روایت مقتل های معتبر از شهادت حضرت قاسم بن حسن در ظهر عاشورا
به گزارش خبرنگار حوزه معارف اسلامی گروه فرهنگ و هنر خبرگزاری آنا، یکی از فصلهای درخشان حماسه کربلا، ایثار و جانفشانی نوجوانان و کودکان در مسیر دفاع از ولایت بود. دلاورانی از خاندان اهل بیت (ع) که در ظهر عاشورا پس از حماسهآفرینی و نبردی جانانه علیه لشکرکوفیان به وصال پروردگاران رسیدند.
به روایتی در روز عاشورا از فرزندان امام حسن مجتبی (ع) حضرت قاسم، ابوبکر و عبدالله به شهادت رسیدند.
شهادتی که شیرینتر از عسل بود
به نقلى در شب عاشورا، آنگاه كه امام حسين (ع) خطبه خواند و به ياران خود فرمود: «فردا من و شما همه كشته خواهيم شد»، وى پنداشت اين افتخار از آنِ مردان و بزرگسالان است و شامل نوجوانان نمىشود. از اينرو پرسيد: «آيا من هم فردا كشته خواهم شد؟» امام (ع) با مهربانى پرسيد: «فرزندم، مرگ در نزد تو چگونه است؟» عرض كرد «احلى من العسل» (شیرینتر از عسل)
اجازه گرفتن حضرت قاسم (ع) از حضرت اباعبدالله(ع) برای رفتن به میدان نبرد
در مقاتلی به دست ما رسیده، از اذن میدان ندادن حضرت امام حسین(ع) به حضرت قاسم و اصرار ایشان برای رزم سخن رفته است. خوارزمی در مقتل خود در این باره مینویسد:
«و هو غلام صغير لم يبلغ الحلم. فلما نظر إليه الحسين إعتنقه و جعلا يبكيان حتى غشي عليهما ثمّ استأذن الغلام للحرب فأبى عمّه الحسين أن يأذن له فلم يزل الغلام يقبّل يديه و رجليه و يسأله الإذن حتى أذن له»
«و پسرى كوچك بود كه هنوز به سن بلوغ نرسيده بود. چون حسين (ع) او را ديد دست به گردن يكديگر انداختند و گريستند تا حالت غش به آنان دست داد. سپس آن نوجوان اجازه نبرد خواست، اما عمويش از اجازه دادن به او طفره رفت. آن نوجوان آنقدر دست و پاى امام را بوسيد و اصرار كرد تا اجازه گرفت».
در «نفس المهموم» درباره چگونگی اذن دادن حضرت امام حسین(ع) به حضرت قاسم(علیه السّلام) آمده است:
«لما نظر الحسين (عليه السّلام) إليه قد برز اعتنقه و جعلا يبكيان حتى غشي عليهما ثم استأذن الحسين عليه السلام في المبارزة فأبى عليه السلام أن يأذن له فلم يزل الغلام يقبل يديه و رجليه حتى أذن له»
«چون حسين(ع) او را نگريست كه آماده شده به ميدان رود در آغوشش كشيد و گريستند تا بيهوش شدند و از حسين اجازه خواست و به او اجازه نمى داد و آن پسر پياپى دست و پاى او را بوسيد تا به او اجازه داد و به ميدان رفت و اشكش روان بود».
حضرت فرمود: آرى به خدا سوگند، عمو به فدايت، تو از آنان هستى كه پس از گرفتارشدن به بلايى سخت كشته خواهى شد.
حضور حضرت قاسم در میدان نبرد
وی در میدان نبرد اين رجز را مىخواند:
انْ تَنْكُرونى فَأَنَا فَرْعُ الْحَسَنْ ••• سِبْطُ النَبىُّ المُصْطَفى وَالمؤتَمَنْ
هذا حُسينٌ كَالاسيرِ الْمُرتَهَنْ ••• بين أناسٍ لا سَقَوا صُوْبُ المَزَنْ
اگر مرا نمىشناسيد، من فرزند امام حسن نوه پیامبر برگزيده و امينم. اين حسين همانند اسیر و گروگان، گرفتار مردمى است كه باران رحمت بر آنها نبارد.«ابن اعثم» این رجز را به عبدالله بن حسن نسبت داده است.
