا هم خیلی بدبختی کشیدم. خب شخصیت دوقطبی وجود دارد که به خانه من آورده می‌شود، من باز داستان داشتم! بعدها آقای هاشمی به من گفتند چقدر سخت بوده است. چون هر روز تا من به خانه برسم به پهنای صورتم برای خسرو اشک می‌ریختم. قصه‌اش را دوست داشتم. احسان بیگلری خیلی آدم محترمی است و در تمام روزهایی که درگیر فیلم بودم آقای بیگلری فضای جدیدی از سینما را به من نشان داد.



انتهای پیام/

ارسال نظر
قالیشویی ادیب