ورشکستگی واقعی آمریکا در کارزار افغانستان
به گزارش گروه جهان خبرگزاری آنا، در ادامه تحولات کشور افغانستان و در میان انبوهی از تحلیلهای گوناگون یک تحلیل بیش از همه، نظر کارشناسان و تحلیلگران این حوزه را به خود جلب کرد و آن هم "هنری کیسینجر" سیاستمدار و استراتژیست معروف آمریکای بوده که در سالهای پس از جنگ جهانی دوم اکثر اقدامات عملی صورت گرفته در صحنه واقعی سیاست ایالات متحده برپایه نظریات این شخص شکلگرفته است.
در این نوشتار تلاش داریم با بررسی و واکاوی بیشتر نظر این کارشناس ارشد سیاسی به ابعاد پشت پرده و واقعی دلایل خروج آمریکا از کشور افغانستان پس از 20 سال اشغالگری پرداخته تا ضمن روشن شدن بیشتر ابعاد آن به این نکته معطوف باشیم که کارگزار و طراح این حمله چطور به ابعاد این شکست اعتراف میکند.
این یادداشت در نشریه اکونومیک که یکی از معتبرترین نشریات ارائهکننده تحلیلهای سیاسی است همزمان با آخرین روز مهلت طالبان به آمریکا برای خروج از خاک این کشور منتشر شد. که بهنوعی اعتراف به شکست در حوزه نظامی و سیاسی در این برهه زمانی بسیار تأملبرانگیز است.
در آغاز این نوشتار اشاره به این نکته که " تشکیل دموکراسی مدرن در افغانستان در نهایت، تبدیل به تلاشهای ضد شورشی تنها برای زنده ماندن سربازان خود شد" در واقع اشاره مستقیم به هدف اولیه لشکرکشی ایالات متحده برای احیاء دموکراسی لیبرال و تشکیل دولتی با آن ویژگیها در این کشور دارد، که تنها در بُعد سیاسی به تشکیل دولتهای وابسته، ضعیف و غیر مردمی پس 20 سال در افغانستان منجر شد.
این دولتها هیچ گاه نتوانستهاند به برپایی یک نظام دموکراتیک مبتنی بر رأی مردم شکل بگیرند و نه منافع آنان را در ابعاد مختلف داخلی و بینالمللی تحقق بخشند، این وضع تا جای پیش رفت که مردم افغانستان برای رهای از دست وضعیت موجود مجدداً پناه به گروهی بردند که یکی از علل حضور ایالات متحده در این کشور ساقط کردن طالبان معرفیشده بود.
همچنین در بُعد نظامی نیز پس از سالها حضور مستقیم با چند هزار نیروی نظامی و تشکیل پادگانهای بزرگ، حتی به تربیت ارتشی قدرتمند و ورزیده افغان نینجامید. که اثر این حضور به جزء مراقبت محدوده از سربازان خود و همچنین کنترل برخی از بینظمیهای شهری، نتوانست اتفاق دیگری را در تأمین امنیت رقم بزند.
نمونه عدم تأمین امنیت آن نیز میتوان به حضور بدون معارض طالبان در فتح شهر به شهر و همچنین حضور گروه تروریستی داعش در بخشهای از خاک افغانستان بهعنوان نیروی ضد دولت و مردم اشاره کرد.
در بخش دیگری به این موضوع پرداختهشده که تصرف افغانستان توسط طالبان منجر به " تمرکز نگرانی برای سربازان و متحدان آمریکایی شده و برای خروج آنها باید عجله کرد "، این درحالی است که سئوال جدی از کیسینجر این است که آیا حضور 20 ساله و اشغال گونه این کشور برای مردم بیدفاع و مظلوم افغانستان غیر از گسترش نا امنی در سراسر این کشور گسترش افراطیگری، حضور پررنگتر تروریستهای خارجی مثل داعش در بخشهای از این کشور و عدم ثبات و آرامش ثمری داشته است؟ {که حال نگران تفنگداران خود هستید؟! }
همچنین وی برای رسانهها و نخبگان این کشور ژست انتقاد از سیاستهای دولت را گرفته و بهجای تبیین بیشتر موضوع، چالش اصلی را عدم تسلط کامل بر افغانستان قرار داده که نشان از خوی استعمارگرایانه حتی پس از قبول و اعتراف شکست را دارد.