به گزارش «ابن شهرآشوب»، قاسم در میدان جنگ، چنین رجز میخواند:
انی انا القاسُم من نسل علی نحن و بیت الله اولی بالنبی
من شمر ذی الجوشن او ابن الدعی
«من قاسم، از نسل علی هستم. به خانه خدا سوگند، ما از شمر بن ذی الجوشن یا ابن زیاد (حرامزاده) به پیامبر سزاوارتریم.
سرانجام وی پس از كشتن سى و پنج تن به درجه شهادت نايل آمد.
روایت تاریخ طبری از شهادت حضرت قاسم (ع)
«تاریخ طبرى» به نقل از حُمَید بن مسلم مینویسد : جوانى به سان پاره ماه، شمشیر به دست، به سوى ما آمد. او پیراهن و بالاپوش و كفشهایى داشت كه بند یك لِنگهاش پاره شده بود، و از یاد نبرده ام كه لنگه چپ آن بود.
عمرو بن سعد بن نُفَیل اَزْدى به من گفت : به خدا سوگند، بر او حمله مىبرم.
به او گفتم : سبحان اللّه! و از آن، چه مى خواهى؟! كُشتن همین كسانى كه گرداگردِ آنها را گرفته اند، براى تو بس است.
گفت :به خدا سوگند به او حمله خواهم بُرد!
آن گاه، بر او حمله بُرد، و باز نگشت تا با شمشیر بر سرش زد. آن جوان، به صورت، بر زمین افتاد و فریاد برآورد : عموجان !...
غبار [ نبرد ] كه فرو نشست ، حسین علیه السلام بر بالاى سر جوان، ایستاده بود و او پاهایش را از درد، به زمین مى كشید. حسین علیه السلام فرمود : بُعداً لِقَومٍ قَتَلوكَ، ومَن خَصمُهُم یَومَ القِیامَةِ فیكَ جَدُّكَ!
«از رحمت خدا دور باد گروهى كه تو را كُشتند و كسانى كه طرفِ دعوایشان در روز قیامت، جدّ توست!»
سپس فرمود: ثُمَّ قالَ: عَزَّ وَاللّه ِ عَلى عَمِّكَ أن تَدعُوَهُ فَلا یُجیبَكَ ، أو یُجیبَكَ ثُمَّ لا یَنفَعَكَ! صَوتٌ وَاللّه ِ كَثُرَ واتِرُهُ و قَلَّ ناصِرُهُ.
«به خدا سوگند ، بر عمویت گران مى آید كه او را بخوانى و پاسخت را ندهد یا پاسخت را بدهد و سودى نداشته باشد؛ صدایى كه به خدا سوگند جنایتكاران و تجاوزگران بر آن ، فراوان و یاورانش اندك اند».
سپس او را بُرد و گویى مى بینم كه پاهاى آن جوان، بر زمین كشیده مى شود و حسین علیه السلام، سینه اش را بر سینه خود، نهاده است.
با خود گفتم: با او چه مى كند؟ او را آورد و كنار فرزند شهیدش على اكبر و كشتگان گِرد او كه از خاندانش بودند، گذاشت. نام آن جوان را پرسیدم. گفتند: قاسم بن حسن بن على بن ابى طالب است.
روایتی دیگر از شهادت حضرت قاسم (ع)
در کتاب إبصار العين فی أنصار الحسين (ع) آمده است:
«خرج إلينا غلام كأنّ وجهه شقّة قمر و في يده السيف و عليه قميص و إزار و في رجليه نعلان فمشى يضرب بسيفه فانقطع شسع إحدى نعليه و لا أنسى أنّها كانت اليسرى، فوقف ليشدّها فقال عمر بن سعد بن نفيل الأزدي: و اللّه لأشدّنّ عليه.
فقلت له: سبحان اللّه و ما تريد بذلك؟ يكفيك قتله هؤلاء الذين تراهم قد احتوشوه من كلّ جانب، فقال: و اللّه لأشدنّ عليه، فما ولّى وجهه حتّى ضرب رأس الغلام بالسيف، فوقع الغلام لوجهه و صاح: يا عمّاه.»
ابوالفرج از حميد بن مسلم روايت كرده است كه گفت: نوجوانى چون پارۀ ماه به سمت ما آمد و شمشيرى در دست و پيراهن و ردايى بر تن و كفش به پا داشت، خواست با شمشير بر دشمن حمله برد كه بند يكى از كفشهايش پاره شد و فراموش نمىكنم كه بند كفش چپ او بود، اين نوجوان درنگى كرد تا بند كفش خود را ببندد كه عمر بن سعد بن نفيل ازدى گفت: به خدا سوگند، بر او حمله ور خواهم شد، حميد بن مسلم مى گويد: من به او گفتم: سبحان اللّه، مى خواهى چه كنى افرادى كه از هر سو وى را به محاصره در آورده اند براى كشتنش كافى هستند. ابن نفيل در پاسخ، سخن خود را تكرار كرد، وقتى آن نوجوان سرش را برگرداند، با شمشير بر سر او نواخت و از روى اسب با صورت روى زمين افتاد و فرياد زد: يا عمّاه: عمو جان، مرا درياب.
شهادت حضرت قاسم(ع) به روایت علامه مجلسی
علامه مجلسی صحنه شهادت حضرت قاسم(علیه السّلام) را چنین نقل کرده است:
«قال حميد كنت في عسكر ابن سعد فكنت أنظر إلى هذا الغلام عليه قميص و إزار و نعلان قد انقطع شسع أحدهما ما أنسى أنه كان اليسرى فقال عمرو بن سعد الأزدي و الله لأشدن عليه فقلت سبحان الله و ما تريد بذلك و الله لو ضربني ما بسطت إليه يدي يكفيه هؤلاء الذين تراهم قد احتوشوه قال و الله لأفعلن فشد عليه فما ولى حتى ضرب رأسه بالسيف و وقع الغلام لوجهه و نادى يا عماه.»
حميد مي گويد: من در ميان لشكر ابن سعد بودم و به اين نوجوان نظر میكردم. او داراى يك پيراهن و يك شلوار و نعلينهائى بود كه بند يكى از آنها گمان مي كنم بند نعلين چپ او بود قطع شده بود.
عمرو بن سعد ازدى گفت: به خدا قسم من به اين نوجوان حمله مى كنم. من گفتم: سبحان اللَّه، منظور تو از اين عمل چيست؟ به خدا قسم اگر اين نوجوان مرا بزند من دست به سوى او دراز نخواهم كرد. اين افرادى كه مي بينى او را محاصره كرده اند برايش كافى خواهند بود. ولى وى گفت: به خدا قسم من اين كار را خواهم كرد. سرانجام وى به آن نوجوان حمله كرد. او هنوز برنگشته بود كه با شمشير بر فرق او نواخت و آن نوجوان با صورت در افتاد و فرياد زد:يا عماه.
در «زیارت ناحیه» از این شهید دشت کربلا چنين ياد شده است:
«درود بر قاسم بن الحسن (عليهالسلام) كه شمشير بر فرقش وارد شد و زرهاش را به غارت بردند. هنگامى كه عمويش حسين را صدا زد، حسين مانند باز شكارى خود را به قاسم رسانيد، مشاهده كرد قاسم در حال جان دادن پاها را بر زمين مىسايد. فرمود: از رحمت خدا دور باد آن مردمى كه تو را كشتند و در قيامت جد و پدرت دادخواه آنان باد! سپس فرمود: بر عمويت دشوار است كه او را بخوانى و نتواند تو را پاسخ دهد و يا پاسخ دهد و تو در خون خود غلتان باشى و سود نداشته باشد! به خدا قسم امروز روزى است كه دشمنان -عمويت- بسيار و يارانش اندكند، خدا ما را با شما محشور كند در روزى كه شما را با هم محشور مىگرداند و مرا در جايگاه شما قرار دهد. خدا عمر بن سعد بن -عروة بن- نفيل ازدى، قاتلت، را لعنت كند و او را در آتش جهنم وارد نمايد، و عذابى دردناک برايش مهيا نمای».
انتهای پیام/4104/
انتهای پیام/