حضور آمریکا در افغانستان نه تنها باعث منزوی و از بین رفتن طالبان نشد بلکه باعث شد در طی این سالها آنها با فراگیری دروس مختلف و مشق اصول حکومتداری در کشورهای همسایه، خود را برای شروعی پرقدرت پس از سالها دوری از حکومت آماده کنند.
همچنین در این برهه زمانی بسیاری از مردمی که مخالف مشی طالبان بودند وقتی شیوه جدید آنها را دیدند نه تنها به مقابله با آنها نپرداختن بلکه با همراهی تمام و به سرعت باعث گسترش قدرت آنها در سراسر افغانستان شدند. این امر نیز نمونه دیگر از شکست اهداف و سیاستهای ایالات متحده برای ساقط کردن طالبان بود.
کیسینجر معتقداست، از دیگر علل شکست آمریکا، " عدم توجه به ویژگیهای سیاسی و اجتماعی در کشور افغانستان بوده " چراکه آنان هیچ گاه کشوری مدرن با شاخصههای دموکراتیک نبوده و همچنین ماهیت جغرافیایی، قومی- قبیلهای و مذهبی حاکم بر مردم این کشور، باعث عدم شناخت دقیق محیط اجتماعی توسط سیاست مداران و تفنگداران آمریکایی و همچنین عدم بوجود آمدن دولتی مقتدر برای اداره امور کشوری با این همه ذخایر طبیعی و همچنین ارزشهای ملی شده است.
سئوال اصلی در این بحث این است که شما دولتهای مستکبر دست از سر ملتهای مظلوم و بیدفاع بردارید و ببینید آنان چگونه با اتکا به توان و ظرفیتهای داخلی، ملی و بومی خود کشورشان را اداره میکنند.
یکی دیگر از علل شکست امریکایها فهم نادرست آنان از فرهنگِ مردم افغانستان بوده، چراکه اگر قبل از حمله مقداری در آدابورسوم مردم این کشور مطالعه میکردند، میدانستند که مردم این کشور سالها در برابر "متمرکز سازی قدرت "مقاومت میکند چراکه از قرن 18 به اینطرف در برابر تمام سیاستهای زورگویانه و تحمیلی خلاف اعتقاداتشان که از طرف قدرتهای استعمارگر به آنان واردشده بود مقاومت کرده و در نهایت آنان را از کشور خود بیرون کردند، بریتانیا و شوروی نمونههای سالهای معاصر آن هستند.
واقعیت دیگری که کیسینجر به آن اشاره میکند که در واقع از همان عدم شناخت آنان از فضای سیاسی و اجتماعی افغانستان ناشی میشود همین نشناختن واقعیتی بهعنوان " طالب" در بین اقوام و طوایف کشور افغانستان است. چراکه این گروه پیش از ورود امریکا هم چند سالی بر افغانستان حکومت کرده است ولی هیچ گاه بهاندازه حال نتوانسته بودند خود را با آداب حکومتداری و مردمداری تطبیق داده و رضایت مردم را کسب نماید.
یکی دیگر از دلایل شکست سیاست آمریکاییها، عدم استفاده از دیپلماسی قوی برای پیاده کردن اهداف خود با کمک سایر کشورها و قدرتهای منطقه و همین طور پیادهسازی غلط راهبرد مهار شرق در دکترینهای امنیتی خود بوده که همین عدم امور باعث افزایش شدت افراطیگری و گسترش سیاستهای غیر متمرکز گرایانه در داخل این کشور و عدم ثبات سیاسی گشته است.
در نهایت اینکه تحلیلگر ارشد آمریکایی که سالها در مقام تعیین استراتژی برای سیاست خارجی و امنیتی ایالات متحده بوده معتقد است، خروج بدون برنامه آمریکا از افغانستان نیز نمونه دیگر از شکست آمریکا در افغانستان بهحساب میاید خود نشان از آشفتگی بسیار در بین سیاستهای اعمالی ایالات متحده در منطقه دارد که سالهاست با هدفهای کور واردشده و پس از مدتی با صرف هزینه و زمان بسیار بدون هیچ نتیجهای مشخصی به این لشکرکشی پایان میدهد.
در نهایت باید اشاره کرد که فارغ از دلایل رسمی و غیر رسمی این کشور برای خروج و برهم زدن نظم موجود در فرهنگ و آدابورسوم مردم مظلوم افغانستان نفس این اعتراف و برشمردن دلایل آن در یک رسانه رسمی خودخواه بر افول سیاستهای ایلات متحده در هزاره سوم میلادی بهحساب میآید.
*کارشناس مسائل استراتژیک
انتهای پیام/4106/
انتهای پیام/